۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

ماندن یا رفتن (۳): شرایط خانوادگی



مسائل خانوادگی و انگیزه‌های بازگشت

این قسمت کمی خلاصه شده چون خیلی از تجربه‌ها بیش از حد شخصی‌ست. دلیل تاخیر نوشتن این قسمت، درگیری‌های فوق‌برنامه چند هفته‌ی گذشته‌ام بود، از جمله آسیب‌دیدگی در فوتبال، انتخابات کانادا و یکی دو مورد دیگر. کم‌کم داشتم شک می‌کردم که مشکل از امثال ماست که به‌هرگوشه‌ی عالم پناه می‌بریم، بعضی از واپس‌گراترین جریان‌های محافظه‌کاری همان‌جا قدرت می‌گیرند! خوشبختانه مردم کانادا در انتخابات اخیر نشان دادند که اندیشه‌های ضدلیبرالی و از جمله اسلام‌هراسی‌های این جریان سابق حاکم خیلی خریداری ندارد. بحث در این مورد را بعضی از خبرنگاران کانادایی به خوبی مطرح کرده‌اند، به عنوان نمونه نگاه کنید به این نوشته از نیل مک‌دونالد. رسانه‌های آزاد که قدرت حاکم را به چالش می‌کشند انصافا نعمتی‌ست. در این مورد در قسمت‌های بعدی مربوط به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران بیش‌تر خواهم نوشت ولی درگیر شدن مجدد در سیاست داخلی کانادا و از نزدیک دنبال کردن آن در چند ماه گذشته، درحالی‌که به موضوع بازگشت به ایران هم فراوان فکر می‌کنم، تلنگر جالبی بود.


بررسی مسائل خانوادگی درمیان انگیزه‌های بازگشت (که بخشی از پست قبلی بود) هم مهم است، ولی در قسمت قبل به آن زیاد نپرداختم چون در مورد خاص من، انگیزه‌های اصلی بازگشت چیزهای دیگری‌ست. ولی چند دسته از دوستان را دیده‌ام که از بازگشت راضی بوده‌اند به دلیل همین انگیزه‌های خانوادگی قوی. از جمله مهم‌ترین آن هم بودن در کنار یا نزدیکی پدر و مادر در دورانی است که شاید بیش از هرزمان دیگر به فرزندان نیاز دارند، یا شاید فرزندان به بودن در کنارشان نیاز دارند! به قول کسی گفته بود «می‌خواهم پیر شدن پدر و مادر را از نزدیک ببینم» (نقل به مضمون). می‌توان با یک برچسب «شعار» از کنار چنین حرف‌هایی گذشت، ولی اگر این بنیادی‌ترین روابط انسانی شعار باشد، نمی‌دانم چه چیزی در زندگی شعار نیست. فرضم در این نوشته والدینی است که، مثل عموم پدر و مادرها، زحمت زیادی برای فرزندان کشیده‌اند، بنابراین با موارد نادر والدین بیمار یا بی‌مسئولیت کاری ندارم. در عین حال، پرورش فرزندان در محیط ایران هم برای بعضی آدم‌ها جزء انگیزه‌های مهم بازگشت است. اگر کسی به فکر بازگشت باشد، حتی اگر این مسائل در حد انگیزه نباشد، ولی اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد که در این نوشته به گوشه‌هایی از آن پرداخته‌ام.


پدر و مادر

به‌گمانم بودن در کنار پدر و مادر در دوران پیری از معدود مواقعی در زندگی است که فرزند می‌تواند گوشه‌ای از حقی که آن‌ها بر گردنش دارند را ادا کند. باید تصریح کنم که هرکس در مقام پدر یا مادر وظیفه دارد تلاش فراوان برای رشد درست و موفقیت فرزند کند و از این نظر هیچ مسئولیتی متوجه فرزند نیست. به‌هرحال، این پدرومادر بوده‌اند که تصمیم گرفته‌اند فرزندی به این عالم بیاورند و فرزند در این تصمیم نقشی نداشته. ولی در کنار این، وقتی خود را در مقام فرزند قرار دهیم، چطور می‌توانیم از آن همه زحمات و شب بیداری‌هایی که والدینمان به پای ما کشیده‌اند بگذریم؟ یکی از حسرت‌های خیلی از دوستانی که زندگی دائم در خارج از ایران را انتخاب می‌کنند، از دست دادن همین فرصت است و از این نظر، این عامل یکی از مولفه‌های مثبت بازگشت است. با بعضی از دوستان بازگشته که صحبت کرده‌ام، همین عامل به عنوان یکی از مهم‌ترین دلایلی بود که در مجموع از تصمیم خود راضی بودند، هر چند شاید از خیلی از مسائل دیگر شاکی و ناراضی بودند.


فرزندان

موضوع فرزندان و تربیت آن‌ها در ایران یا غرب، خیلی پیچیده‌تر از موضوع پدر و مادر است. البته این خیلی به مجموعه‌ی ارزش‌هایی بستگی دارد که شما تصمیم دارید به فرزندتان منتقل کنید. مثلا اگر ارزش‌های مذهبی معمول در ایران و به‌طور خاص برداشت فقهی و کلامی شیعه‌ی اثنی‌عشری برایتان مهم باشد، احتمالا ایران فضای خیلی مناسب‌تری از غرب دارد. ولی به نظر من، آن برداشت خاص، یکی از نیازهایش عدم پرسش‌گری هم در زمینه‌ی فقه و هم در زمینه‌ی اصول بنیادین آن مذهب است، وگرنه خیلی زود عدم تطابق آن با ارزش‌های اخلاقی دنیای نوین مشخص می‌شود (در زمینه‌ی خاص فقه می‌توانید به نوشته‌های در زمینه‌ی «احکام و تقلید» در همین بلاگ مراجعه کنید: لینک قسمت اول و لینک قسمت دوم ). ولی برعکس، اگر این قرائت دینی، برایتان ناپسند و غیراخلاقی‌ست، چالش جدیدی به چالش‌های تربیت فرزند افزوده خواهد شد، از این نظر که شما مدام در مقابل آموزه‌های تبلیغ شده در مدرسه و جامعه قرار خواهید گرفت. این تقابل برای کودکی که شخصیتش هنوز شکل نگرفته، می‌تواند تبدیل به مشکلی بزرگ شود. خودمان را لحظه‌ای در جای آن کودک تصور کنیم که جامعه و در راس آن مدرسه و رسانه‌های حکومتی، یک نوع برداشت دینی را تبلیغ می‌کند و والدین در خانه، نوعی دیگر را. در این میان حق با کیست؟ به‌علاوه اگر حوزه‌ی دین را کنار بگذاریم، در مورد همه‌ی مسائل دیگر، مثلا ارزش‌های اخلاقی، از کجا معلوم آن‌چه در جامعه تبلیغ می‌شود درست باشد؟ یا حتی آن‌چه پدر یا مادر می‌گویند، مبنای صدقش کجاست؟‌ (همه‌ی این سوال‌ها از دید فرزند است.) البته روشن است که از سنی به بعد، پرسش‌گری و به چالش کشیدن نرم‌ها باید به فرزند آموزش داده شود، ولی برای کودک خیلی کم سن‌وسال، چنین شک و تردیدی احتمالا مناسب نیست.



عکس مراسم «شیرخوارگان حسینی» برگرفته از این خبر ایسنا
برداشت خاص از دین، تبلیغ گاهاً تهوع آور آن، اجبارهای مذهبی، و در مقابلش عکس‌العمل منفی بعضی از افراد به این‌ها، نوشته‌ای جداگانه می‌طلبد. احیانا ممکن است بعضی‌ مدعی شوند که جامعه‌ی ایران خیلی عوض شده و وضعیت مانند ده-بیست سال پیش نیست. من البته مخالفتی با این ادعا ندارم، مثال خیلی ساده‌ و عیانش هم نوع پوشش مردم است که اگر چند سالی به ایران سفر نکرده باشید، تفاوت را کاملا احساس خواهید کرد. ولی در طرف مقابل اگر تصور کنیم که نتیجه‌ی این تغییرات، کم شدن آن تبلیغ حکومتی است، به‌نظرم در اشتباهیم. دین به‌طور عام و تشیع دوازده‌امامی به‌طور خاص، یکی از مهم‌ترین ابزارهای سیاسی حکومت است. طرفه این‌که بعضی از به‌اصطلاح روشن‌فکران «ملی‌گرا» هم هرچند شاید خیلی میانه‌ای هم با دین نداشته باشند ولی تشیع را به‌عنوان وسیله‌ی مناسب برای رسیدن به مقاصد ملی‌گرایانه‌شان، تقدیس می‌کنند. اتفاقا یکی از استفاده‌های حکومت هم همین مقاصد ملی‌گرایانه است. کافیست در همان مثال «پوشش»، به اخبار برخوردهای پلیس در تابستان توجهی کنید یا به حساسیت‌های حکومتی روی پوشش ورزشکاران و بازیگران زن. یا در همین دوره‌های به اصطلاح «عزاداری» نگاه کنید به ابداعات جدید، که من هیچ وقت قبل از خروج از ایران حتی اسمش را هم نشنیده بودم، مثل مراسم «شیرخوارگان حسینی» و خیلی مثال‌های دیگر. توجه کنید که این‌ها مثال‌های شاذ از روستاهای دورافتاده کشور نیست! نگاهی بیاندازید به خبر زیر عکس بالا. در مورد همین بحث عزاداری، کافیست بپرسید که پیامبر برای کدام یک از شهدای صدر اسلام سالگرد عزاداری برپا کرد؟ به علاوه پیام حسین مبنای اصلیش تسلیم نشدن در مقابل زور، آن هم از نوع حکومتی بود، حال در این همه مراسمتان جایگاه این پیام کجاست؟ سنت «گریستن یا تظاهر به گریستن» را از کجا آورده‌اید؟ این سوال‌ها در اغلب موارد با پرخاشگری و تندی پاسخ داده می‌شود، نه فقط از طرف حاکمیت، بلکه از سوی قشر بزرگی از مردم عادی که لزوما طرفدار حکومت نیستند. می‌توانیم هزاران کیلومتر دورتر از ایران مدعی شویم که جامعه‌ی ایران ضدمذهبی شده، ولی به گمانم واقعیت چنین نیست و اگر چنین هم باشد، مطمئن نیستم این «ضدیت» با مذهب، که بیش‌تر از روی لجاجت در مقابل حکومت است، لزوما اتفاق خوبی است.


مقصودم از بیان این مثال‌ها، چالش‌های روزمره‌ایست که به‌خصوص در مورد تربیت فرزند در ایران با آن روبه‌رو هستیم. به وضوح هیچ جامعه‌ای از نظر ارزش‌هایی که تبلیغ می‌کند یا در مدرسه آموزش می‌دهد، ایده‌آل نیست چون ایده‌آل هر دو نفری با هم فرق می‌کند. ولی انصافا، قریب به اتفاق ارزش‌هایی که این‌جا در کانادا به بچه‌ها القا می‌شود، با اغلب نظام‌های اخلاقی سازگار است. مدارس عمومی (نه مذهبی) اصولا کاری به حیطه‌ی دین ندارند. به نظر من، این موضوع کار انتقال ارزش‌های مذهبی را برای پدر و مادر، به شکلی که خودشان می‌پسندند، راحت‌تر می‌کند. شما می‌توانید در مورد اغلب ناهنجاری‌های جامعه یا حکومت با فرزندتان صحبت کنید بدون این‌که چیزی از آن با دین گره بخورد. در نوشتن این سطرها، وقایع دهه شصت و «مفسدین فی‌الارض» اعدام شده‌ را به‌یاد می‌آورم یا وقایع ۱۳۸۸ که گلوله‌ی جنگی در خیابان‌ها شلیک می‌شد و صدایی از اغلب مدعیان «مرجعیت» دین درنمی‌آمد ولی توصیه به غیر فعال‌کردن آب‌سرد‌کن‌های مترو در ماه رمضان، مصداق امربه‌معروف و نهی از منکر بود (لینک خبر). انصافا قبولاندن این موضوع به فرزند مشکل است، که برداشتی از چنین دینی می‌تواند با ارزش‌های اخلاقی مدرن سازگار باشد. ارزش‌ها هم بیش‌تر حول عدالت، برابری و البته ارزش و احترام هر انسانی به‌صرف انسان بودنش است. بعضی از دوستان مدعی‌اند که لیبرالیسم و فردگرایی تبدیل به دین این جامعه شده و از این نظر تفاوتی چندان با ایران ندارد. به‌نظرم این قیاس کاملا غلطی است. خیلی از این ارزش‌هایی که دوستان با یک برچسب «لیبرال» تقبیحش می‌کنند، ارزش‌های اخلاقی‌ست که هر گرایش دینی مدعی اخلاق‌گرایی کم‌وبیش در خودش دارد، جالب آن‌که برای خیلی از این ارزش‌ها انگار اگر «حدیثی» از بزرگان دین بیابی، مشکل خیلی راحت‌تر حل می‌شود و برچسب «لیبرال» ناگهان از بین می‌رود ولی استدلال عقلی خیلی کارگشا نیست!


در کنار مسائل بالا، اخلاق عمومی جامعه هم مشکل دیگریست. در این مورد در قسمت‌های آینده مربوط به وضعیت اجتماعی بیش‌تر خواهم نوشت ولی از دیدگاه تربیت فرزندان، این‌که مثلا دروغ، غیبت، نزاع و فحاشی، اختلاف طبقاتی یا ضدارزش‌های دیگر، در یک جامعه چقدر رایج است، تاثیری مستقیم روی چالش‌های تربیت فرزند دارد. البته باز تاکید کنم که جامعه‌ای مثل کانادا هم مشکلات و چالش‌های خودش را دارد ولی در مجموع به‌نظرم القای ارزش‌های اخلاقی عمومی (نه شخصی) به فرزندان، در ایران کمی مشکل‌تر است و آموزش آزاد اندیشی در حوزه‌ی دین، خیلی مشکل‌تر.


بعد دیگر مربوط به فرزندان، در ادامه‌ی بحث شرایط اقتصادی پست قبلی‌ست. اصولا دلیل اصلی دغدغه‌های اقتصادی، رفاه خانواده است. شاید بتوان مدعی شد که در ایران، پیدا کردن آموزش رایگان (یا نسبتا ارزان) با کیفیت بالا خیلی مشکل است، لااقل باور عمومی چنین است. عموم والدینی که توانایی مالی دارند، فرزندان را به مدارس غیردولتی می‌فرستند و شهریه‌ی این مدارس هم خیلی متغیر است. در صحبت با بعضی از دوستان در ایران، این نوع فشار اقتصادی و البته روحی را در صحبت‌هایشان می‌شد احساس کرد.


مزایا و معایب «قبیله‌ها»

به‌وضوح، در ایران خانواده‌ها بزرگ‌ترند، به این معنی که رفت‌وآمد با خویشاوندان دورتر از درجه‌ی اول (یا حتی درجه اول)، خیلی بیش از غرب مرسوم است. این موضوع هم مزایا و معایب خودش را دارد. در غرب، به‌خصوص برای خانواده‌های مهاجرین، این احتمال کاملا وجود دارد که فرزندان در تنهایی و با احساس بی‌ریشگی بزرگ شوند. نه پدربزرگ و مادربزرگی، نه پسر عمو و خاله‌ای، نه رفت‌وآمدهای خانوادگی و ... این مشکل در ایران تقریبا وجود ندارد (با فرض این‌که خانواده‌ی شما عمدتا ساکن ایران‌اند) و این به‌نظرم عامل مثبتی است. البته این سکه روی دیگری هم دارد که چندان مثبت نیست و آن هم نوعی اجبار در خیلی از این روابط فامیلی است که من نامش را زندگی قبیله‌ای می‌گذارم. مثلا گاهی «باید» به پسرخاله‌ای که چندان هم قرابت فکری با او ندارید، سری بزنید. البته می‌توان با این «باید»ها مقابله کرد ولی باز نیاز به سنت‌شکنی و کمی تحمل دارد که انرژی خودش را می‌طلبد. به‌علاوه خیلی از آدم‌ها خود را مجاز (یا حتی موظف) به نوعی سرکشی به زندگی شخصی بقیه‌ی افراد «قبیله‌» می‌دانند. شاید خیلی از این سرکشی‌ها و پرس‌وجو کردن‌ها هم با نیت واقعا خیر باشد ولی خوب در بعضی از موارد می‌تواند آزاردهنده شود و نوعی احساس فضولی را به انسان منتقل کند.


در خارج از ایران، به‌خصوص اگر ساکن شهری با جمعیت ایرانی قابل توجه باشید، می‌توانید جنبه‌ی مثبت آن فضای خانوادگی را تا حدودی شبیه‌سازی کنید. مزیت این شبیه‌سازی هم این است که برای رفت‌وآمد بیش‌تر، دوستانی را انتخاب می‌کنید که از نظر فکری نزدیکی بیش‌تری با آن‌ها دارید. البته شاید این روابط استحکام برادری و خواهری را نداشته باشد (منظورم به شکل عمومی است وگرنه مثال‌های خاص خلاف این ادعا کم نیست) ولی به‌هرحال، با کمی تلاش، این روابط می‌تواند آن حس بی‌ریشگی در فرزندان را تعدیل کند و کیفیت زندگی اجتماعی والدین را هم بهبود دهد. توجه کنید که البته افراط در این نوع روابط می‌تواند شما را به‌نوعی از جامعه غیرایرانی (اکثریت) بیش از حد جدا کند، که این مشکل در مهاجرین نسل اول برجسته است.


پانوشت‌ها

۸ نظر:

Mohammad R. Salavatipour گفت...

سلام بشیر جان
خیلی از چیزهایی که می نویسی (شاید بتونم بگم همش) به نظرم درسته و دقیقا مشغله هایی که امثال من باهاش درگیرن. خوندنشون کمک می کنه که آدم بدونه که آدمهای دیگه هم همین مشکلات و دغدغه ها رو دارن ولی احتمالا هر کسی یه جور باید با راه حل خودش (که در هر صورت یه سری دردهارو با خودش داره) کنار بیاد. یه چیز دیگه ای که من بعید می دونم بتونم باهاش کنار بیام پیر شدن در جامعه اینجا و گذراندن اون سالهای آخر عمر (و تنهاییش) اینجا باشه. چیزی که شاید خیلی ها بهش فکر نکنند...

bash گفت...

ممنون محمدرضا بابت نکته‌ی مفیدی که گوشزد کردی. قبول دارم که امثال ما معمولا کم‌تر از حدی که لازم است به این موضوع فکر می‌کنیم و به نظرم دوران پیری نکته‌ی مهمی‌ست. البته نمی‌دانم که جمع دوستان چقدر می‌تواند به تعدیل مشکل تنهایی در کهنسالی کمک کند.

shadi گفت...

خیلی ممنون از اشتراک گذاشتن اندیشه هاتون
راستش من این رو از خیلی میشنوم که ایران هم دیگه مثل قبل نیست و بچه بزرگ کردن اینجا و انجا فرق نداره ولی من هنوز به شدت معتقدم که اگه بچه هام رو ایران بزرگ نکنم ظلم بهشون کردم همه حرفهاتون رو قبول دارم ولی ما هم کمابیش تو همین جامعه بزرگ شدیم و خوب مثلا خود شما الان دارید فکر میکنید سیستم آموزش دین بد بوده یعنی تبعیت نکردید از اون آموزش
من هنوز سیستم ایران رو با همه ایرادات به خصوص در زمینه اخلاق ترجیح میدم چون من دوستان زیادی دارم که دغدغه های زندگیشون مربوط به عالم مادیات نیست چیزی که اینجا کسی راجع بهش حرف نمیزنه بهث طولانی است ولی من زیاد به این مساله فکر کردم و در حال حاضر قوی ترین دلیلم برای بازگشت هست

bash گفت...

ممنون خانم شادی بابت این نکته. در این مورد کمی در قسمت بعد مربوط به شرایط اجتماعی خواهم نوشت ولی از بعد تربیت فرزند خیلی به آن فکر نکرده بودم. بحث خیلی مفصلی‌ست و نمیشود اینجا واردش شد، راستش من خیلی مطمئن نیستم که با پیش‌فرض‌های یادداشت شما در زمینه‌ی موضوع «معنویت» در ایران موافقم.

شادی اویس قرن گفت...

ممنون از نظرتون
مثال ساده اینکه شما چه قدر بحث راجع به امور معنوی اینجا میبینید مهمتر از اون بین نوجوانان و جوانان حتی بین جوانهای مذهبی اینجا میبینید من هم اخلاق اینجا رو میپسندم در خیلی موارد ( دروغ رشوه ریا ...) ولی کار خیلی سختی هست دغدغه ذهنی فرزندم رو درست کنم چیزی که امیدوارم از دوستای خوب تو ایران بگیره

Sauleh گفت...

بشیر جان سلام. ممنون از زحمتی که کشیدی و تجارب و دغدغه هات رو با ما در میون گذاشتی.

به نظرم این مطلبی رو که در پست دوم نوشته بودی در مورد خدمت به انسانها و عدم اعتقاد به مرزهای اعتباری شاید در اینجا راه گشا باشه منتها از جهت معکوس. اگر انتظار ما از یک شهروند ایرانی متفاوت از انتظار ما از یک شهروند کانادایی نباشه هر کار بدی هم که بکنه به ما بر نمیخوره. از اون طرف همانطور که در کانادا موظف به رابطه با انواع انسان ها از قبیل همسایه و همکار هستیم ولو اینکه همفکر ما نباشند، در ایران هم شاید بشه همین معامله رو با پسرخاله، فامیل و مردم کوچه بازار کرد.

ممنون

Unknown گفت...

سلام بشیر عزیز سالهاست ندیدمت
بهترین دوستم بودی و هستی ....
هیچ گاه یادم نمیره تو مدرسه جزو متعصب ترین ها بودی
تو همون دوران خفقان ما شطرنج بازی میکردیم و تو اون را حرام میدونستی و میومدی بازیمون را بهم میریختی !
یادم نمیره معلمی میگفت این کلا وارونه خواهد شد و الان میبینم شدی
نمیگم خوب یا بد ، طرز فکر تو است برای خودت محترم من را هم به وا میداری
ولی من هم تو ایران بودم منتها با یک خانواده باز از لحاظ فکری
الان هم معتدل فکر میکنم و به نظرم میشه اینجا خیلی خوب بچه را تربیت کرد ، دنیای ۷۲۰ ملتم هم بیشتره
دین من نشبت به تمام افرادی است که برام زحمت کشیدن
من هم در عرصه رایانه فعالیت دارم بدون رشوه ! سخته ولی شده
از بحث دور نشم شاید دلیل خیلی از دقدقه هات تعصب است که هنوزم داری ،
من تو خانوادم کمتر بود نتیجه فرق کرد
جالب است که میبینم قازت اینقدر متفاوت شده ....
پیگیر هستم
موقق یاشی

Soheil گفت...

"چطور می‌توانیم از آن همه زحمات و شب بیداری‌هایی که والدینمان به پای ما کشیده‌اند بگذریم؟"