۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

فلسطین: نقشه‌ها و پناهندگان - Palestine: Maps and Refugees



زمینه
Background

در گیرودار نزاع اخیر اسراییل و غزه، موضوع‌های تاریخی مربوط به این درگیری چندین بار در جمع‌های دوروبر من مطرح شد. از جمله تغییرات نقشه و جمعیت ساکن فلسطین. من از چند سال‌ پیش به تحقیق در مورد تاریخچه‌ی این مناقشه علاقه‌مند شده‌ام (به دلایلی که در پایان نوشته‌ام) و نکاتی برای طرح داشتم (یکی از اولین کارهای منسجم نوشتاریم را در این‌جا می‌توان دید). بحث و نظراتی که با دوستان و همکاران مطرح شد، بهانه‌ای شد برای این نوشته. به طور خاص، نقشه‌ی تغییرات مرزهای فلسطین در یک تصویر تبلیغاتی را هسته‌ی اصلی این نوشته قرار داده‌ام. برای اولین بار در این بلاگ، نیمی از متن را به انگلیسی نوشته‌ام چون مخاطبان این نوشته لزوما فارسی‌زبان نیستند (نیمه‌ی انگلیسی ترجمه دقیق بخش فارسی نیست). تلاش کرده‌ام مختصر و تا حد امکان مستند بنویسم.
During the latest conflict between Israel and Gaza, the historical background of these conflicts came up a few times in circles around me. In particular, the changes in the map and demographics of the region was a common topic. Since a few years ago, I have been interested in understanding the roots of the Arab-Israeli conflict (for reasons explained at the end). One of my first written works is published here (in Persian). The recent discussions was the motivation for this article. I have shaped the article around a picture of changes in Palestine borders in an ad. I have tried to keep this short and with adequate references for further reading.



نقشه
The map

نقشه‌ی مورد بحث چیزی شبیه به مثال زیر است که در آن تغییرات مرزهای اسراییل و فلسطین در طول زمان نشان داده شده. این نقشه و موارد مشابه آن برای انتقال سریع موضوع در یک آگهی تبلیغاتی استفاده شده. قسمت‌های زردرنگ، قبل از تشکیل اسراییل (۱۹۴۶) مناطق یهودی‌نشین را نشان می‌دهد و بعد از آن سرزمین «دولت یهودی». در پایین نقشه‌ها هم اشاره‌ای وجود دارد به جمعیت پناهندگان فلسطینی. من در هر یک از بخش‌های بعدی این نوشته، مورادی راجع به هر یک از این چهار نقشه و مسئله‌ی آوارگان ذکر کرده‌ام.
The map in question is something like the one below which shows the changes in the borders of Israel and Palestine over the years. Maps like this are used to quickly convey the subject in an ad. There is also a reference to the number of Palestinian refugees at the bottom. In the following sections, I have mentioned a few points about each of these four maps and the issue of refugees.

نقشه برگرفته از این خبر وبگاه ربل .
The map is taken from this piece on rabble.ca .



طرح تقسیم ۱۹۴۷ و وضعیت قبل از آن (۱۳۲۶ شمسی)
َUN partition plan of 1947 and before

در ابتدای قرن بیستم، سرزمین فلسطین (و اسراییل امروزی) قسمتی از امپراطوری عثمانی بود. طبق داده‌های آماری موجود، ترکیب جمعیتی این ناحیه در این زمان عمدتا عرب مسلمان بوده و جمعیت یهودی آن کم‌تر از ۱۰ درصد بوده است. برای خلاصه‌ای از داده‌های آماری نگاه کنید به این مطلب ویکی‌پدیا. در اواخر قرن نوزدهم، عمدتا در واکنش به یهودستیزی در اروپا، جنبش صهیونیسم با هدف ایجاد وطنی ملی برای قوم یهود ایجاد شد. این جنبش، فلسطین را با توجه به ارتباط تاریخی قوم یهود با این منطقه، به عنوان سرزمین موعود برای تشکیل این کشور تعیین کرد و از آن زمان مهاجرت یهودیان به فلسطین افزایش یافت. این مهاجرت، به خصوص با شکست عثمانی در جنگ جهانی اول و تصرف فلسطین به دست انگلستان، سرعتی مضاعف یافت به‌طوری‌که جمعیت یهودی این منطقه به یک سوم کل جمعیت در زمان خروج انگلستان از این منطقه در ۱۹۴۸ رسید. برای اطلاعات دقیق‌تر در مورد آمار مهاجرت در دوره‌ی قیمومیت بریتانیا، نگاه کنید به این مطلب ویکی‌پدیا. شاید مهم‌ترین سند نقش موثر بریتانیا در تشکیل کشوری یهودی در فلسطین، بیانیه‌ی بلفور باشد که در آن وزیر امورخارجه‌ی بریتانیا برای تشکیل «وطنی ملی برای قوم یهود» در فلسطین قول همکاری می‌دهد، در حالی‌که جمعیت یهودی فلسطین در ۱۹۱۷ چیزی در حدود ۱۰ درصد کل جمعیت است. اگر چه منصفانه است یادآوری کنیم که بعضی از سکان‌داران آینده سیاست خارجی بریتانیا دیدگاهی متفاوت داشتند. ریچی اون‌دیل، ریشه‌های جنگ‌های اعراب و اسراییل، ترجمه‌ی ارسطو آذری، انتشارات امیركبیر، ١٣۷۶. به‌طور خاص صفحه‌ی ۹۱ و ۹۲ قسمت‌هایی از یادداشت‌های جورج کرزن وزیر امورخارجه‌ی بریتانیا در ۱۹۲۰ را به این شرح نقل می‌کند (با اندکی تصحیح ترجمه):
«صهیونیست‌ها در جست‌وجوی برپایی دولتی یهودی هستند و در همان حال می‌خواهند تا اعراب عاطل و باطل، هیزم‌کش و آبکش [چاه] صهیونیست‌ها باشند.»
«و همین‌طور خیلی از بریتانیایی‌های همراه با جنبش صهیونیسم.»
«این نظر من نیست. من می‌خواهم تا به اعراب فرصتی داده شود. من به به برپایی دولتی عبرانی اعتقاد ندارم.»
«در این‌جا سرزمینی وجود دارد که بیش از ۵۸۰،۰۰۰ عرب و چیزی حدود ۳۰،۰۰۰ تا ۶۰،۰۰۰ سکنه یهودی دارد (که به هیچ‌وجه همه‌ی آن‌ها صهیونیست نیستند). آن‌ها [یهودیان] اکنون براساس قوانین موجه خودمختاری اموراتشان را می‌گذرانند. اما دیری نمی‌پاید که دست به دامان جامعه ملل خواهند شد؛ و آن‌گاه ما اسناد و قطعنامه‌هایی را به امضا خواهیم رساند که در هر واژه و هر جمله و عبارت آن عطر و بوی دولتی یهودی به‌وضوح آشکار خواهد بود. و در این میان اعراب بخت‌برگشته تنها اجازه خواهند داشت تا به عنوان ملتی غیر یهود از سوراخ کلیدی، فقط نظاره‌گر اطاق دربسته‌ای باشند که در آن سرنوشت ملتشان را رقم می‌زنند.»


بازگردیم به بحث نقشه‌ها. در نقشه‌ی ۱۹۴۶ (بالا)، نقاطی که با رنگ زرد نشان داده شده مناطقی‌ست که مالکیت زمین‌های آن در آن تاریخ یهودی بوده. بیش‌تر زمین‌های این مناطق به شکل خصوصی توسط یهودیان خریداری شده بود. نقشه‌ی دقیق‌تر مربوط به این زمین‌ها در شکل زیر (بالا-راست) به رنگ قرمز نشان داده شده (برای اطلاعات نقشه اینجا و اینجا راببینید). در طرح تقسیم ۱۹۴۷ سازمان ملل که در سایه‌ی درگیری‌های روزافزون اعراب و یهودیان و در آستانه‌ی خروج بریتانیا پیشنهاد شد، سرزمین فلسطین به شکلی که در نقشه‌ی زیر (بالا-چپ) قابل مشاهده است بین اعراب و یهودیان و یک ناحیه‌ی بین‌المللی دور بیت‌المقدس تقسیم شد. دو نکته در مورد این طرح تقسیم قابل توجه است:
  • جمعیت صحرای نقب (ناحیه‌ی مثلثی شکل در جنوب اسراییل) در این تاریخ بیش از ۱۰۰ هزار نفر است که تقریبا تمامی آن عشایر عربند. این منطقه در طرح تقسیم سازمان ملل به بخش یهودی اختصاص داده شده. ظاهرا یکی از دلایل این موضوع اشتباه در تخمین اولیه جمعیت عرب این منطقه است که چندی بعد توسط یکی از زیرکمیته‌های مجمع عمومی سازمان ملل تایید شده. برای اطلاعات بیش‌تر در مورد طرح تقسیم و تصحیح اطلاعات جمعیتی بعد از آن، نگاه کنید به اینجا. بخشی از نتیجه‌ی زیرکمیته‌ی دوم مجمع عمومی سازمان ملل برای بررسی موضوع ترکیب جمعیتی در این مناطق به این شرح است:
    «تخمین‌ها باید با توجه به اطلاعاتی که توسط نماینده‌ی بریتانیا در مورد جمعیت عشایر ارائه شد، تصحیح شود. براساس این اطلاعات احتمالا ۲۲ هزار نفر از این عشایر ساکن دولت عربی [در طرح تقسیم] و ۱۰۵ هزار نفر ساکن دولت یهودی خواهند بود. به نظر خواهد رسید که مجموع جمعیت در دولت یهودی پیشنهادی ۱،۰۰۸،۸۰۰ نفر خواهد شد که از این تعداد ۵۰۹،۷۸۰ نفر عرب و ۴۹۹،۰۲۰ نفر یهودی‌اند. به بیان دیگر در ابتدا اعراب اکثریت جمعیت را در دولت پیشنهادی یهودی خواهند داشت.»
    شایان ذکر است که اهمیت این منطقه بیش‌تر از جهت دسترسی به دریای سرخ است. به علاوه این منطقه دو قسمت عمده‌ی عرب نشین در طرح تقسیم را به هم پیوند می‌دهد.
  • صرف‌نظر از اشتباه مذکور در مورد جمعیت عشایر عرب در صحرای نقب، جدول جمعیتی اولیه مربوط به طرح تقسیم از جهات دیگر هم قابل توجه است. جدول آماری مربوط در شکل زیر نشان داده شده (برگرفته از اینجا ). در این طرح، جمعیت عرب در کشور یهودی ۴۵ درصد کل است در صورتی که جمعیت یهودی در کشور عربی فقط یک درصد است. این آمار درهم‌امیختگی اعراب و یهودیان در بخش پیشنهادی برای کشور یهودی را نشان می‌دهد.
In the beginning of the 20th century, Palestine (and current Israel) was part of the Ottoman empire. According to the available demographic data, the vast majority of the population in this area have been Muslim Arabs and the Jewish population was less than 10%. For a summary of the demographic data in this region, have a look at this Wikipedia article. In late 19th century and mostly as a reaction to the anti-Semitic incidents in Europe, the Zionism movement was created with the goal of establishing a national homeland for the Jewish people. This movement chose Palestine as the desired location for this homeland because of the Jewish connection to this land. The Jewish migration to Palestine started to grow from late 19th century. The immigration rate grew even faster under British mandate of Palestine after the Ottoman empire was defeated in the first World War. The Jewish population of Palestine grew to about one third of the total population by 1948 when the British left Palestine. For information on the Jewish immigration statistics under the British rule have a look at the Mandatory Palestine article in Wikipedia. Perhaps the best document showing the important role Britain played in formation of a Jewish state in Palestine is the Balfour Declaration in which the foreign minister of Britain reaffirms Britain's interest in establishing of a "national home for the Jewish people" in Palestine, while the Jewish population of Palestine in 1917 is about 10% of the total population. Although to be fair this was not the view of some of the future British foreign policy makers. Ritchie Ovendale, The Origins of the Arab Israeli Wars, Persian translation by Arastoo Azari, 1997. The Persian quotes from George Curzon notes in 1920 (the British foreign minister at the time) are from pages 91, 92. The following English version of the quotes are from here:
"The Zionists are after a Jewish State with the Arabs as hewers of wood and drawers of water."
"So are many British sympathisers with the Zionists."
"That is not my view. I want the Arabs to have a chance and I dont want a Hebrew State."
"Here is a country with 580,000 Arabs and 30,000 or is it 60,000 Jews (by no means all Zionists). Acting upon the noble principles of self-determination and ending with a splendid appeal to the League of Nations, we then proceed to draw up a document which ... is an avowed constitution for a Jewish State. Even the poor Arabs are only allowed to look through the keyhole as a non-Jewish community."


Now let's get back to the maps. In the 1946 map (above), the yellow represents areas with Jewish land ownership. Most of these lands were bought privately by Jewish people. A more accurate map of this is shown below (top-right) in which the red areas represents Jewish ownership (for more information on this map see here and here ). In 1947 as the British were preparing to leave Palestine and in light of Jewish-Arab conflicts in the area, the UN Partition plan was developed. The partition map is shown below (top-left) which divides Palestine into a Jewish, an Arab, and an international section (around Jerusalem). Two interesting points about this plan:
  • At this time, the population of the Negev desert (the triangular region in Southern Israel) is over 100 thousand people which almost entirely consists of nomadic Arabs. This region has been given to the Jewish state in the partition plan. It seems that one of the reasons for this decision has been the initial wrong estimation of the Arab population in this region. This error has been acknowledged in a UN General Assembly sub-committee tasked with this issue. For more information about the partition plan and issues about demographic estimation of the Negev desert see this. Part of the conclusion of this sub-committee is this:
    [the earlier population] "estimates must, however, be corrected in the light of the information furnished to the Sub-Committee by the representative of the United Kingdom regarding the Bedouin population. According to the statement, 22,000 Bedouins may be taken as normally residing in the areas allocated to the Arab State under the UNSCOP majority plan, and the balance of 105,000 as resident in the proposed Jewish State. It will thus be seen that the proposed Jewish State will contain a total population of 1,008,800, consisting of 509,780 Arabs and 499,020 Jews. In other words, at the outset, the Arabs will have a majority in the proposed Jewish State."
    One of the importance of the Negev desert is the access to the Red Sea. Also it connects two of the main Arab segments in the partition plan.
  • Ignoring the above error about the Bedouins, the original demographic data of the partition plan is interesting to note. The summary of the demographic data is shown in the table below (taken from here). The ratio of Arabs in the Jewish state is 45% while the ratio of the Jewish population in the Arab state is 1%. This data shows how Arab and Jewish people were mixed in the proposed Jewish state.

بالا-راست: نقشه‌ی زمین‌های با مالکیت یهودی در ۱۹۴۵ برگرفته از اینجا. بالا-چپ: طرح پیشنهادی سازمان ملل در ۱۹۴۷ برای تقسیم فلسطین به دو کشور یهودی (سبز) و عرب (زرد) برگرفته از اینجا. پایین: اطلاعات جمعیتی مربوط به طرح تقسیم، برگرفته از اینجا.
Top-right: The land owned by Jewish people in 1945 (red); from here. Top-left: The proposed UN partition plan of 1947. Green is the proposed Jewish state and yellow is the Arab one (from here ). Bottom: The demographic data of the UN partition plan; from here.



از ۱۹۴۷ تا ۱۹۶۷ (۱۳۲۶ تا ۱۳۴۶ شمسی)
From 1947 until 1967

طرح پیشنهادی سازمان ملل توسط اعراب رد شد ولی طرف یهودی آن را پذیرفت. این اختلاف نظر سرآغاز جنگی داخلی از اواخر ۱۹۴۷ شد. بریتانیا با این‌که مسئول برقراری امنیت بود، مداخله‌ی زیادی در این جنگ‌ها نمی‌کرد و خود را برای خروج از فلسطین آماده می‌کرد. با اعلام خروج بریتانیا و اعلام تشکیل کشور اسراییل توسط یهودیان مقیم فلسطین، این جنگ داخلی از مه ۱۹۴۸ و با ورود نیروهای مصر، اردن، سوریه و عراق به اولین جنگ اعراب و اسراییل تبدیل شد.

در طول جنگ، حتی قبل از ورود ارتش‌های عربی، موارد فراوانی از نابودی محل سکونت اعراب فلسطین توسط نیروهای نظامی و شبه نظامی یهودی اتفاق افتاده که ذکر همه یا حتی گزیده‌ی جامعی از آن خیلی فراتر از این نوشته است. شاید آمار نهایی به‌ترین خلاصه از آن‌چه گذشته باشد: در پایان این جنگ‌ها بیش از ۷۰۰ هزار عرب از خانه‌ی خود رانده شدند و بعد از جنگ از حق بازگشت خود محروم ماندند. در طرف دیگر این عدد حدود ۱۰ هزار یهودی است. تفاوت ۷۰ برابری البته اتفاقی نبود. اولا ترکیب جمعیتی در مناطق یهودی نشین کاملا آمیخته با اعراب بود و تشکیل «دولت یهود» در سرزمینی که حدود نیمی از جمعیت آن غیر یهودی بود غیر عملی بود. این جنگ‌ها وسیله‌ای شد برای راندن بخش قابل توجهی از جمعیت عرب. در مورد این‌که این انتقال جمعیت به چه شکل انجام شد و این‌که آیا برنامه‌ریزی شده بود یا نه، بحث فراوان شده، ولی به اختصار به‌نظرم تصویر کلی تقریبا روشن است، با توجه به موارد زیر:
  • این‌ موضوع که کشور مورد نظر جنبش صهیونیسم باید اکثریت قابل توجه یهودی داشته باشد، به نظرم از مسلمات این جنبش است. نوشته‌های به جا مانده یا حتی سخنرانی‌های عمومی رهبران صهیونیسم، شاید بهترین تصدیق این موضوع باشد. دیوید بن‌گوریون، موثرترین رهبر این جنبش در زمان تشکیل اسراییل، در یک سخنرانی در دسامبر ۱۹۴۷، به روشنی تایید می‌کند که «تنها یک کشور با حداقل ۸۰ درصد یهودی یک کشور قابل دوام و پایدار است». متن داخل گیومه ترجمه‌ی قسمتی از سخنرانی بن‌گوریون به نقل از کتاب ایلان پاپه است: Ilan Pappe, The Ethnic Cleansing of Palestine, Oxford: Oneworld Publications, 2006, p. 48. در نوشته‌های دیگر به‌جا مانده از بن‌گوریون هم به استفاده از زور برای بیرون راندن اعراب اشاره شده است. به‌طور خاص در مورد صحرای نقب که پیش‌تر به تناقض‌ ترکیب جمعیتی آن در طرح سازمان اشاره شد، بن‌گوریون در نامه‌ای به پسرش در ۱۹۳۷ تصریح می‌کند که اگر اعراب با طرح سکونت یهودیان در آن‌جا موافقت نکنند، «ما باید اعراب را اخراج کنیم و جای آن‌ها را بگیریم.» ترجمه‌ی متن کامل نامه این‌جا موجود است.
  • از همان اواخر ۱۹۴۷ و ماه‌ها قبل از شروع جنگ با دولت‌های عربی، روند سلسله‌واری آغاز می‌شود از اشغال روستاهای عربی، اعدام و بازداشت تعدادی از ساکنان، اخراج بقیه‌ی اهالی، تخریب خانه‌ها و حتی کارگذاشتن مواد منفرجه در خرابه‌ها. این الگوی شوم تنها با هدف اجبار این اعراب به خروج از سرزمین آینده‌ی اسراییل و اطمینان از عدم بازگشت ایشان سازگار است. باید توجه داشت که این روند محدود به شهرها و روستاهایی که در برابر نیروهای نظامی صهیونیست مقاومت می‌کنند محدود نیست. مثال روستای دیر یاسین شاید معروف‌ترین نمونه از روستاهایی باشد که حتی قرارداد صلح با یهودیان منطقه داشت و حتی با حضور نیروهای داوطلب عرب برای محافظت از روستا مخالفت کرد. ولی همه‌ی این تلاش‌ها کمکی به سرنوشت شوم ساکنان آن نکرد. در آوریل ۱۹۴۸ نیروهای شبه‌نظامی ایرگون و گروه اشترن با تایید فرمانده‌ی محلی هاگانا با اشغال روستا، به قتل عام ساکنان آن پرداختند. تاثیر این جنایت شرم‌آور و موارد دیگر خشونت‌های شدید، فراتر از اشغال یک روستا و اخراج ساکنان آن بود. کارکرد شاید مهم‌تر این خشونت‌ها، ایجاد فضای رعب و وحشت در بقیه‌ی ساکنان عرب این مناطق بود به‌طوری که حتی مناخیم بگین، رییس ایرگون در این زمان و یکی از نخست‌وزیران آینده‌ی اسراییل، سال‌ها بعد به این موضوع اشاره کرد. فرار ساکنان روستاها و شهرهای دیگر عرب‌نشین برای اجتناب از سرنوشت مشابه، بعد از انتشار خبر جنایت‌های این‌چنینی شدت گرفت.
  • طرح موسوم به پلن دلت که دستورعمل اجرایی هاگانا مصوب مارس ۱۹۴۸ است، به روشنی تصریح دارد که جمعیت مناطق عرب‌نشین در صورت مقاومت در مقابل نیروهای نظامی برای اشغال و کنترل نظامی، باید به خارج از منطقه‌ی یهودی در طرح تقسیم منتقل شوند. همچنین متن این طرح نشان می‌دهد که تعدد خیلی از وقایع مانند تخریب خانه‌ها، کارگذاشتن مواد منفرجه در خرابه‌ها و غیره، تصادفی نبوده و کاملا به شکل سیستماتیک مصوب بوده است. البته در عمل، بی‌طرفی کامل در درگیری‌ها و حتی داشتن قرارداد صلح هیچ تضمینی برای امنیت روستاهای عرب‌نشین نبود. ترجمه‌ی بخش‌هایی از این طرح به این شرح است (به نقل از پاپه، ص ۳۹):
    «این عملیات می‌تواند به این شکل انجام شود: یا با تخریب روستاها (با آتش زدن یا منفجر کردن آن‌ها و کارگذاشتن مین در خرابه‌ها) و به‌خصوص آن مراکز جمعیتی که کنترل پیوسته‌ی آن مشکل است؛ یا با زیاد کردن عملیات جستجو و کنترل با توجه به توصیه‌های زیر: محاصره‌ی روستاها، انجام بازرسی داخل آن‌ها. در صورت مقاوت، نیروهای مسلح باید نابود شوند و جمعیت روستا از مرزهای کشور اخراج شوند.»
  • روند ایجاد ترس و وحشت و اجبار ساکنان عرب به ترک خانه‌های خود محدود به روستاها نبود. شهرهای عرب‌نشین یا با نسبت جمعیت قابل توجه عرب هم از این روند در امان نبود. فرار اعراب از حیفا شاید مثال مناسبی برای ارائه‌ی تصویر کلی باشد. اعراب که در ابتدای ۱۹۴۸ نزدیک به نیمی از جمعیت شهر را تشکیل می‌دادند (۶۵ هزار نفر یا بیش‌تر)، تحت تاثیر خشونت‌ها از طرف نواحی یهودی شهر شروع به ترک شهر کردند. اخراج اکثریت این اعراب در آوریل ۱۹۴۸، چند هفته بعد از کشتار دیریاسین و با یک حرکت توامان ارعاب و خشونت اتفاق افتاد. خشونت‌ها علیه محله‌های عرب‌نشین که از اواخر ۱۹۴۷ آغاز شده بود در آوریل به اوج رسید. نیروهای نظامی یهودی با اطلاع از خروج زودهنگام نیروهای انگلیس، در عملیاتی هماهنگ، اندک نیروهای داوطلب «ارتش آزادی‌بخش عربی» که برای محافظت از مناطق عرب‌نشین وارد شهر شده بود را به عقب راندند. همزمان رادیو و بلندگوهای هاگانا، غیرنظامیان عرب را به خروج سریع از شهر توصیه می‌کرد. فرمانده‌ی نظامی انگلیس در دیداری با رهبران عرب شهر آن‌ها را تشویق به خروج از شهر کرد. نهایتا جمعیت بزرگ و وحشت‌زده‌ای از اعراب برای خروج از شهر، ناگهان همه‌ی زندگی خود را رها کردند و شروع به تجمع در مناطقی نزدیک بندر شدند. اعراب حتی در طول این فرار هم از حمله‌ی خمپاره‌های مسلط به این مناطق تجمع در امان نبودند. بعد از این فرار ناگهانی، اموال ایشان در اختیار ارتش و مردم یهودی منطقه قرار گرفت و تعدادی از خانه‌ها به شکل سیستماتیک ویران شد. برای شرح کامل وقایع نگاه کنید به پاپه، ص ۹۲-۹۶، همچنین شرح وقایع در ویکی‌پدیا.
  • صدها هزار نفر از اعراب‌ فلسطین، قبل از ورود ارتش‌های عربی به جنگ (در نیمه‌ی مه ۱۹۴۸) از خانه‌های خود رانده شدند، حتی قبل از تصمیم اتحادیه‌ی عرب به ورود به جنگ (در انتهای آوریل). پاپه، ص ۴۰. تنها در فاصله‌ی ابتدای مارس تا ۱۵ مه ۱۹۴۸، حدود ۲۰۰ روستای عرب نشین اشغال و ساکنان آن اخراج شدند. این موضوع قابل توجه است در مقابل افسانه‌ی فرار اعراب بعد از ورود ارتش‌های عربی به جنگ. پاپه، ص ۱۰۴. در هر حال چه آن‌ها که قبل از مه ۱۹۴۸ از خانه‌های خود رانده شدند،‌ چه آن‌ها که بعد از آن، از حقوق اولیه بازگشت محروم ماندند و این آغازی بر زندگی ایشان از همان موقع تا الان در اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی شد. براساس آمار سازمان ملل، در حال حاضر بازماندگان این پناهندگان به ۵ میلیون نفر می‌رسد و این همان عددی است که در زیر نقشه‌ی ابتدایی در بالا ذکر شده است.
فهرستی از بعضی شهرها و روستاهای فلسطینی نابود شده در اینجا قابل مشاهده است. برای مشاهده‌ی نقشه‌ی مفصلی از این مناطق نگاه کنید به این نقشه‌ی گروه اسراییلی ذاکرات، و نقشه‌ی زیر. در مراحل پایانی جنگ در دسامبر ۱۹۴۸، مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه‌ی ۱۹۴ حق بازگشت آوارگان را مورد تاکید قرار داد، قسمتی از بند ۱۱ این قطعنامه به این شرح است:
«آوارگانی که تمایل دارند به خانه‌های خود بازگشته و در صلح با همسایگان خود زندگی کنند باید در اولین فرصت عملی اجازه بازگشت داشته باشند، و باید خسارت دارایی‌های آن‌ها که تصمیم به بازگشت ندارند و دارایی‌هایی که آسیب دیده‌اند پرداخت شود، خسارتی که طبق اصول قوانین بین‌الملل باید توسط دولت یا نهاد‌های مسئول جبران شود»
که البته هیچ‌گاه توسط اسراییل اجرا نشد.

در طول جنگ، یکی از سیاست‌های اسراییل، مرتبط نگاه داشتن شهرک‌های یهودی‌نشین با بدنه‌ی اصلی اسراییل بود، به خصوص مرتبط کردن قسمت یهودی‌نشین بیت‌المقدس در مراحلی از جنگ، به خاطر حمله‌های نیروهای عرب به کاروان‌های یهودی، دشوار شد و در نهایت منجر به تخریب و تخلیه‌ی روستاهای عرب‌نشین سمت غربی آن شد (در طرح تقسیم سازمان ملل، بیت‌المقدس در میان بخش عربی و با مدیریت بین‌المللی بود). با ورود ارتش‌های عربی،‌ کرانه‌ی باختری رود اردن توسط اردن و غزه توسط مصر اشغال شد. نهایتا بعد از چندین قرارداد آتش‌بس، نیروهای دوطرف بر روی مرزی که به «خط سبز» معروف است، ترک مخاصمه کردند. نقشه‌ی زیر خط سبز را در مقایسه با طرح تقسیم سازمان ملل نشان می‌دهد. همان‌طور که اشاره شد، مهم‌ترین تغییر جمعیتی در طول جنگ، آوارگی بیش از ۷۰۰ هزار نفر از اعراب و ۱۰ هزار یهودی ساکن این مناطق بود. برای اطلاعات بیش‌تر نگاه کنید به خلاصه‌ی نتایج جنگ در ویکی‌پدیا.
The partition plan was rejected by Arabs but accepted by the Jewish side. This was the start of a civil war from late 1947 which was later transformed to the first Arab-Israeli war from May 1948. In May the British forces withdrew from Palestine, the Zionist movement declared the creation of the Israel, then Arab regular armies of Egypt, Jordan, Syrian and Iraq entered the war. Even until May, the British forces which were legally responsible for law and order did little to stop the war.

During the war, even before British withdrawal and the engagement of Arab regular armies, there are many incidents involving destruction of Arab communities (an entire village in many cases) and expelling its residents by Jewish military and paramilitary forces. Even a representative list of examples of such incidents is far beyond this article but maybe the actual numbers are the best summary of what happened: At the end over 700,000 Arabs were displaced and their right of return was denied after the war. On the other side, this number was 10,000 Jews. The 70 fold difference was not an accident of course. As mentioned before the Arab and Jewish populations were mixed in the designated Jewish state in the partition plan. Creating a "Jewish State" in an land with about half of the people being non-Jewish was not practical. These wars was a pretext to change this demographic in favour of a strong Jewish majority. There has been a lot of debates on how this population displacement happened and whether it was planned or not but I think the overall picture is pretty clear given the summary points below:
  • Having a state with a Jewish majority was a clear goal of the Zionism movement from its early stages. This is also clear from written notes and speeches of Zionist leaders. David Ben-Gurion, the most influential Zionist leader at the time of creation of Israel, in a speech in December 1947, is explicit is saying that "only a state with at least 80% Jews is a viable and stable state". The quoted text is taken from: Ilan Pappe, The Ethnic Cleansing of Palestine, Oxford: Oneworld Publications, 2006, p. 48. References to using force for expelling Arabs can be found in other notes left from Ben-Gurion. In particular for the Negev desert whose contradictory demographics in UN partition plan was mentioned before, Ben-Gurion in a letter to his son in 1937 mentions that "We must expel Arabs and take their place.". For complete English translation of the letter see here.
  • From late 1947 a pattern starts to emerge which includes invasion of Arab communities, execution of some and expelling the rest of the residents, then destroying houses and planting explosives in the debris. This pattern is only compatible with expelling these people and making sure that they will not return to their homes in future. It is noteworthy that such fates was not limited to villages who opposed Jewish military. The example of Deir Yassin is probably the most famous of such atrocities. This is a village that had a peace pact with Jews and at some point even refused to let Arab volunteer forces to enter the village to defend it. But all these efforts didn't prevent the horrible fate of the village. In April 1948, the paramilitary forces of Irgun and Stern Gang with approval of the Haganah local leader, entered the village and massacred many of its residents. The impact of this shameful crime was far beyond the village itself. The horrible news, when reached other villages and towns, convinced them to flee to avoid a similar fate. A fact that was admitted many years later by Menachem Begin, Irgun's head at the time and a future prime minister of Israel.
  • Plan Dalet which was adopted by Haganah in March 1948 was explicit that Arab communities who resist the Jewish military rule must be expelled outside the Jewish state. The text of the plan shows that the common patterns of destroying houses, planting explosives in the debris, etc. were not incidental but instead systematically adopted by higher command. Of course we know that in reality even non-aggression peace pacts did not necessarily saved villages from being destroyed. Translation of parts of the plan (from Pape, p. 39):
    "These operations can be carried out in the following manner: either by destroying villages (by setting fire to them, by blowing them up, and by planning mines in their debris) and especially of those population centres which are difficult to control continuously; or by mounting combing and control operations according to the following guidelines: encirclement of the villages, conducting a search inside them. In case of resistance, the armed forces must be wiped out and the population expelled outside the borders of the state."
  • The practice of terrorizing Arab population in the Jewish partition was not limited to villages. Several urban Arab populations centres suffered from similar fates. Expelling Arab population of Haifa is one example. In early 1948 close to half of the population of the city was Arab (65,000 or more). Facing aggressions from the Jewish sector, some of the Arab residents decided to temporarily leave the city. The majority of them were more aggressively expelled in an operation in April 1948, few weeks after Deir Yassin massacre and when the Jewish forces were informed by British commanders that the British will soon be evacuated from the city. In this operation, the small Arab Liberation Army which had entered the city to protect its Arab population was easily defeated. The Jewish military radio and loudspeakers threatening messages called on the Arab civilians to evacuate the city. The British commander in the city, advised the Arab residents to leave the city. As a result a horrified population suddenly left their homes and belongings and gathered at the port and even there they were being targeted by mortar fire maximizing the horror among the population. Their property was later looted by Jewish forces and some of their homes systematically destroyed. For details of the events see, Pape p 92-96. Also this Wikipedia article.
  • Hundreds of thousands of Arabs in Palestine were displaced before Arab regular armies entered the war in May 1947 even before Arab League's decision to get involved militarily (end of April). Pape, p. 40. Just from March until 15th of May, around 200 Arab villages was invaded and its population was expelled. This is important to note because it is contrary to the myth that the Arab population started to flee once the Arab armies entered the war. Pape, p. 104. In any case, whether they were expelled before May or after that, they were denied their right of return after the war and this was the beginning of their life in refugee camps for generations until today. These refugees are estimated to be 5 million people by the UN and this is the figure mentioned as the footnote of the first map above.
For a list of some of the Arab villages and towns depopulated during the war see here. For a detailed interactive map see this map of the Zochrot Israeli NGO, and the map below. Toward the end of the war in December 1948, the UN General Assembly resolution 194 reaffirmed the right of return for the refugees Part of Article 11 of the resolution is:
"refugees wishing to return to their homes and live at peace with their neighbours should be permitted to do so at the earliest practicable date, and that compensation should be paid for the property of those choosing not to return and for loss of or damage to property which, under principles of international law or in equity, should be made good by the Governments or authorities responsible"
which of course was never implemented by Israel.

One of the policies of Israel during the war was to keep the remote settlements inside the Arab partition connected to the main body of the Jewish section. This turned out to be somewhat difficult at times specially for Jerusalem because of Jewish convoys being ambushed by Arabs. The outcome of this was destruction of many Arab villages west of Jerusalem. The war with Arab regular armies eventually ended up in several truce agreements at a truce line known as the "Green Line". The West Bank was occupied by Jordanian forces and Gaza by Egypt. The truce line is shown in the map below relative to the UN partition plan. As mentioned before, the main demographic change during the war was the displacement of over 700,000 Arabs and 10,000 Jews. For more information see the aftermath of the war in Wikipedia.

راست: مرزهای آتش‌بس بعد از جنگ ۱۹۴۸. قسمت‌های سبز، منطقه‌ی تحت کنترل اعراب را نشان‌ می‌دهد. منطقه‌ی آبی بخش یهودی در طرح تقسیم سازمان ملل است و قسمت‌های قرمز بخش‌های عربی آن طرح را نشان می‌دهد که بعد از جنگ تحت تصرف نیروهای اسراییل قرار گرفت. نقشه برگرفته از ویکی‌پدیا. .
چپ: نقشه‌ی روستاهای عرب‌نشین در اسراییل که در طول جنگ از بین رفت (نقاط قرمز) و روستاهایی که باقی ماند (نقاط سبز). برای وضوح بیش‌تر روی نقشه کلیک کنید. نقشه برگرفته از وب‌گاه یادمان فلسطین . برای مشاهده‌ی نقشه‌ی قابل جستجو، نگاه کنید به این نقشه‌ی ذاکرات.
Right: The truce line after the war of 1948. The green shows the areas under Arab armies control. The blue is the Jewish state in the UN partition plan. The red is the area designated to the Arab state in the plan that was occupied by Jewish forces. The map is from Wikipedia.
Left: The map of Arab villages that were depopulated during the war (the red dots) and those that remained (green dots). For higher resolution click on the map. The map is from the Palestine Remembered web-site. For a detailed interactive map see this map of the Zochrot.



نقشه‌ی مناطق اشغالی در کرانه‌ی باختری
The map of occupied territory in West Bank

از بعد از ۱۹۴۹، اعراب و اسراییل در جنگ‌های دیگری هم درگیر شدند که شرح همه‌ی آن‌ها فراتر از این نوشته است. مهم‌ترین آن در ارتباط با نقشه‌ی ابتدایی در بالا، در ماه ژوئن ۱۹۶۷ اتفاق افتاد. در این جنگ که به جنگ شش روزه معروف شده است، اسراییل در یک حمله‌ی غافل‌گیر کننده، کرانه‌ی باختری رود اردن، غزه، صحرای سینا، و بلندی‌های جولان در سوریه را اشغال کرد. همه‌ی این سرزمین‌ها بر اساس قوانین بین‌المللی، سرزمین اشغالی محسوب می‌شود و هرگونه ساخت و ساز شهرک‌های یهودی‌نشین برروی آن غیر قانونی است. درخواست خروج اسراییل از این زمین‌ها از جمله‌ی مواردی است که تمام اعضای شورای امنیت در قطعنامه‌ی ۲۴۲ در سال ۱۹۶۷ به آن رای مثبت داده‌اند و طبق آن اسراییل باید از این زمین‌ها عقب‌نشینی کند. بر اساس قرارداد صلح کمپ دیوید در ۱۹۷۸، اسراییل از صحرای سینا خارج شد. ولی بقیه‌ی این سرزمین‌ها بعد از گذشت نزدیک به نیم‌قرن، کماکان تحت اشغال یا کنترل اسراییل است، چه قسمت‌هایی مانند غزه که با وجود خروج اسراییل در ۲۰۰۵، تحت محاصره‌ی زمینی و دریایی قرار دارد، چه کرانه‌ی باختری رود اردن که شهرک‌های یهودی‌نشین یا مناطق تحت کنترل ارتش اسراییل در سراسر آن پراکنده‌اند.

وضعیت کرانه‌ی باختری به طور خاص جالب توجه است. بخش‌هایی از این مناطق از اواسط دهه‌ی ۹۰ میلادی تحت کنترل تشکیلات خودگران فلسطینی است و قرار است بخشی از کشور آینده فلسطین باشد. اگر شهرک‌های یهودی‌نشین و محدوده‌های تحت کنترل ارتش را بر روی این نقشه ترسیم کنیم، این کشور فرضی فلسطینی، مجموعه‌ای از زمین‌های تکه‌پاره است که برای گذار از بخشی به بخش دیگر آن باید از ایست‌های بازرسی قدرتی اشغال‌گر عبور کرد و در مواردی ساعت‌ها معطل ماند. نقشه‌ی سازمان ملل در زیر، این مناطق تحت کنترل اسراییل را نشان می‌دهد. در این نقشه، مناطق تحت کنترل ارتش (بنفش) و شهرک‌های یهودی‌نشین (قرمز) در کرانه‌ی باختری نشان داده شده است. اگر باز گردیم به اولین نقشه در این متن، قسمت ۲۰۱۲ همین مناطق اشغالی را نشان می‌دهد. من برای تحقیق دقت آن نقشه، آن را بر روی نقشه‌ی سازمان ملل منطبق کرده‌ام و همان‌طور که مشاهده می‌شود، بخش‌های سبز تقریب خوبی از مناطق تحت کنترل فلسطینیان در کرانه‌ی باختریست.
Since 1949, there have been a few other Arab-Israeli wars. Going through the details of them all is beyond this article. One of the important ones, that is the most relevant to the topic of border changes, is the war of June 1967 which is known as the Six Day war. In a sudden attack, Israel took the Arab armies by surprise and occupied West Back, Gaza, Sinai Peninsula, and Golan Heights (in Syria). All of these are recognized as occupied territory under international law and all Jewish settlements on them are illegal. This is one of the cases that the Security Council formally and unanimously recognized as an occupation in Resolution 242 (in 1967) and called on Israel to withdraw from these territories. Under the terms of the Camp David Accord in 1978, Israel withdrew from Sinai. But the rest have been under Israeli occupation or control for about half a century. This occupation is either like West Bank in which Jewish settlements and Israel military controlled areas are spread everywhere or like in Gaza where despite Israel withdrawal in 2005, Gaza's land and sea borders are under blockade, crippling its economy.

The situation in West Bank is particularly interesting. Parts of West Bank were transformed to the Palestinian Authority in mid 1990s and is supposed to be part of the future Palestinian state. If we draw all Jewish settlements and military controlled areas connecting them on the map, what will be left as the "Palestinian state" is an area chopped into many small pieces. Going from one piece to another requires passing through checkpoints of an occupying force, sometime wasting hours. The following UN map shows the military controlled areas (purple) and Jewish settlements (red) in West Bank. To check the accuracy of the very first map in this article, I have overlaid the 2012 part of it on this UN map. As it can be seen, the green parts are a good approximation of the Palestinian controlled areas in West Bank.

راست: نقشه سازمان ملل از شهرک‌های یهودی‌نشین (قرمز) و مناطق تحت کنترل ارتش اسراییل (بنقش) در کرانه‌ی باختری رود اردن، برگرفته از ویکی‌پدیا (برای مشاهده‌ی جزییات بر روی نقشه کلیک کنید).
چپ: تطبیق قسمت ۲۰۱۲ از اولین نقشه‌ی این نوشته بر روی نقشه‌ی سازمان ملل.
Right: A UN map showing Jewish settlements (red) and areas under Israeli military control (purple) in West Bank; from Wikipedia (click on the map for better resolution).
Left: An overlay of the 2012 part of the very first map in this text (above) over the UN map.



ملاحظات پایانی
Endnotes

من گاهی در معرض این سوال قرار می‌گیرم که چرا نسبت به درگیری اسراییل و اعراب این‌قدر حساسم و برای آن وقت می‌گذارم. پاسخ ساده و اولیه‌ی من از بعد اخلاقیست. به نظر من، مردم مظلومی در سرزمین فلسطین، هزینه‌ی گزافی برای ایده‌های شدیدا ملی‌گرای جنبشی پرداخته‌اند و این مظلومیت بیش از ۶۰ سال است که ادامه دارد بدون این‌که حتی وقوع این همه ظلم به‌درستی به اطلاع بقیه‌ی مردم جهان برسد، به‌خصوص در آمریکای شمالی. ولی از این گذشته، انگیزه‌ی مهم دیگر برای من تاثیری است که این بی‌عدالتی در منطقه‌ی خاورمیانه و کشور خودمان ایران دارد. به‌خصوص پشتیبانی بعضی از قدرت‌های غربی از سیاست‌های غیرانسانی اسراییل، یکی از مهم‌ترین دلایل رشد اسلام‌گرایی بنیادگراست، چه نوع شیعی و چه نوع سنی آن.

من معتقد نیستم که مفاهیم حقوق بشر و آزادی‌های فردی در غرب فقط ابزاریست در دست دولت‌ها برای پیش‌برد منافعشان. به نظرم این ارزش‌ها واقعا در این جوامع درونی شده و در عرصه‌ی سیاست خارجی این کشورها حداقل وزنه‌ایست (هرچند قطعا در بعضی جاها استفاده کاملا ابزاری هم از آن می‌شود). مشکل این‌جاست که وقتی کشورهایی با شعارهای این‌چنینی در مقابل این همه موارد نقض حقوق‌بشر توسط اسراییل، یا خیلی منفعلند یا حتی پشتیبان سیاست‌های اسراییل، این به‌ترین هدیه به مخالفان نظام‌های دموکراتیک مبتنی بر آزادی‌های فردی و حقوق‌بشر در خاورمیانه است. نمونه‌ی برجسته‌ی آن را در کشور خودمان فراوان دیده‌ایم. این‌جاست که به‌نظرم هر فعال سیاسی که ادعای پشتیبانی از این ارزش‌ها را دارد باید موضع خود در قبال این درگیری را کاملا روشن کند. دوستانی که دشمنی با نظام سیاسی ایران آن‌ها را به شیفتگی غرب و سیاست‌های قدرت‌های غربی کشانده، خوب است تکلیف خودشان را با بندهای بیانیه‌ی جهانی حقوق بشر روشن کنند، آن‌جا که حق بازگشت به وطن و ممنوعیت از بین بردن دارایی‌های دیگران به‌روشنی بیان شده. بندهای ۱۳ و ۱۷ از بیانیه‌ی جهانی حقوق بشر.

براساس تجربه‌ی بیش از ۱۰ سال زندگی در آمریکای شمالی، به‌نظرم می‌رسد که نقش رسانه‌های این منطقه از زمین در بی‌اطلاعی عمومی نسبت به آن‌چه در سرزمین‌های اشغالی فلسطین می‌گذرد یکی از دلایل اصلی توانایی اسراییل در تداوم سیاست‌هایش علیه فلسطینیان و کماکان برخورداری از پشتیبانی قدرت‌های غربی است (فیلم مستند زیر، کار جالبی در توصیف این نقش رسانه‌هاست). پوشش خبری وقایع مربوط به فلسطین به شکل تاسف‌آوری وارونه شده و به‌جای این‌که حول محور اصلی اشغال‌گری قرار داشته باشد، حول خشونت‌های از روی ناامیدی طرف فلسطینی‌ست. بی‌تردی شلیک راکت به مناطق شهری غیر اخلاقی و مذموم است همان‌طور که عملیات انتحاری سال‌های پیش غیراخلاقی بود. نه تنها غیر اخلاقی بلکه حتی به گمان من به ضرر آرمان فلسطین چون چنین حرکت‌هایی صرفا ابزار تبلیغاتی در دست اسراییل را تقویت می‌کند تا جنایت‌هایش علیه جمعیت فلسطینی را توجیه کند. با این حال در نظر نگرفتن شرایط اشغال و این‌که این خشونت‌ها در چه فضایی رخ می‌دهد، خطای عمده‌ی رسانه‌های آمریکای شمالیست. ولی به همان شکل کشتن غیر نظامیان با بمب‌های با دقت بالا غیراخلاقیست. و وقتی نسبت تلفات غیرنظامی ۱۵۰۰ به ۶ است، پوشش مساوی خشونت‌ها علیه غیرنظامیان توسط «هر دو طرف» نه عادلانه است نه صادقانه. به عنوان یک مثال خاص، در یکی از جنگ‌های سال‌های گذشته، که مانند همه‌ی موارد دیگر، نسبت کشته‌های غیرنظامی در طرف عرب ده‌ها برابر طرف یهودی بود، به یاد دارم که شبی اخبار سی‌بی‌سی را نگاه می‌کردم. ابتدا قطعه‌ای ۳-۴ دقیقه‌ای بود که در آن چند نفر از شهروندان اسراییل که در اثر اصابت راکت به نزدیک خانه‌شان دچار شک شده بودند را نشان می‌داد. بعد از آن قطعه‌ای با طول مشابه بود حول محور شهروندانی که در طرف دیگر کشته شده بودند. این‌طور روایت اتفاقات به‌نظرم نه تنها تاسف‌بار بلکه تا حدی مسخره است. اگر در آمریکای شمالی زندگی می‌کنید، به آخرین باری فکر کنید که در مورد محاصره‌ی اقتصادی بیش از یک میلیون نفر گزارش جامعی شنیدید؟ یا توسعه‌ی مداوم شهرک‌های یهودی‌نشین در سرزمین‌های اشغالی، یا آزار و اذیت و محدودیت‌های روزانه‌ای که قدرتی اشغال‌گر به فلسطینیان در سرزمین خودشان تحمیل می‌کند. از کرانه‌ی باختری راکتی شلیک نمی‌شود، ولی وضعیت این بزرگترین اشغال نظامی تاریخ معاصر، هر سال با توسعه‌ی شهرک‌های یهودی‌نشین بدتر می‌شود. در طول زمانی که بر روی این نوشته کار می‌کردم، این خبر مربوط به توسعه‌ی بیش‌تر شهرک‌های یهودی‌نشین را شنیدم. بعد از آن، مانند اغلب مواقع تقبیح بین‌المللی هم به‌دنبال این خبر آمد ولی گمان من این است که باز مثل اغلب مواقع، اسراییل بدون هزینه‌ی خاصی در عرصه‌ی بین‌المللی این طرح دزدی زمین را هم به‌پیش خواهد برد.

نهایتا، بر دوستان ایرانی ساکن آمریکای شمالی پوشیده نیست که اتهام یهودستیزی ابزاری شده در دست گروه‌های طرفدار اسراییل برای ساکت کردن هر نوع تقبیح سیاست‌های اسراییل. من به شخصه دوستان یهودی دارم و از این دوستی‌ها خوشحال و بهره‌مندم. ولی در عین حال با افتخار مخالف سیاست‌های اسراییل علیه فلسطینیانم و شما را هم دعوت به این می‌کنم که مرعوب این اتهام‌های بی‌اساس یهودستیزی نشویم و هر یک از ما در حد خود برای اطلاع‌رسانی به جوامع دور و بر خود تلاش کنیم. این درگیری نیاز به راه حلی سریع دارد و هرچه طولانی‌تر شدن آن فقط به نفع تندروهای دو طرف است. خلاف آن‌چه اسراییل مدعی است که دستیابی به صلح خیلی پیچیده است، جامعه‌ی جهانی حول اصول ساده‌ی زیر تقریبا متفق‌القول است:
  • هر زمینی که اسراییل در جنگ سال ۱۹۶۷ به دست آورده (مانند کرانه‌ی باختری) سرزمین اشغالی‌ست و باید به صاحبان آن برگردانده شود. ساخت هرچه بیش‌تر شهرک‌های یهودی نشین روی این زمین‌ها، تغییری در وضعیت حقوقی آن ایجاد نمی‌کند. این از مواردیست که به‌طور دائم توسط دولت‌های مختلف تقبیح شده است. برای نمونه نگاه کنید به این گزارش آکسفام.
  • حق بازگشت آوارگان فلسطینی به محل زندگی قبلی خود نباید از آنان سلب شود، مگر این‌که یک راه‌حل عادلانه‌ی جایگزین، که مورد قبول آنان است، جایگزین آن شود. البته اولین قدم برای چنین راه‌حلی، حداقل تصدیق اخراج و آواره شدن این افراد توسط آنانیست که مسئول این آوارگی بوده‌اند.
Not being Jewish, Palestinian or Arab, I am sometime asked why I care so much about the conflict in Palestine. Well, the first and easy answer is from a moral perspective, i.e., a brutal injustice has been done to Palestinians because of an ultra nationalistic idea. This injustice continues for over 60 years without even being properly acknowledged, part of it due to the lack of the general public awareness about the issue in North America. That said, the other important motivation for me as someone from Middle East who cares a lot about the fate of these societies, is that the position of some of the Western powers and in particular United States in supporting Israel, despite its apartheid policies against Palestinians, is fuelling Islamic extremism in the Middle East. You cannot be for:
  • "Everyone has the right to leave any country, including his own, and to return to his country."
  • "No one shall be arbitrarily deprived of his property." Taken from Articles 13 and 17 of The Universal Declaration of Human Rights.
and at the same time support Israel policies toward the Palestinian population. When people in Middle East see such ironies, they start to question West's real intentions in the region and whether championing Human Rights is a tool that the Western powers apply selectively only when it is compatible with their interests. The main beneficiary of these doubts are the religious fundamentalists.

Living in North America for over 10 years, I mostly blame the mainstream media for their failure in educating the public and providing an honest coverage of the situation on the ground (see documentary below). Of course firing rockets to civilian population centres is wrong and immoral As it was suicide bombings of previous years. And not just immoral, these are in some ways counterproductive to the Palestinian cause as it creates a propaganda tool for the occupier force, justifying its brutality. That said, failing to see these desperate actions in the context of the occupation, is a big mistake of media in North America. but so is killing civilians and destroying homes with high precision bombs. And when the ratio of civilian casualties is something like 1500 to 6, spending same amount of airtime on atrocities against civilians on "both sides" has nothing to do with balanced or just coverage. As a particular example, in one of the wars of the last decade, when like any other one the number of civilian casualties on the Arab side was tens of times the Jewish side, I remember watching CBC news one night. First there was a 3-4 minutes coverage of a few Israeli residents who were frightened and in shock because of rockets landing close to their homes. Then there was a similar length piece on some obscure civilians who were actually killed on the other side. Coverage like this is tragic and to some extent comical. Think about the last time that you heard about the blockade imposed on over a million people for years; or the constant expanding of illegal Jewish settlements on occupied land; or the daily harassment and movement restrictions imposed on millions of people, in their own land, by an occupying force, for tens of years. There are no rockets coming from West Bank and yet this longest military occupation in modern history just gets worse every year by new land taken by Israel for illegal settlement expansion. As I was working on this piece, the news of new settlement expansions came out and like usual it received international condemnation but I guess, like usual, it will simply go ahead as planned without significant consequences for Israel.

Finally, I have found that pro-Israeli groups in North America are very generous in accusing people of "anti-semitism" as a tool to silence anyone objecting to Israel policies. I personally have good Jewish friends and am fond of their friendship. At the same time, I am proudly against Israel brutal policies toward Palestinians. This conflict needs a just resolution, delaying this for many more years only serves extremists on both sides. And despite Israel efforts to show that achieving peace is a very complicated issue, the international community has an almost consensus over the following fairly simple principles:
  • Any land conquered by Israel in the 1967 war (e.g., West Back) is occupied territory. Building more settlements on these lands doesn't change their status. This is actually one of the developments that is being constantly condemned by governments around the world (see this Oxfam article) while at the same time it continues regardless.
  • The Arab refugees cannot be denied of their right of return unless another just solution acceptable to them emerges. The first step for such a solution though is recognizing the expulsion that happened in 1947-48 and accepting responsibility by those who caused it.

برای توصیف چگونگی پوشش اشغال‌گری اسراییل در رسانه‌های آمریکای شمالی، فیلم «صلح، تبلیغات و سرزمین موعود» (۲۰۰۴) کار مستند جالبی است، برگرفته از یوتیوب.
This film, "Peace, Propaganda and The Promised Land" (2004), is a good documentary for how the Israeli occupation is covered in North American media; from YouTube.


۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

شعارهای انقلابی ما و آلودگی هوای آن‌ها


زمینه

تعطیلات آخر سال میلادی فرصتی شد برای سفر به ایران. برای خیلی از ما که با وجود سال‌ها زندگی در خارج از ایران، مسائل و اخبار کشور را دنبال می‌کنیم و هنوز دغدغه‌ی کمک و تاثیرگذاری در جریان حوادث داریم، مسافرت به ایران و دیدن و لمس مشکلات از نزدیک، تجربه‌ی ارزشمندیست. از بزرگ‌ترین مزایای این سفرها، جلوگیری از انتزاعی شدن دیدگاهمان به مسائل و تخیلی شدن تحلیل‌هایمان است. نوشته‌ی حاضر به بعضی از این ملاحظات پرداخته است.

اولویت‌ها

در همین ابتدا خوب است این را روشن کنم که تغییر فضای سیاسی حاکم بر کشور، به نظرم از جمله‌ی مهم‌ترین اولویت‌هابرای ساخت ایرانی آباد و آزاد است. برجسته‌ترین شاخص تغییر فضا هم آزادی انتقاد است. به‌نظرم خیلی مهم نیست که صاحبان اصلی قدرت عمامه داشته باشند یا کراوات، مادام که بتوان آزادانه و به شکل عمومی اعمالشان را مورد نقد قرار داد، می‌توان به آغاز حل مشکلات فراوانی امید داشت. قطعا وضعیت کشور چنین نیست و از مرداد ۱۳۳۲ هم احتمالا به جز چند ماهی پس از انقلاب، هیچ وقت چنین نبوده. این را خیلی از ما امیدواران به تغییر، چه در داخل و چه در خارج می‌دانیم و کشف جدیدی نیست. ولی مشکل اینجاست که بعد از چند سال زندگی در رفاه جوامع صنعتی، فقط همین مشکلات در خاطرمان می‌ماند و دغدغه‌های روزمره‌ی یک ایرانی را، که اغلبشان به شکل ساختاری در جوامع صنعتی حل شده، فراموش می‌کنیم. به علاوه چون آزادی نسبتا کاملی هم در این‌جا داریم، در اتخاذ مواضع انقلابی از یکدیگر پیشی می‌گیریم. احیانا شب‌ها قبل از خواب، چند اظهار نظر انقلابی هم بر روی شبکه‌های اجتماعی می‌کنیم و حتی تا آن‌جا پیش می‌رویم که دوستانمان در داخل که موضعی عمل‌گرایانه‌تر دارند را به فراموشی یا ساده‌نگری متهم می‌کنیم. البته مواظبیم که خوابمان دیر نشود چون فردا صبح باید سر کار برویم و ۸ ساعت کاری کنیم که هیچ ربطی به اقتصاد کشور ندارد و هیچ گره‌ای از مشکلات مردمی که سنگشان را به سینه می‌زنیم هم باز نخواهد کرد.


عکسی از آلودگی هوای تهران برگرفته از این خبر ایسنا
در طول سفر، یکی از مسائلی که شاید بزرگ‌ترین دغدغه‌ی کوتاه مدت خیلی از دوستان بود، آلودگی خیلی زیاد هوا بود. کاملا هم طبیعی است، هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوی، به کوه‌هایی که می‌دانی خیلی دور نیست نگاه می‌کنی و هیچ نمی‌بینی. اغلب آدم‌ها هم می‌دانند که این آلودگی تاثیر مستقیم روی شیوع بیماری‌های خطرناک و حتی افزایش مرگ انسان‌ها دارد، توجه کنیم که این افزایش چیزی بیش از ۴ درصد مرگ‌ومیر تهران تخمین زده می‌شود، یعنی بیش از ۲۰۰۰ نفر در سال. روش این مقاله بر اساس نرم‌افزاریست که سازمان بهداشت جهانی تهیه کرده و به عدد ۲۱۹۴ مرگ در سال رسیده است. همچنین چندی پیش مدیر کل حفاظت محیط زیست تهران این عدد را ۲۷۰۰ نفر اعلام کرد. تازه تاثیرهای روانی این سیاهی که همه‌جا را گرفته، بماند.

حالا بیایید من و شمایی که از رفاه زندگی خارج از ایران برخورداریم، انصافا فکر کنیم که چقدر مسائلی از این جنس در تحلیل‌هایمان از اوضاع ایران موثر است. برای مردم خیلی فرقی نمی‌کند که مشکل آلودگی هوا از طریق روشی دموکراتیک حل شود یا با زور اسلحه‌ی یک دیکتاتور. خواهید گفت دیکتاتوری و اختناق در همین مشکل آلودگی هم تاثیر دارد، من هم مخالفتی ندارم ولی انصاف بدهیم که توسعه‌ی سیاسی لازمه‌ی حل مشکلات از این دست نیست. مشکل آلودگی هم صرفا یک مثال است، مشکلات بزرگ دیگری از این جنس باز هم هست، مثل ترافیک، تورم و غیره.

همراهی نه رهبری


عکس معروف همراهان خمینی در هواپیما برگرفته از صفحه‌ی حسن لاهوتی در ویکی‌پدیا. همراهان پشت سر خمینی و پسرش احمد، به ترتیب از سمت راست: ابوالحسن بنی‌صدر، صادق طباطبایی، حسن لاهوتی، صادق قطب‌زاده، مرتضی مطهری، ؟، محمد منتظری
منظورم از توجه به این نکات این نیست که خارج نشینان نباید در مورد مسائل ایران اظهارنظر کنند و یا لزوما تحلیل‌هایشان غلط است. ابدا، اگر چنین بود نفس وجود این وبلاگ نتاقضی آشکار بود. منظورم بیش‌تر این است که سعی کنیم در تحلیل‌ها و ارائه‌ی راه‌کار از دوستان داخل کشورمان جلو نزنیم. حتی اگر معتقدیم با چیزی کم‌تر از یک انقلاب در ساختار سیاسی، نمی‌توان وضعیت را به‌طور بنیادی اصلاح کرد، صبر کنیم تا داخل‌نشینانی که باید هزینه‌ی گزاف چنین تغییری را بپردازند خود به این نتیجه برسند و البته آمادگی پرداخت هزینه‌اش را هم پیدا کنند. کاری که به نظرم ما باید بکنیم، همراهی با حرکت‌های داخلی است یا اگر جایی به‌نظرمان مواضع هیچ‌یک از صداهای موثر داخلی به اندازه‌ی کافی رادیکال نیست، حداکثر سکوت پیشه کنیم. خردادماه گذشته که بحث‌های انتخاباتی داغ بود، خودم هم در چنین موضعی سرگردان شدم. بررسی عملکرد دولت جدید خارج از حوصله‌ی این نوشته است و به‌نظرم هم نکات مثبت فراوان داشته و هم منفی. ولی آن موقع به این نتیجه رسیدم که چرایی عدم شرکت در انتخابات را نباید تا پس از انتخابات منتشر کرد چون خیلی از دوستان داخلی که کاملا معتقد به تغییر اند، در تکاپو برای شرکت حداکثری تحول‌طلبان بودند.

در همین مورد شاید مرور تجربه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ و رهبری خارج‌نشین آن بد نباشد. آن‌ها که سال‌ها خارج از ایران بودند و اتخاذ انقلابی‌ترین مواضع برایشان هزینه‌ی زیادی نداشت، به راحتی می‌گفتند «شاه باید برود». شعار خیلی ساده بود و دل‌ربا. شاید خیلی از رهبران تاثیرگذار داخلی در انقلاب هم چنین عقیده‌ای داشتند ولی خوب هزینه‌ی چنین شعارهایی در داخل خیلی زیاد بود. طبیعتا وقتی سیل انقلاب هم به راه افتاد، رهبری به دست آن‌ها افتاد که از همه «انقلابی‌تر» بودند و خوب، خارج‌نشین. نتیجه هم همان شد که به قول یکی از رهبران میانه‌روی داخلی در جامعه‌ای که به باران نیاز داشت سیل آمد. هیچ انسانی بدون خطا نیست ولی شاید خط مشی و تلاش‌های مهدی بازرگان در میان رهبران مخالف نظام سابق، یکی از قابل دفاع‌ترین‌ها باشد. این نوشته‌ی تقی رحمانی به‌نظرم خلاصه‌ی معقولی از نگاه و مواضع بازرگان قبل و بعد از انقلاب است، هرچند چندان به کاستی‌ها و اشتباهاتش نمی‌پردازد. شاید خیلی عجیب نباشد که همین انقلابیون، پس از پیروزی، در تعامل با همدیگر و مخالفانشان هم کاملا «انقلابی» رفتار کردند. تاملی در سرنوشت همراهان خمینی در عکس روبه‌رو خود گواهی بر این مدعاست. و البته مواضع خودش چند ماه پس از پیروزی که افسوس می‌خورد که کاش «انقلابی» عمل کرده بودیم، «قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم»، «حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم» («تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم»)، و «چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم». جملات داخل گیومه عینا از سخن‌رانی ۲۶ مرداد ۱۳۵۸، از «صحیفه‌ی امام خمینی» جلد ۹، صفحات ۲۸۰ تا ۲۸۴ نقل شده. همچنین ببینید همان سخن‌رانی را از «صحیفه‌ی نور» جلد ۸. در مورد تفاوت این دو کتاب هم می‌توانید این مطلب سایت جماران را ببینید. شاید اگر رهبری اصلی به دست نیروهای داخلی بود، نتیجه‌ی انقلاب می‌توانست خیلی متفاوت باشد، هرچند هیچ‌گاه نمی‌توان درستی این مدعا را اثبات کرد.

مشکلی که خودمان هستیم!

برگردیم به همان بحث مشکلات روزمره‌ی غیر سیاسی. علاقمندم این مطلب را با این اشاره ختم کنم که متاسفانه ریشه‌ی قسمت عمده‌ای از مشکلات، خود ما مردم هستیم، شاید به حکومت هم زیاد ربطی نداشته باشد. نمونه‌هایش هم فراوان است مثلا ترافیک و نحوه‌ی رانندگی. به‌خصوص عادی شدن ضایع کردن حق دیگران در جامعه، یک شاخص فرهنگی است که در نحوه‌ی رانندگی به شکل بارزی خودش را نشان می‌دهد. این احترام نگذاشتن به حق بقیه، تبعات فراوان دیگر هم دارد مثل عادی شدن رشوه، چه برای گیرنده و چه برای دهنده، یا حتی دروغ. دریغ که ادعاهای پوچ «فرهنگ بالای ایرانیان» و مانند آن گوش فلک را هم کر کرده. باز قبول دارم که فضای باز نقد و آزادی بیان در بهبود این مسائل هم می‌تواند تاثیر داشته باشد (به خصوص در مورد رشوه)، ولی باور کنید لااقل در مورد رانندگی، تلویزیون برنامه‌ها و تذکرات خوبی دارد.

من بعضی وقت‌ها از این حضیض اخلاق عمومی که گرفتارش شده‌ایم در تعجبم و نمی‌دانم هم که ریشه‌اش کجاست. یکی می‌گوید مذهب و حیل شرعیست که بعضی رزائل را توجیه کرده (نظرات مربوط به رشوه به قاضی اگر صاحب حق باشی، یا عدم حرمت مال کفار را لابد شنیده‌اید)، یکی می‌گوید از زمان حمله‌ی مغول این عادت‌ها در ایرانیان شایع شد، یکی می‌گوید معلول استبداد همیشگی‌ست، و ... به هرحال علت هرچه هست، معلول دارد پدر جامعه را در می‌آورد. به گمانم قسمت عمده‌ای از این مشکلات، که تاثیرات روانی عمومی هم دارد، ریشه‌اش خودمانیم و باز هم آن دسته از ما که در خارج از ایران زندگی می‌کنیم، به مرور زمان با این مشکلات بیگانه می‌شویم یا لااقل عمق و بزرگی آن را فراموش می‌کنیم.

پانوشت‌ها