۱۳۹۶ خرداد ۲۰, شنبه

چرا شیعه نیستم؛ فصل اول: حرکت از انتها به ابتدا



بخش اول: طرح موضوع و تصویر کلی مطالب این مجموعه


دریافت هر سه فصل این مجموعه به‌شکل پی‌دی‌اف
فصل دوم: تفسیر‌های خارج از متن قرآن و تناقض‌های تاریخی
فصل سوم: بن‌بست سیاسی-اجتماعی معاصر


تصویری از ورودی «سرداب مقدس» که به عقیده برخی محل مخفی شدن یا غیبت امام دوازدهم شیعیان است. برگرفته از ویکی‌شیعه
خلاصه‌ی موضوع همان یک جمله‌ی عنوان است: در این مجموعه من تلاش خواهم کرد دلایلم را برای ترک مذهب تشیع توضیح دهم. انگیزه‌ی نوشتن این مجموعه را به‌طور مفصل در آخرین فصل خواهم نوشت ولی خلاصه‌ی آن چنین است که من در مکاتب و جلسات مذهبی با تفکر غالب و غلیظ‌ شیعی بزرگ شده‌ام و از قبل از دوران بلوغ تا حدود یک دهه بعد از آن، دلبستگی عمیق به این مکتب داشته‌ام. علاقه و دلبستگی‌ای که من را به جلسات منظم مذهبی می‌کشاند، در دوران اختناق صدام حسین به عراق و زیارت مکان‌های مقدس شیعیان برد (تا آنجا که به‌طور اختصاصی موفق به «زیارت سرداب مقدس» شوم)، و شاید مهم‌تر از هرچیز یک جامعه‌ای دور من ساخته بود که همه چیز در آن پاسخ‌های مشخص داشت و بخش بزرگی از روابط من با انسان‌های دیگر در آن شکل گرفته بود.

از بیش از ده سال پیش، بعضی از اعتقادات بنیادین این مکتب، به‌خصوص در مورد نقش و جایگاه «امام»، برای من سوالات جدی ایجاد کرده بود و شروع کردم به مطالعه‌ی عمیق‌تر در مورد ریشه‌ی بعضی از این اعتقادات، تا این‌که بعد از چند سال به این نتیجه رسیدم که نه تنها این مذهبی مبتنی بر حق و حقیقت نیست، بلکه اعتقاد به آن مضرات بزرگ فردی و اجتماعی دارد. وقتی از تشیع در این نوشته صحبت می‌شود، بیش‌تر منظور نوع دوازده امامی (اثنی‌عشری) آن است هرچند همان‌طور که در قسمت‌های آینده توضیح خواهم داد، بعضی از دلایل رد، قابل اعمال به اعتقادات همه‌ی فرقه‌های شیعی‌ست. گاهی نیز از لفظ «امامیه» استفاده خواهد شد که باز منظور شیعه‌ی دوازده امامی است، هرچند در متون دیگر ممکن است این لفظ به معنای گسترده‌تری به‌کار رفته باشد (به‌عنوان نمونه، نگاه کنید به فرقه‌های امامیه ) هرچند مسیری که طی کرده‌ام، پر از تشویش و نگرانی بوده ولی هنوز هم یادآوری آن، شور و شعفی در من برمی‌انگیزد که کم‌تر تلاش و موفقیتی در زندگی با آن برابری می‌کند.

از چند سال پیش تصمیم گرفتم، دلایلم را مستدل‌تر بنویسم تا شاید هم دیگران بتوانند در مورد آن نظر بدهند و هم این‌که خیلی‌های دیگر که مثل من در این سرگشتگی گرفتارند، راه کوتاه‌تری برای ترک این‌گونه اعتقادات داشته باشند. با این حال، علاقه‌مند بودم که این مجموعه با نام واقعی خودم منتشر شود نه به‌شکل ناشناس یا با نام مستعاری که قبلا در این وب‌نوشت استفاده می‌شد. همان‌طور که در توضیح کنار صفحه مشاهده می‌شود، از این به‌بعد نام اصلی من، «بشیر سجاد»، برروی این وب‌نوشت و مطالب آن خواهد بود، بنابراین آن محدویت هم برطرف شد.

در این مجموعه، من خلاف آن‌چه معمول بحث‌های کلامی و مجادلات فرقه‌ای است، حرکتم به‌تعبیری از انتها به ابتدا خواهد بود: این‌که بحث رهبری بعد از پیامبر «حق» چه کسی بود، فلان آیه قرآن در شأن کیست، یا این‌که فلان صحابه‌ی پیامبر چنان کرد و چنین، در قسمت‌های بعدی این مجموعه پوشش داده خواهد شد. ولی مهم‌تر این است که اعتقاد به باورهای عجیب و غریب در مورد ویژگی‌ها و حقوق امام چه تاثیری در وضعیت فعلی ما دارد؟ قدرت اقتصادی بزرگی که خمس، سهم امام، نذورات برای قبر امام و مانند آن ایجاد کرده، دردست کیست و اصولا چطور ایجاد شد؟ اعتقاد به غیبت ۱۱۰۰ ساله‌ی فرزند حسن‌بن‌علی چه مبنایی دارد و نفع و ضرر آن چیست؟ اعتقاد به این‌که کودکی ۷-۸ ساله باید رهبر کل مسلمانان باشد، از کجا آمده و چقدر معقول است؟ این سوالات، بحث فصل اول این نوشته خواهد بود.

آخرین نکته‌ی مقدمه این است که بحث من درون دینی است ولی بیش‌تر حول این است که چه‌چیز نادرست و غیرواقعی است و کم‌تر به این‌ می‌پردازد که چه‌چیز درست و واقعی است. به‌بیان دیگر بحث، سلبی است نه ایجابی و در این‌کار تعمدی وجود دارد. به‌علاوه قصد من به‌هیچ‌وجه توهین به کسی نیست، ولی تحلیل و بررسی من تا حد ممکن زمینی و تاریخی است، نه مقدس و مملو از خبرهای غیبی و مبتنی بر نوعی «توهم تاریخی». منظورم از «توهم تاریخی» خواندن تاریخ براساس یک جهان‌بینی و ایدئولوژی خاص است، یعنی فهم تاریخ به‌شکلی که با آن دیدگاه خاص سازگار باشد نه لزوما به قصد درک و کشف حقایق تاریخی. به‌عنوان مثال، خیلی از شیعیان معتقدند امامانشان از علم غیب برخوردارند. در برخورد با یک گزارش تاریخی که در آن امامی سوالی پرسیده باشد، مثلا اسم کسی را نداند یا نام محلی، آن گزارش یا رد می‌شود یا با روش‌های مختلف توجیه می‌شود. مثلا این‌که امام در این‌جا «تقیه» کرده، یا خواسته دیگران را متوجه موضوعی کند و ... این را من «توهم تاریخی» نامیده‌ام و تلاش بسیار خواهم کرد که خود دچار آن نشوم. در مثال بالا، نگاه حقیقت‌جویانه و غیرمغرضانه به چنین گزارش‌های تاریخی، به‌سادگی می‌پذیرد که آن امام هم مانند هر انسان دیگری، مطلبی را نمی‌دانسته و پرسیده. من سعی در پی‌گیری همین روش ساده خواهم داشت و در خیلی از موارد حتی از بیان دیدگاه مبتنی بر «توهم تاریخی» اجتناب خواهم کرد. اگر نمی‌توانید هیچ نقدی به انسان‌هایی که فرازمینی‌شان کرده‌اید تحمل کنید، این مجموعه برای شما نیست؛ ولی خوب است یک‌بار با خود خلوت کنید و ازخود بپرسید، این اعتقادات محکم و خدشه‌ناپذیرتان چقدر از روی آگاهی است و چقدر از پدر و مادر و جامعه به شما رسیده؟ به‌عنوان آزمون این اعتقادات، می‌توانیم از خودمان بپرسیم اگر در جامعه‌ای غیر از این متولد شده و رشد کرده بودیم، با چه احتمالی به چنین باورهایی معتقد بودیم؟ اگر این احتمال نزدیک به صفر است، از خود بپرسیم فرق ما با همه‌ی کسانی که در طول تاریخ، متعصبانه راه و روش و اعتقادات پیشینیانشان را طی کردند چیست؟ و اگر به شواهد قرآنی علاقمندیم، بپرسیم فرق ما با آن‌ها که می‌گفتند قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ یا قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ چیست؟ در مورد منابع و روش بررسی‌های تاریخی نگاه کنید به بخش کتاب‌نامه در انتها. خیلی از پانوشت‌ها ارجاعی به این منابع دارد که تنها با ذکر نام مختصر کتاب مشخص شده‌اند و جزییات بیش‌تر در کتاب‌نامه است. خیلی از منابع هم برروی اینترنت به‌شکل آزاد قابل دسترسی است که لینک مربوط به آن‌ها در کتاب‌نامه ذکر شده است.


بخش دوم: زمینه‌ی تاریخی امامان شیعه در قرن دوم هجری

از زمان جنگ داخلی مسلمانان بعد از قتل خلیفه‌ی سوم (سال ۳۵ هجری)، که نهایتا به کشته‌شدن علی‌بن‌ابی‌طالب (سال ۴۰) و بعدا غلبه‌ی معاویه‌بن‌ابی‌سفیان بر حسن‌بن‌علی ختم شد، فرزندان هاشم (جد پیامبر) در دوره‌های مختلف دست به قیام علیه حکومت امویان زدند. برجسته‌ترین این قیام‌ها، حرکت حسین‌بن‌علی، بعد از درگذشت معاویه، از مدینه به مکه و بعد به عراق بود که به واقعه‌ی خونین کربلا منجر شد (سال ۶۰ و ۶۱). در مورد این واقعه در قسمت‌های آینده مفصل‌تر بحث خواهد شد. به‌طور خلاصه، حسین‌بن‌علی برای اجتناب از بیعت با یزیدبن‌معاویه، که جانشینی او خلاف قرارداد صلح معاویه و حسن بود، از مدینه خارج شد (رجب سال ۶۰) و بعد از چند ماه سکونت در مکه، در پاسخ دعوت اهالی کوفه عازم عراق شد (ذی‌الحجه ۶۰) و نهایتا در محرم سال ۶۱ در صحرای کربلا کشته شد. یکی از تاریخ‌های اولیه برای وقایع این دوران روایت ابومخنف است که تا حدودی حفظ شده و از جمله تاریخ طبری و ارشاد مفید از آن نقل کرده‌اند. مطلب بالا از ویکی‌پدیا ارجاعی هم دارد به ترجمه‌ی انگلیسی آن‌چه از مقتل‌الحسین ابومخنف به‌جا مانده .

بعد از حادثه‌ی کربلا، حرکت‌های مسلحانه علیه بنی‌امیه به تناوب اتفاق می‌افتد، به‌خصوص در عراق که مردم همدلی زیادی با حکومت اموی ندارند. از این حرکت‌ها، آن‌چه بیش‌تر به موضوع این نوشته مرتبط است، قیام زیدبن‌علی‌بن‌حسین (برادر محمدبن‌علی و عموی جعفربن‌محمد امامان شیعه دوازده امامی) در سال ۱۲۰ یا ۱۲۱ یا ۱۲۲ هجری است. او که از مدینه به کوفه رفته بود، بعد از چند ماه تبلیغ و بیعت با هزاران نفر، علیه حکومت اموی قیام کرد. فرقه‌ی شیعه‌ی زیدی او را امام پنجم می‌دانند و بعد از او معتقدند به امکان بیعت با هر کسی از فرزندان علی و فاطمه که انسانی برجسته باشد و علیه ظلم و برای بسط عدالت قیام کند. این قیام در مدت کوتاهی شکست خورد و زید کشته شد. برای جزییات مربوط به این قیام نگاه کنید به ترجمه‌ی تاریخ طبری، ج۱۰، ص۴۲۴۹، در بخش حوادث سال ۱۲۱، همچنین ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۴، ص۱۳۱ در بخش سال ۱۲۱. در ارشاد مفید هم به این حادثه اشاره شده و زمان درگذشت زید را صفر ۱۲۰ می‌داند، ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۵۲۲. با توجه به درگذشت محمد‌بن‌علی (امام پنجم امامیه) در سال ۱۱۴ یا ۱۱۵، امامیه معتقد به امامت جعفر‌بن‌محمد در دوران قیام زید است و قیام بدون تایید امام در نظر امامیه کاری باطل است. در مورد رابطه‌ی امامان پنجم و ششم امامیه با زید و نظر ایشان در مورد قیام او، منابع امامیه یک‌دست نیست. از طرفی از زید به نیکی یاد شده به عنوان نمونه نگاه کنید به مدخل زیدبن‌علی در ویکی‌پدیای انگلیسی یا ترجمه‌ی ارشاد مفید ص۵۲۰ که می‌گوید: «زید بن علی: حضرت معظم له پس از برادر بزرگوارش ابو جعفر از سایر برادران بزرگوارتر و دانشمندتر و مردی پارسا و پرهیزکار و فقیه و سخاوتمند و دلاور بود.» یا جعفر‌بن‌محمد به بازماندگان قیام زید، کمک مالی کرده. ترجمه‌ی ارشاد مفید ص۵۲۲. همچنین نگاه کنید به ترجمه تاریخ طبری، ج۱۰، ص۴۲۷۸ که در آن جعفربن‌محمد قیام زید را تایید می‌کند. از طرف دیگر، روایاتی از این امامان در رد زید و حرکتش نقل شده، که بعضی حکایت از اختلاف نظر فاحش زید و این امامان دارد. به‌عنوان نمونه نگاه کنید به ترجمه‌ی اصول کافی، ج۱، ص۲۴۴، روایت ۵، که در آن یکی از اصحاب امام ششم دعوت زید برای همراهی او را رد می‌کند و عملا زید را به گمراهی متهم می‌کند و بعدا جریان این بحث را با امام ششم مطرح می‌کند و مورد تحسین او قرار می‌گیرد. (متن روایت در نوشته‌ی ضمیمه‌ هم کپی شده است.) یا نگاه کنید به ترجمه‌ی اصول کافی، ج۲، ص۱۷۰، روایت ۱۶ که گزارشی است از اختلاف او با امام پنجم در مورد حرکت علیه حکومت. به‌هرحال، با توجه به سیره‌ی کلی این دو امام در پرهیز از حرکت‌های انقلابی، می‌توان تصور کرد که قیام زید نمی‌توانسته کاملا مورد تایید این دو باشد. شاهد دیگر این‌که، در فاصله‌ی مرگ امام پنجم (۱۱۴ یا ۱۱۵ هجری) تا مرگ امام ششم (۱۴۸ هجری)، دوره‌ی ضعف بنی‌امیه و پیروزی قیام بنی‌عباس علیه آنان است (سال‌های منتهی به ۱۳۲ هجری). با این‌حال، برخلاف انتظار جامعه‌ی شیعی، هیچ تحرک سیاسی قابل توجهی از سوی جعفربن‌محمد صورت نمی‌گیرد. در این رابطه و حتی منع پیروان جعفربن‌محمد از انجام تحرکات سیاسی، نگاه کنید به مکتب در فرآیند تکامل، ص ۳۶، این در حالی است که قیام محمد‌بن‌عبدالله‌بن‌حسن‌بن‌حسن‌بن‌علی، معروف به نفس زکیه (از نوادگان امام دوم شیعیان)، به‌همراه برادرش ابراهیم، در بخشی از همین دوران (بین سال‌های ۱۴۴ تا ۱۴۶ هجری) صورت می‌گیرد و بیعت شیعیان با او، به‌عنوان رقیبی برای حکومت نوپای عباسیان است ولی باز جعفربن‌محمد با این حرکت همراهی نمی‌کند. بر طبق روایتی، بزرگان بنی‌هاشم در زمان افول بنی‌امیه گرد هم جمع شدند و با محمدبن‌عبدالله‌بن‌حسن بیعت کردند و محمد مدعی بود که منصور خلیفه‌ی دوم عباسی هم در بین بیعت‌کنندگان بوده، نگاه کنید به ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۵، ص۱۴۷ و ترجمه‌ی تاریخ طبری، ج۱۱، ص۴۷۴۰. همچنین ارشاد مفید (ص ۵۳۵ تا ۵۳۸ ترجمه) به این اجتماع اشاره دارد و مدعی است که جعفربن‌محمد از میانه‌ی این مجلس به آن ملحق شده و با ادعای «مهدی» بودن محمدبن‌عبدالله مخالفت می‌کند. ادعا شده که جعفر در این جلسه پیش‌بینی می‌کند که خلافت به سفاح، منصور و عباسیان می‌رسد و نه به فرزندان عبدالله‌بن‌حسن. (شهیدی در تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۲۸۳ و ۲۸۴، هم این روایت را از ارشاد مفید نقل کرده.)


بعضی از وقایع مهم مربوط به علویان و عباسیان در قرن دوم هجری. محور عمودی زمان است و مستطیل‌ها دوره‌ی خلافت یا امامت را نشان می‌دهند.
بعد از مرگ جعفربن محمد، در مورد فرزندان او، سه موضوع تاریخی قابل توجه است. اول این‌که انتظار عمومی در بین پیروان جعفر این بود که امام بعد از او، پسر ارشد او اسماعیل خواهد بود ولی اسماعیل قبل از پدر از دنیا رفت. بعضی از پیروان جعفر به عدم مرگ اسماعیل یا ادامه‌ی امامت در فرزندان اسماعیل معتقد شدند که فرقه‌ی شیعه‌ی اسماعیلیه را تشکیل می‌دهند. انتظار امامت اسماعیل، به‌قدری فراگیر بود، که مفهوم پیچیده‌ی «بدا» در این دوره وارد کلام شیعه شد. این مفهوم ظاهرا در ابتدا توسط کیسانیه به معنی تغییر در تصمیم الهی ابدا شده بود، ولی شیعیان معتقدند که در مورد امامت اسماعیل (و همین‌طور بعدها در مورد جانشینی امام دهم ایشان) تغییری در تصمیم الهی صورت نگرفته، بلکه عموم شیعیان انتظار و برداشت اشتباهی از تصمیم الهی داشته‌اند و با مرگ اسماعیل به این اشتباه پی برده‌اند. نفس استفاده از چنین استدلال‌های پیچیده‌ای نشان می‌دهد که انتظار امامت اسماعیل تا چه حد در جامعه‌ی پیروان جعفربن‌محمد فراگیر بوده است.

دومین نکته قابل تامل این است که سردرگمی شیعیان در موضوع جانشینی بعد از جعفربن‌محمد، به موضوع اسماعیل محدود نبود. بعد از مرگ جعفر، اکثریت جامعه‌ی شیعی حول پسر بزرگ‌تر او، عبدالله جمع شدند. مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۲۱. همچنین نگاه کنید به ترجمه ارشاد مفید، ص۵۶۴ که ماجرای وارد شدن دو تن از پیروان برجسته‌ی جعفربن‌محمد به مدینه را روایت می‌کند، در زمانی که نمی‌دانند امام بعد از جعفر کیست: «هشام‌بن‌سالم گفته، پس از رحلت حضرت صادق، من و محمد‌بن‌نعمان معروف به صاحب الطاق در مدینه بودیم، دیدیم مردم گرد عبد اللَّه درآمده و او را پس از درگذشت پدرش امام می‌دانند.» ولی عبدالله چند ماه بعد بدون این‌که فرزندی از خود به‌جا بگذارد از دنیا رفت که این خود مشکلی برای امامیه بود. بعضی کماکان به امامت او معتقد ماندند و بعد از او موسی‌بن‌جعفر را امام خواندند که به «فطحیه» معروفند. بعضی هم مدعی شدند که تصمیم بر پیروی از عبدالله از ابتدا اشتباه بوده و امام بعد از جعفر، فرزند کوچک‌تر او یعنی موسی است.

سومین نکته‌ی حائز اهمیت بعد از مرگ جعفر، تفاوت مشی سیاسی فرزندش موسی بود. موسی که ۳۵ سال بعد از مرگ پدرش زندگی کرد، شبکه‌ی وکالتی در نقاط مختلف بلاد اسلام ایجاد کرد برای جمع‌آوری کمک‌های مالی شیعیان و ازجمله مالیات جدید خمس بر منفعت کسب که مفصل‌تر در ادامه در مورد آن بحث خواهد شد. چنین تشکیلاتی در کنار مشی متفاوت او در قبال حکومت عباسیان و دیدگاه دیگران نسبت به او، احتمالا مهم‌ترین دلایل زندانی شدن او در دوره‌ی خلافت هارون‌الرشید باشد. او در سال ۱۸۳ در زندانی در بغداد درگذشت. نگاه کنید به مکتب در فرآیند تکامل ص۴۱. یکی از موارد مشخصی که برای بیمناک شدن هارون نسبت به موسی و نهایتا زندانی شدنش ذکر شده، این است که در سفری به مدینه، وقتی هارون، برای مباهات، نسبت خود با پیامبر را در کنار قبر او بیان کرد (با عبارت «درود بر تو اي پسر عم») موسی در همان موقع گفت «درود بر تو ای پدر بزرگوار». (ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶، ص۱۰۵، همچنین ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص ۵۷۸ به این حادثه اشاره دارد.) اصولا یک نگرانی شاخه‌ی عباسی بنی‌هاشم نسبت به شاخه‌ی علوی، همین قرابت بیش‌تر ایشان به پیامبر است و این ادعا که ایشان بر خلافت محق‌ترند از عباسیان. همچنین موسی ظاهرا در دوران مهدی عباسی (که بعد از مرگ منصور از ۱۵۸ تا ۱۶۹ هجری خلیفه بود) زندانی شده بود و با تعهد این‌که علیه مهدی قیام و شورش نمی‌کند، آزاد می‌شود (ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶، ص۳۰؛ همچنین ترجمه‌ی اصول‌کافی، ج۲، ص۳۸۷ به ماجرای این زندان و آزاد شدن پس از آن اشاره دارد، بدون ذکر موضوع تعهد). ظاهرا هارون هم به موضوع احتمال شورش موسی در زمان دستگیری او اشاره می‌کند (ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۵۸۲).

مشی سیاسی موسی به احتمال زیاد در حرکت‌های سیاسی و گاهی مسلحانه‌ی فرزندانش موثر بوده است. معروف‌ترین این حرکت‌ها قبول ولایت‌عهدی مأمون فرزند هارون‌الرشید که در سال‌های پایانی قرن دوم هجری با برادرش امین بر سر خلافت جنگید، بر او فائق شد و تا حدود ۲۰ سال بعد از آن، خلیفه‌ی عباسی بود. توسط علی‌بن‌موسی (امام هشتم شیعیان) است (سال ۲۰۱ هجری). ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶، ص۲۷۰ هرچند در کلام غالب شیعی، نوعی اجبار در قبول این مسئولیت ادعا می‌شود به‌عنوان نمونه، نگاه کنید به ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۶۰۱. جالب است که مأمون دختر خود را هم به عقد علی‌بن‌موسی درمی‌آورد (ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶، ص۲۹۳). احتمالا در تئوری‌های مبتنی بر توهم تاریخی، این ازدواج هم از روی اجبار تحلیل می‌شود. هم‌چنین این تئوری‌ها مدعی‌اند که علی‌بن‌موسی با زهر مأمون کشته شده و درعین‌حال ایشان چون امام بوده، «عالم به غیب» هم بوده و از همه‌ی این اتفاقات خبر داشته. به‌علاوه، در کنار همه‌ی این تناقضات، ادعای دیگر این است که سیره و عمل‌کرد همه‌ی این امامان دقیقا یکی‌ست و فقط شرایطشان فرق می‌کرده؛ یعنی به‌عنوان نمونه جعفربن‌محمد و حسین‌بن‌علی هم اگر در این شرایط بودند همان‌گونه عمل می‌کردند که علی‌بن‌موسی کرد! ولی حرکت‌های دیگر برادران او در دوره‌ی درگیری‌های بین طرفداران مأمون با بقیه عباسیان، تقریبا شکی باقی نمی‌گذارد که ایشان درصدد به‌دست گرفتن قدرت‌اند. از آن‌جمله قیام ابراهیم‌بن‌موسی در مکه (سال ۲۰۰ هجری) و بعد امارت او در یمن است. ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶ ص۲۵۵ و ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۵۸۹. این حرکت هم‌زمان می‌شود با قیام ابوالسرایا و ابن‌طباطبا (از نوادگان حسن‌بن‌علی) در کوفه. ولایت یمن، توسط ابوالسرایا به ابراهیم‌بن‌موسی داده می‌شود و ولایت فارس و اهواز هم به دو پسر دیگر موسی‌بن‌جعفر، اسماعیل و زید می‌رسد. قیام ابوالسرایا، علیه مأمون است (البته شاید بیش‌تر علیه فضل‌بن‌سهل و برادرش حسن که مشاور ارشد مأمون بود). در طرف مأمون هم، علاوه بر ولایت‌عهدی علی‌بن‌موسی، عباس دیگر فرزند موسی، در دوره‌ای امارت کوفه را در دست دارد و برای مأمون و ولایت‌عهدی برادرش تبلیغ می‌کند، هرچند از دیگر مخالفان مأمون شکست می‌خورد. ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶ ص۲۸۵ و ۲۸۶. شایان ذکر است که ابراهیم‌بن‌موسی در دوره‌ای هم توسط مأمون به امارت یمن منصوب می‌شود و بعد به‌عنوان امیرالحاج برای برادرش علی به‌عنوان خلیفه‌ی بعد از مأمون دعوت می‌کند (سال ۲۰۲). ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۱۶ ص۲۹۳.

منظور از بیان این مثال‌ها، تذکر این نکته است که برخلاف ادعاهای کلامی شیعیان، مشی سیاسی موسی‌بن‌جعفر و فرزندان او خیلی متفاوت از جعفربن‌محمد و پدرش است. اگر بخواهیم از تئوری‌های مبتنی بر «توهم تاریخی» اجتناب کنیم، ساده‌ترین توضیح این تفاوت، همین است که موسی و پسرانش به در دست گرفتن قدرت اعتقاد داشته‌، در راه آن تلاش کرده‌اند، ولی پدر چنین اعتقادی نداشته یا شرایط را مساعد ندیده است. ابداع حکم خمس از منفعت کسب و ایجاد دستگاه وکالت برای جمع‌آوری آن هم برخلاف جعفر و پدرانش در همین راستا قابل توضیح است که در ادامه به آن می‌پردازیم.

بخش سوم: ابداع حکم خمس درآمد و تبدیل رهبری تشیع به یک دستگاه پرقدرت اقتصادی

یکی از مواردی که از همان دوران اوج ارادت به مکتب تشیع، برای من سوال برانگیز بود، موضوع خمس و به‌طور خاص پرداخت یک‌پنجم (یا یک‌دهم) سود سالیانه به دستگاه روحانیت بود تا بدون هیچ سازوکار شفافیت‌ساز مشخصی هزینه شود. در این نوشته، هرجا از لفظ خمس به شکل عام استفاده می‌شود، منظور همین خمس منفعت سالیانه است نه انواع دیگر آن. برای کلیات مصرف خمس نگاه کنید به مسائل مربوط در رساله‌های توضیح‌المسائل . یک‌پنجم منفعت سالیانه، یعنی آن‌چه از مصرف سالیانه‌ی شخص اضافه آمده، باید هرسال حساب شود و نیمی از آن به عنوان «سهم امام» به «مرجع اعلم» پرداخت شود و نیمی دیگر به سادات فقیر. خیلی از مراجع از این پول برای مخارج حوزه‌ها از جمله هزینه‌ی زندگی طلبه‌ها استفاده می‌کنند. البته همان‌طور که مطرح شد سازوکار خیلی مشخصی برای بازرسی این‌که چطور این پول هزینه می‌شود وجود ندارد. «وظیفه‌ی مقلد» پرداخت این پول است وگرنه مالش آلوده به حرام خواهد شد و این «حق مرجع تقلید» است که سهم امام را آن‌طور که صلاح می‌داند هزینه کند، ازجمله مریدی را در آن سهم شریک کند (برای مخارج زندگی) یا نه. باید توجه کرد که خمس درآمد، یک مالیات کاملا شیعی است و با مواردی مانند زکات، یا حتی خمس غنائم جنگی، که به‌نوعی مالیات حکومتی در صدر اسلام است، متفاوت است. در مورد تقلید، احکام و لزوم تغییر و به‌روز شدن احکام نگاه کنید به پست‌های چند سال پیش این وب‌نوشت در این‌جا و این‌جا .

با توجه به سابقه‌ی تاریخی که ذکر شد، مهم‌ترین نکته‌ی حائز اهمیت در مورد خمس، آغاز دریافت آن توسط امام هفتم شیعیان است. در سیره‌ی امامان قبلی (به‌خصوص هرچه قبل‌تر برویم، مثلا علی‌بن‌ابیطالب) گزارش قابل اعتنایی در مورد دریافت چنین پولی از شیعیان نیست. شاید چنین حقی در دوران امامان پنجم و ششم تئوریزه شده باشد (در مورد مبنای به‌اصطلاح قرآنی چنین حکمی در ادامه بحث خواهد شد) ولی حتی برای این دو نفر هم گزارش‌های رد چنین اموالی در منابع پایه‌ی امامیه ذکر شده. مکتب در فرآیند تکامل، ص۴۴. بعضی از این روایت‌ها در نوشته‌ی ضمیمه‌ هم کپی شده است، از جمله، از ترجمه‌ی اصول‌کافی ج۲، ص۲۶۸ و ص۴۹۹. اگر زمینه‌ی تاریخی فعالیت‌های سیاسی موسی و فرزندانش را درنظر بگیریم، ایجاد چنین دستگاهی و اجبار شیعیان به پرداخت چنین وجهی در دوران امام هفتم عجیب نیست. اصولا وقتی روایت تاریخی جنگ‌های داخلی مربوط به این دوران را بخوانیم، نحوه‌ی اجیر کردن سپاهیان برای طرف‌های درگیر، عمدتا با تکیه بر منابع مالی بزرگ است (که کاملا قابل انتظار است). مثال‌های شورش سپاهیان به‌دلیل عدم دریافت حقوق یا پیوستن ایشان به طرف مقابل به‌دلیل درآمد بیش‌تر در این دوران فراوان است. برای نمونه، نگاه کنید به ترجمه‌ی ابن‌اثیر، ج۱۶، ماجرای سال‌های بعد از مرگ هارون‌الرشید (۱۹۳ هجری) تا اوایل قرن سوم. بنابراین داشتن چنین منابع مالی، لازمه‌ی یک حرکت اعتراضی اثرگذار در مقابل قدرت حکومت است. با همین استدلال، آگاهی حکومت از پرداخت چنین کمک یا مالیاتی به مخالفان آن، دلیل کافی‌ست برای مجازات پراخت‌کننده و دریافت‌کننده، توسط حکومت مستقر. به‌عنوان مثال نگاه کنید به ترجمه‌ی ارشاد مفید ص۵۶۹ و ۵۷۰، همچنین ص ۵۸۱ که گزارش اموالی که برای موسی‌بن‌جعفر می‌رسد به هارون‌الرشید در بین دلایل زندانی شدن او ذکر شده.

بعضی از مواردی که این حکم ابداعی و نتایج آن را بسیار تامل‌برانگیز می‌کند چنین است:
  • قبل از موسی‌بن‌جعفر، ظاهرا امامان چنین حقی برای خود قائل نبودند و به‌احتمال قریب به یقین شیعیانشان را مجبور به پرداخت چنین مالیاتی نمی‌کردند. ایجاد شبکه‌ی گسترده‌ی وکالت برای جمع‌آوری مالیات شیعیان در این دوره آغاز شده است. مکتب در فرآیند تکامل، ص ۴۰ و ۴۱.
  • با فرض این‌که این مالیات برای یک جنبش سیاسی در مخالفت با حکومت جمع‌آوری می‌شد، چرا در دوران امامان بعد از هشتم ادامه یافت در صورتی‌که هیچ جنبش سیاسی قابل تاملی از امامان بعدی ذکر نشده؟ به‌علاوه، چرا این مالیات در دوران «غیبت امام» ادامه پیدا کرد؟ به‌نظر می‌رسد بخش بزرگی از این «درآمد» به‌مصرف زندگی این امامان و اطرافیان آن‌ها می‌رسیده و بذل‌وبخشش‌های فراوانی‌ که از ایشان نقل شده. تغییر حکم خمس و افزودن موارد دیگر بر آن در یک سال خاص نیز در همین راستا قابل تأمل است. تهذیب‌الاحکام، ج۴، ص۱۴۱، متن حدیث در نوشته‌ی ضمیمه‌ هم کپی شده است. حسین مدرسی در مکتب در فرآیند تکامل، ص ۴۴، از این روایت نتیجه گرفته که دریافت منظم خمس از این سال (۲۲۰ قمری) که سال مرگ محمد‌بن‌علی هم هست شروع شده و قرار بوده خمس تنها در این یک سال باشد. این برداشت به‌نظرم با متن روایت سازگار نیست. این روایت ظاهرا اشاره به تغییری در حکم خمس و اضافه کردن طلا و نقره به آن در سال‌های ۲۱۹ و ۲۲۰ دارد و البته همان‌طور که مدرسی هم نتیجه گرفته این تغییر فقط مربوط به آن دوسال بوده به دلایلی که ظاهرا امام تعمدا علاقه‌ای به انتشارش ندارد. در متن روایت تاکید می‌شود که خمس فوائد در همه‌ی سال‌ها برقرار خواهد بود و محدود به آن دو سال نیست.
  • محمد‌بن علی، فرزند علی‌بن‌موسی، در زمان مرگ پدر، کودکی ۷-۸ ساله بود، ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص ۶۱۵. همین‌طور فرزند او در زمان مرگ محمد. نحوه‌ی مدیریت این درآمد قابل توجه که به نام این کودکان جمع می‌شده، طبیعتا به دست اطرافیان ایشان بوده. هم‌چنین طبیعی است که این درآمد قابل‌توجه، رقابتی بین بازماندگان ایجاد می‌کرده. دعوای جعفر، برادر حسن‌بن‌علی‌بن‌محمد (معروف به حسن عسکری یا امام یازدهم شیعیان)، با مادر حسن بر سر میراث او در همین راستا قابل تامل است. ادعای وجود فرزندی برای حسن، که شیعیان او را امام دوازهم خود می‌دانند و به غیبت بیش از ۱۰۰۰ ساله‌ی او معتقدند هم در متن همین دعواهای مالی باید درنظر گرفته شود؛ بعد از مرگ حسن، بدون این‌که از خود فرزندی به‌جا بگذارد، جعفر که احکام میراث شخص بدون فرزند را در فقه غیر شیعی به‌نفع خود می‌دید، شکایت به حکومت برد. ادعای وجود فرزند برای حسن یا بارداری یکی از کنیزانش از او (که توسط مخالفان جعفر مطرح شد)، بیش از یک سال بعد از مرگش در سال ۲۶۰ هجری، توسط حکومت عباسی مورد بررسی قرار گرفت و وقتی فرزندی یافت نشد، محکمه‌ی عباسی به نفع جعفر حکم داد و او و خواهرش از میراث حسن سهمی بردند. مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۵۴ تا ۱۵۶. طبق فقه اهل سنت، میراث فردی که فرزدندی از او به‌جا نمانده بین والدین و برادران و خواهران تقسیم می‌شود در صورتی‌که در فقه شیعه، با وجود یک نفر از والدین، برادر و خواهر سهمی نمی‌برند. خطای دومی که به جعفر نسبت داده می‌شود، همین شکایتش به دستگاه خلافت است که در فقه شیعه شکایت بردن به دستگاه جور مجاز نیست، حتی اگر کسی محق باشد. همچنین برای روایت دیگری از ماجرای مرگ حسن، احترام خلیفه‌ی وقت عباسی (معتمد) به او، مراسم ظاهرا پرشکوه تشییع جنازه‌اش در سامرا، و نهایتا جستجو برای یافتن فرزندش و سرانجام دعوای برادر و مادر حسن بر سر میراثش، نگاه کنید به ترجمه‌ی اصول کافی، ج۲، ص۴۳۰، روایت اول از «باب زندگانی حضرت ابی محمد حسن بن علی امام یازدهم علیهماالسلام» که مختصری از این روایت را شهیدی هم در تاریخ تحلیلی اسلام، ص۳۵۲-۳۵۳ نقل کرده است.
  • همان‌طور که اشاره شد، شبکه‌ی وکیلان امام گسترده بود و هر وکیل، به‌نوعی نماینده‌ی امام بود که اجازه‌ی جمع‌آوری اموال شیعیان را در یک منطقه برعهده داشت. در موارد متعدد، یک وکیل یا با انگیزه‌های مالی با امام بعدی مخالفت کرده، یا در اموال جمع‌آوری شده، بدون اطلاع امام، دست برده. چند نمونه: بعد از مرگ موسی‌بن‌جعفر، عده‌ای معتقد به زنده بودن و غیبت او شدند. به این گروه «واقفه»، «واقفیه»، یا «موسویه» می‌گویند. دو یا سه نفر از پایه‌گذاران این فرقه از وکلای منصوب امام هفتم بودند که منابع امامیه مدعی‌اند در زمان مرگ امام هفتم مقدار قابل توجهی از اموال شیعیان که برای امام جمع‌آوری کرده بودند، در دست داشتند و از ارسال آن به علی‌بن‌موسی خودداری کردند. برای منابع این ادعا نگاه کنید به مدخل واقفیه در دانشنامه‌ی ویکی‌شیعه، همین‌طور فرهنگ فرق اسلامی، ص۴۵۵، مدخل واقفه. (البته ظاهرا موضوع این فرقه پیچیده‌تر از فقط همین سوءاستفاده‌ی مالی وکلا باشد؛ اولا این فرقه در ابتدا شاید اکثریت پیروان موسی را شامل می‌شد؛ همچنین حداقل تا اواسط قرن ششم، این فرقه پیروانی داشته که کماکان منتظر قیام موسی بوده‌اند و از میان ایشان «دانشمندان و محدثان برجسته‌ای» برخاستند، نگاه کنید به مکتب در فرآیند تکامل، ص ۱۲۳-۱۲۵. ثانیا ایشان روایت‌هایی از جعفربن‌محمد نقل می‌کردند که موسی همان قائم است و هیچ‌کس نباید مرگ او را باور کند، نگاه کنید به فرهنگ فرق اسلامی، ص ۴۳۰-۴۳۱، مدخل موسویه.) به‌عنوان مثالی دیگر می‌توان به لعنت یکی از «وکلای معتمد» ملقب به «الدهقان»، توسط امام یازدهم، که ظاهرا از اموال جمع‌آوری شده می‌دزدیده اشاره کرد؛ نگاه کنید به مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۳۹، که از رجال کشی، ص۵۷۹ نقل کرده؛ همچنین رجال کشی، ص۵۷۳ (متن روایت دوم در نوشته‌ی ضمیمه‌ کپی شده است). نهایتا نگاه کنید به این نوشته در خبرگزاری فارس برای مثال‌های متعدد دیگر در مورد وکلای دوران امامان مختلف. حداقل در یک مورد، اختلاف یکی از این وکیلان با امام، ظاهرا به دستور بی‌سابقه‌ی قتل او ختم می‌شود و این دستور توسط یکی از شیعیان امام عملی می‌شود. این شخص «فارس بن حاتم» نام دارد، نگاه کنید به مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۴۳ تا ۱۴۵. همچنین نگاه کنید به ترجمه‌ی اصول‌کافی، ج۲ ص۴۶۵ روایت ۲۴ که در آن «جنید» کشنده‌ی فارس توسط امام یازدهم تایید شده. خلاصه‌ی ماجرا به روایت حسین مدرسی در مکتب در فرآیند تکامل، چنین است که فارس با یکی دیگر از وکلای امام به نام «علی‌بن‌جعفر همانی»، در دوران امام دهم، دچار اختلاف شدید می‌شود. علی‌بن‌محمد (امام دهم) جانب همانی را می‌گیرد ولی چون فارس نقش قابل توجهی در ارتباط گروه‌هایی از شیعیان با امام داشته، این جانبداری ابتدا پنهان می‌ماند تا آن‌جا که، برخلاف دستور امام، فارس به جمع‌آوری وجوهات شیعیان ادامه می‌دهد، با این تفاوت که دیگر وجوهات جمع‌آوری شده را برای امام نمی‌فرستد. البته فارس به غلو و فساد عقیده هم متهم شده ولی این‌که این اختلافات نهایتا به قتل او منجر می‌شود، قابل تأمل است. توجه کنید که خیلی از این گزارش‌ها از خود متون شیعی‌ست که طبیعتا جانبدارانه نوشته شده.
  • حتی اگر فرض کنیم توجیه جمع‌آوری خمس دلایل دیگری، غیر از آن‌چه ذکر شد، داشته است، کماکان این سوال مطرح است که چرا در دوره‌ی امامان نهم تا یازدهم این ثروت قابل توجه باید به دست امام می‌رسیده ولی بعد از شروع غیبت کبری دیگر چنین تجمیعی لازم نیست (که امروزه، هرکه داعیه‌ی مرجعیت داشته باشد و بتواند مقلدان بیش‌تری جذب کند، سهم بیش‌تری از این مالیات خواهد داشت)؟ به‌طور مشخص‌تر اگر طبق ادعای شیعیان، امام یازدهم فرزندی دارد که حتی بعد از شروع غیبت کبری زنده است، چرا در دوران ۷۰ ساله‌ی غیبت صغری خمس شیعیان، باید به «ناحیه‌ی مقدسه» ارسال می‌شد ولی بعد از ۳۲۹ هجری، دیگر چنین تجمیعی لازم نیست؟ به‌راستی نواب امام در دوران غیبت صغری، چگونه این پول‌ها را هزینه کرده‌اند؟ در مورد به‌اصطلاح نواب امام غایب، به‌اختصار اشاره به چند نکته مفید است: اولین ایشان، عثمان‌بن‌سعید معروف به «عَمْری»، از دوران امام دهم، علی‌بن‌محمد، وکیل امام بوده است. این‌که او از چه زمانی اعتماد امامان را به‌دست آورده و به دستگاه وکالت راه یافته، برای من روشن نیست، ولی از منابع شیعه برمی‌آید که از دوران نوجوانی مورد اعتماد امام نهم، محمد‌بن‌علی، بوده است (مراجعه کنید به لینک بالا از ویکی‌شیعه). همان‌طور که اشاره شد، امام دهم در زمان مرگ پدر در ۲۲۰ هجری، کودکی ۷-۸ ساله بوده بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که از لحاظ سنی، عثمان از امام دهم بزرگ‌تر بوده است. این نکته را باید در کنار جایگاه ویژه‌ی او نزد امام دهم و بعد یازدهم در نظر گرفت. نه تنها ایشان وکیل ویژه‌ی این امامان بود، بلکه نزدیکی او به امام تا حدی بود که بعضی از شیعیان گاهی تردید کرده‌اند که دستوری که از طرف امام صادر شده، واقعا توسط امام نوشته شده یا به‌خط عثمان‌بن‌سعید است (مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۳۷). به‌هرحال، بعد از مرگ امام یازدهم، حسن‌عسکری، همین جناب عثمان‌بن‌سعید، از اصلی‌ترین مدعیان وجود فرزندی برای حسن است و خود عثمان تا زمان مرگش در ۲۶۵ هجری، به مدت ۵ سال، نایب این امام غایب است. توجه به این‌نکته مفید است که جمع‌آوری مالیات خمس، تا پایان غیبت صغری (۳۲۹ هجری) ادامه دارد و اگر در گذشته همه‌ی اموال در نزد امام تجمیع می‌شد، از آغاز غیبت صغری، آخرین حلقه‌ی غیرغایب این سازمان گسترده‌ی وکالت، همین نائبان امام‌اند. بعد از مرگ عثمان، پسرش محمد‌بن‌عثمان، به مدت چهل سال نایب امام غایب است. باز شایان توجه است که ظاهرا دستوراتی که از طرف «ناحیه‌ی مقدسه» صادر می‌شده، تا پایان مرگ عثمان به همان دست‌خطی‌ است که در زمان امام یازدهم بوده و قاعدتا توسط عثمان نوشته می‌شده (مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۷۹). به‌هرحال نقش عثمان و فرزندش در موضوع ادعای وجود و غیبت فرزند حسن‌عسکری بسیار مهم است.
  • به‌نظر می‌رسد نبود نظارت بر چگونگی هزینه‌ی خمس، چیزی نیست که توسط فقهای متاخر ابداع شده باشد. از همان دوران امامان، وظیفه‌ی شیعیان پرداخت این مالیات واجب بوده بدون این‌که حقی در پرسش از چگونگی هزینه‌ی آن داشته باشند. گزارش برخورد تند امام یازدهم از «دخالت در امور امامت» در مقابل ایرادی که از هزینه‌های یکی از وکلای ایشان در سفر حج گرفته‌ شده‌بود، در همین راستا قابل تامل است. مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۳۶ و ۱۳۷. شخصی که هزینه‌های بالای او در سفر شماتت بعضی از شیعیان را به‌همراه داشته، علی‌بن‌جعفر همانی است. که قبلا در ماجرای قتل فارس‌بن‌حاتم نام او به‌عنوان شخصی در مرکز اختلافات ذکر شد.
شایان ذکر است که این تنها برداشت و تحلیل تاریخی من نیست که مالیات خمس با توجیه جنبش سیاسی امام و تشکیل حکومت توسط وی جمع‌آوری می‌شده. متکلمان شیعی معاصر با این امامان، حتی تا دوره‌ی غیبت صغری ظاهرا چنین توجیهی برای خمس داشته‌اند. نگاه کنید به Crisis and Consolidation in the Formative Period of Shiite Islam (نسخه‌ی انگلیسی مکتب در فرآیند تکامل) ص۲۲۴، پارگراف‌های شماره‌ی ۴۱ و ۴۲ از ترجمه‌ی پاسخ یک متکلم امامیه به نام «ابوجعفر محمدبن‌عبدالرحمان‌بن‌قبه معروف به ابن‌قبه رازی» در یک مناظره‌ی کلامی مکتوب با یک متکلم زیدی. در ترجمه‌ی فارسی، متاسفانه نوشته‌های ابن‌قبه ترجمه نشده و تنها متن عربی آمده. به‌نظر من خواندن نظرات ابن‌قبه بسیار مفید است، برای هرکس که علاقمند است به درک دیدگاه‌های کلامی شیعی در دوره‌ی غیبت صغری و تفاوت آن با ادعاهای کلامی بعدی شیعیان. در این‌جا ابن‌قبه در پاسخ به این‌که «چطور امام غایب به‌خاطر تقیه، از هدایت پیروانش پرهیز می‌کند ولی در خوردن اموال آن‌ها تقیه ندارد؟» مدعی می‌شود که جمع‌آوری خمس به دلیل قرآنی است و همان‌طور که زیدیان معتقدند اگر امامشان قیام کند و قدرت را به‌دست گیرد چنین مالیاتی را جمع‌آوری خواهد کرد، امام شیعیان دوازده امامی هم به همین دلیل چنین مالیاتی را جمع‌آوری می‌کند. این ادعا به‌روشنی نشان می‌دهد که در نظر ابن‌قبه، جمع‌آوری خمس به جذب قدرت سیاسی امام و حکومت او مربوط است نه یک مالیات موهومی که بر شیعیان واجب شده باشد بدون هیچ دلیل سیاسی و حکومتی. طبیعی‌ست که وقتی غیبت صغری تمام شد بدون این‌که «قائمی» ظهور کند، تئوری‌های مبتنی بر «توهم تاریخی» توجیه‌های جدیدی برای جمع‌آوری خمس مطرح کنند که پرداختن به آن‌ها کم‌فایده است. فقط به‌عنوان گوشه‌ای از سردرگمی شیعیان در مورد خمس بعد از غیبت صغری، توجه کنید به این‌که غیبت کبری آغاز می‌شود، بدون این‌که دستور مشخصی برای جمع‌آوری خمس بعد از مرگ آخرین نائب امام صادر شده باشد. حتی روایتی وجود دارد که خمس برای شیعیان «حلال» شده تا ظهور امام. در ابتدا هم ظاهرا فقهای شیعی معتقدند خمس را باید برای امام جمع‌آوری کرد، یعنی آن را نسل به نسل منتقل کرد تا زمانی که او ظهور کند. باز طبیعی است که وقتی طول دوران غیبت به قرن‌ها کشیده شد، این دستورات هم تغییر کند. برای خلاصه‌ای از این وضعیت از دیدگاه شیعی، نگاه کنید به کتاب «تاریخ خمس»، نوشته‌ی مهدی قانع، ص۱۸۵ به‌بعد.

در مورد موضوع غیبت و به‌خصوص آغاز غیبت کبری در سال ۳۲۹ هجری، فراوان می‌توان سخن گفت که از حوصله‌ی این نوشته خارج است. اصولا شواهدی که خلاصه‌ی بعضی از آن‌ها در این نوشته مطرح شده برای من دلایل کافی‌اند برای عدم اعتقاد به ادعایی غیرمعمول و غیرمعقول مبنی بر زندگی و غیبت بیش از ۱۰۰۰ ساله‌ی «مهدی». حسن‌عسکری یا اصلا فرزندی نداشت و ادعای وجود او به دلایل مالی و برای مخالفت با جعفربن‌علی مطرح شد، یا حتی اگر چنین فرزندی وجود داشت، تا قبل از سال ۳۲۹ که حدود ۷۰ سال از مرگ پدرش می‌گذشت، از دنیا رفته بود. شاهدی دیگر بر این ادعا این است که از جمله دلایل ادعایی غیبت، تقیه و ترس از قتل امام غائب توسط حکومت عباسی است، عثمان‌بن‌سعید، اولین «نائب امام غائب» که لااقل از دوران امام دهم در حلقه‌ی نزدیکان امامان قرار داشت، مدعی بود که دلیل غیبت فرزند حسن‌عسکری این است که در غیر این‌صورت، توسط عمال حکومت عباسی کشته می‌شود (مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۵۲). ولی این حقیقت ناگفته می‌ماند که تنها ۵ سال بعد از شروع غیبت کبری، آل‌بویه در جنگ با خلیفه تا بغداد پیش‌رفتند و خلیفه را بعد از شکست، مطیع خود کردند. ایشان که سلسله‌ای شیعی بودند، سب آل‌علی را متوقف کرده، مراسم عزاداری محرم و زیارتگاه‌های شیعیان را احیا کردند. نگاه کنید به حوادث سال ۲۳۴ در تاریخ ابن‌اثیر، ج۲۰، ص۱۶۷ تا ۱۶۹. معز‌الدوله یکی از سه برادران موسس آل‌بویه در این سال بغداد را فتح کرد و بعد از مدتی مستکفی خلیفه‌ی عباسی را از خلافت خلع کرد و مطیع عباسی را جای او نشاند. مستکفی به زندان افتاد، در آن‌جا کور شد و از دنیا رفت. از این دوران به‌بعد، خلیفه‌ی عباسی بسیار محدود شد و قدرت در دست آل‌بویه بود. حال کسی باید بپرسد که ترس از خلفای عباسی بعد از این ماجراها چه معنایی دارد؟

بخش چهارم: «تفسیر خارج از متن» آیات و مبانی به‌اصطلاح قرآنی خمس‌درآمد

یکی از دلایل ادعایی فقهای شیعه برای توجیه حکم خمس، مبنای به‌اصطلاح قرآنی آن است. در این‌جا به آیه‌ای که ادعا می‌شود دلیل حکم خمس است، به‌طورخلاصه پرداخته می‌شود. ولی قبل از آن، توضیح مفهوم «تفسیر خارج از متن» آیات قرآن مفید است، به‌این‌دلیل که تشیع برای قریب به اتفاق ادعاهای مهم کلامیش در مورد امامان، هیچ مبنای قرآنی ندارد مگر تمسک به همین روش «تفسیر خارج از متن» آیات قرآن (و در فصل‌های آینده نمونه‌های دیگری از آن را خواهیم دید). برای روشن شدن این مفهوم، این مثال را درنظر بگیرید که حاکم کشوری، داستان جنگی را روایت کند و بگوید:
  • جنگ در فلان منطقه و فلان زمان واقع شد.
  • در شب قبل از عملیات اصلی، چنین شد و چنان.
  • دلیل این که سپاهیان به این جنگ رفتند، چنین بود و چنان.
  • سپاهیان هیچ‌گاه نباید در جنگ به دشمن پشت کنند.
  • ایشان حق تملک در یک‌پنجم غنائم را ندارند و این یک‌پنجم باید چنین و چنان هزینه شود.
  • با اسرای جنگ باید به فلان شکل رفتار شود.
  • ...
طبیعی است که کسی وقتی روایت مربوط به غنیمت در این ماجرا را بخواند، برداشت خواهد کرد که بحث حول غنائم جنگی است. این تفسیر کاملا معقول و با توجه به سیاق یا زمینه‌ی متن (context) است. ولی کسی ممکن است این یک جمله‌ی مربوط به خمس غنائم را کاملا از متن بیرون بکشد، با روش‌های پیچیده‌ی لغوی، غنیمت را به معنای هر آن‌چه انسان به‌دست می‌آورد بگیرد، و بعد از «چنین و چنان» آیه نتیجه بگیرد که هرکس نیمی از خمس منفعت کسب‌وکارش را باید به یکی از خویشاوندان ویژه‌ی حاکم بپردازد! این را «تفسیر خارج از متن» نامیده‌ام. بدیهی است که روش معقول و معمول فهمیدن یک متن، توجه به سیاق آن و جملات قبل و بعد است، نه تفسیر یک جمله‌ی آن در خلاء.

داستان آیه‌ی ۴۱ سوره‌ی انفال شبیه به مثال بالاست. اکثریت آیات سوره‌ی انفال حول مسائل مربوط به جنگ بدر است، از جمله آیه‌ی ۴۱ که با این عبارت شروع می‌شود:
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّـهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ ...
و بدانید آن‌چه غنیمت می‌گیرید، پس یک‌پنجم آن برای خداست و برای پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و درراه‌ماندگان ...

مواردی که در مثال بالا ذکر شد، مثل توصیف شب قبل از جنگ یا نحوه‌ی برخورد با اسیران، با توجه به آیات همین سوره است. گزارش تاریخی‌ای که موجود است هم این است که فرستادن خمس غنائم برای حکومت مرکزی در کشورگشایی‌های قرن اول اسلام کاملا معمول بوده و ظاهرا چهارپنجم بقیه‌ی آن به مسلمینی می‌رسیده که در جنگ شرکت داشته‌اند. این گزارش‌ها فراوان‌اند، به‌عنوان چند نمونه، نگاه کنید به ماجرای جنگ‌های دوره‌ی خلیفه‌ی اول و دوم با ایران و وابستگان آن‌ در ترجمه‌ی تاریخ ابن‌اثیر، ج۸، ص۱۰۵؛ ج۹، ص۱۵؛ ج۹، ص۶۵؛ ج۹، ص۷۵؛ و ...

در روش پیامبر و خلفای راشدین هم دریافت یک‌پنجم منفعت کسب‌وکار گزارش نشده، چون نه برداشت مسلمین صدر اسلام چنین بوده و نه سنت پیامبر بر دریافت چنین مالیاتی بوده است. توجه کنید که آیات این سوره، به احتمال زیاد، مربوط به کمی بعد از جنگ بدر است و پیامبر حداقل ۸ سال برای اجرای دستورات آن زمان داشته. به‌علاوه همان‌طور که در بالا اشاره شد، حتی در بین شیعیان، هیچ گزارش معتبری از اجبار و جمع‌آوری خمس منفعت کسب‌وکار توسط امامان قبل از هفتم وجود ندارد. مثلا گزارش معتبری نداریم که علی‌بن‌ابیطالب در زمانی که حکومت را در دست نداشت، از پیروانش خمس منفعت کسب‌وکار طلب کرده باشد (چه برسد به آن موقع که حاکم جامعه بود). یا حتی حسین‌بن‌علی وقتی پیروانش به او نامه نوشتند که ما در کوفه پشتیبان تو‌ایم و به‌سوی ما بیا که امامی نداریم، به آن‌ها پاسخ نداد که خمس منفعت کسب‌وکارتان را برای من بفرستید.

در مورد برداشت‌های مختلف از این آیه فراوان می‌توان سخن گفت که تا حدودی از حوصله‌ی این نوشته خارج است. تنها دو نکته‌ی دیگر که توجه به آن ضروری است، یکی موارد مصرف خمس است و دیگری لفظ «ذی‌القربی» در این آیه. در ادامه به این دو مورد می‌پردازیم:

در مورد مصرف خمس، ادعا شده که در این آیه شش دسته به‌عنوان دریافت کننده‌ی خمس مشخص شده‌اند، خدا، پیامبر، «ذی‌القربی»، یتیمان، مسکینان و درراه‌ماندگان. بنابراین خمس باید به شش قسمت تقسیم شود و به‌هر کدام از این گروه‌ها یک‌ششم از خمس تعلق بگیرد. ایرادها به این تفسیر ساده و روشن است. اولا، سهم خدا باید به که پرداخت شود؟ ثانیا، اگر مثلا در جامعه‌ای، یتیمان و مسکینان فراوان داشته باشیم ولی درراه‌مانده‌ای پیدا نکنیم، آیا این تقسیم برابر، منطقی و معقول است؟ ثالثا، این تنها موردی در قرآن نیست که عبارت «ذی‌القربی» در کنار «الْيَتَامَی وَالْمَسَاكِين» قرار می‌گیرد.؛ شبیه به چنین ترکیبی لااقل در پنج آیه‌ی دیگر قرآن هم وجود دارد نگاه کنید به جستجوی «القربی الیتامی» در قرآن و آیات ۸۳ و ۱۷۷ بقره، ۸ و ۳۶ نساء، ۷ حشر. و در تمام این موارد، توصیه‌ی کلی‌ست نسبت به این سه گروه خاص به‌عنوان نمایندگان افرادی که باید در جامعه به ایشان توجه ویژه کرد و از ایشان حمایت نمود. در هیچ‌کدام از این پنج مورد، مفسری مدعی تقسیم به قسمت‌های مساوی نیست که اصولا در مورد بعضی از آن‌ها، چنان تفسیری آیه را بی‌معنی می‌کند. بنابراین همان‌طور که در این نمونه‌های دیگر، اشاره به این گروه‌ها را به‌طور کلی تفسیر می‌کنیم، در مورد آیه‌ی ۴۱ سوره‌ی انفال هم درست و منطقی است که به‌همان شکل تفسیر کنیم؛ در آن‌صورت نه دچار می‌شویم به مشکلات منطقی‌ای که مطرح شد، و نه تفسیر آیه‌های مشابه ناسازگار خواهد شد. بنابراین اشاره‌ی این آیه، مثل اغلب آیات قرآن در مورد مسائل شرعی، کلی و فارغ از جزییات است. این آیه بیان می‌دارد که جنگجویان مسلمان باید یک‌پنجم غنائمشان را به حکومت اسلامی («لِلَّـه و لرسول») برگردانند تا در راه هزینه‌های جامعه از جمله کمک به طبقات محروم مورد استفاده قرار گیرد. در همه‌ی مواردی هم که در قرآن از لفظ «ذی‌القربی» و ترکیب‌های شبیه آن در کنار مسکینان یا درراه‌ماندگان استفاده شده، مراد خویشاوندان مخاطب است و به‌نوعی توجه دادن مخاطب است به‌وظیفه‌ی مضاعفی که در قبال خویشاوندان محروم خویش دارد. نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی در جهاد در اسلام ص۲۲۷ تا ۳۲۰ مفصل به این آیه و ایرادها به تفاسیر مشهور شیعی پرداخته است. از جمله همین تقسیم به شش قسمت و نتیجه‌ای که گرفته مشابه بالاست. ایشان هم‌چنین به آیه‌ی ۷ سوره‌ی حشر اشاره می‌کند که در مورد تقسیم اموال و زمین‌هایی است که بدون جنگ به مسلمین رسید (از یهود اطراف مدینه) که از عبارت مشابه «فَلِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَی وَالْيَتَامَی وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ» استفاده شده و بعد بلافاصله برای دلیل این تقسیم می‌گوید «كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ»، یعنی ثروتمندان جامعه از این زمین‌ها سهمی ندارند، نه این‌که منظورش این باشد که این زمین‌ها باید به شش قسمت مساوی تقسیم شود. ایشان هم‌چنین برداشت مشابه آن‌چه در بالا مطرح شد از لفظ «ذی‌القربی» دارد و این‌که این تعبیری برای مخاطب است و ارتباطی با خویشاوندان پیامبر ندارد. البته اشاره به این نکته لازم است که مرحوم صالحی نجف‌آبادی، مدعی است خمس، فراتر از غنائم جنگی است و به‌طورخاص منفعت کسب‌وکار را هم شامل می‌شود که طبیعتا به‌نظر من این قسمت از برداشت ایشان اشتباه است، باتوجه به دلایلی که مطرح شد.

در مورد «ذی‌القربی»، شیعیان نه تنها آن را به خویشاوندان پیامبر تفسیر کرده‌اند، بلکه مدعی‌اند در آن تقسیم شش‌گانه، این سهم به‌طور خاص به امام می‌رسد و او سه سهم خدا، پیامبر، و «ذی‌القربی» را از خمس دریافت می‌کند. و به همین دلیل است که شیعیان سه از شش یا نیمی از خمس را «سهم امام» می‌دانند. به‌علاوه، یتیمان و مسکینان و درراه‌ماندگان سهم‌برنده از خمس باید از سادات (نسل فرزندان علی و فاطمه) باشند. در این‌مورد، به‌اختصار در پاراگراف قبلی اشاره شد که «ذِی‌القُربی و الْيَتَامَی وَالْمَسَاكِين» یک مفهوم کلی در قرآن است و به این آیه اختصاص ندارد. باز هم نگاه کنید به جهاد در اسلام ص۲۶۱ و ۲۶۲. به‌علاوه حتی اگر فرض کنیم منظور از «ذی‌القربی» خویشاوندان پیامبرند، چرا باید این موضوع به یک شخص خاص که شیعیان او را امام خود نامیده‌اند محدود شود؟ هیچ شاهد قرآنی برای چنین تخصیصی وجود ندارد.

بخش پنجم: کودکانی که رهبر کل مسلمانانند: امامان فرابشری، عصمت، علم غیب، ولایت تکوینی و ...

همان‌طور که اشاره شد، امامان نهم و دهم، در زمان مرگ امام قبلی، کودکانی ۷-۸ ساله بوده‌اند. شاید تا قبل از امام نهم، ادعا می‌شد که امامان، عالمان برجسته‌ای بوده‌اند، یا در میان عالمان دین، اعلم بوده‌اند و به این‌دلیل باید از ایشان اطاعت کرد، به‌عنوان نمونه، نگاه کنید به سردرگمی بعضی از پیروان جعفر‌بن‌محمد، امام ششم، بعد از مرگش در مورد موضوع جانشینی او و نحوه‌ی برخورد ایشان با فرزندان جعفر و پرسیدن سوالات فقهی و دینی برای سنجش میزان علم این فرزندان؛ ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۵۶۴ تا ۵۶۶. البته سوالی که بلافاصله، حتی در همین ماجرا می‌توان پرسید، این است که چرا باید این عالم برجسته فرزند امام قبلی باشد؟ نه‌این‌که ایشان منصوب خدا باشند یا با انسان‌های دیگر متفاوت باشند. این نظریه که به‌نام نظریه‌ی «علمای ابرار» معروف شده است، قطعا در دوره‌ای بین بعضی از پیروان امامان مطرح بوده، نگاه کنید به گزارش حسین مدرسی از مجادلات کلامی شیعه در قرون سوم و چهارم در بخش «غلو، تقصیر و راه میانه» در مکتب در فرآیند تکامل، ص۵۶ تا ۱۰۷. به‌عنوان مثال، علمای قم، که به ادعای مدرسی در قرن چهارم «عالی‌ترین مقام و مرجع علمی جامعه‌ی شیعه بودند»، با انتساب هرگونه صفت فوق بشری به امامان مخالفت می‌کردند. ایشان کسانی را که معتقد به غیرممکن بودن خطا و سهو از امامان در امور غیر دینی بدانند، غالی دانسته‌اند (همان، ص۹۴). هرچند بعدا برای قرن‌ها مهجور شده تا این‌که در این اواخر باز توسط عده‌ای از محققان شیعی، که غلوّ موجود در تشیع برای امامان را نمی‌پذیرند، دوباره احیا شده است. یکی از این محققان قطعا همان حسین مدرسی، نویسنده‌ی مکتب در فرآیند تکامل است، همان‌طور که اشاره شد. یکی دیگر از معروف‌ترین این محققان، محسن کدیور است که با مقاله‌ی معروفش در ۱۳۸۵ هجری شمسی با عنوان «قرائت فراموش‌شده» به تبیین دوباره‌ی نظریه‌ی «علمای ابرار» پرداخت. ایشان به‌تازگی یک سخن‌رانی در این مورد داشت که تا حدودی جمع‌بندی نظرات قبلی‌ست و دراین لینک قابل دسترسی است. پرداختن تفصیلی به این نظریه و تناقض‌های آن، فراتر از این نوشته است؛ ولی به‌طور خیلی خلاصه، از دوستانی که از چنین نظریاتی مدد می‌گیرند تا صورتی عاقلانه‌تر به تشیع بدهند، باید پرسید یک کودک ۷-۸ ساله که با انسان‌های دیگر فرقی نمی‌کند و علمش هم اکتسابی‌ست (نه خدادادی یا «لدنی»)، چطور شده است اعلم علمای زمانه‌اش؟ چه عقل سلیمی قبول می‌کند که درآمد هنگفت خمس (با تعریف شیعی‌اش) باید به‌دست چنین کودکی اداره شود و فراتر از آن، زعامت همه‌ی مسلمین و همه‌ی سرزمین‌های اسلامی با آن وسعتش در ابتدای قرن سوم، باید به‌دست چنین کودکی باشد؟ شیعیان، همه‌ی خلفا غیر امام را حاکمان جور می‌دانند و حق حاکمیت در زمان ظهور امام را منحصر در او می‌دانند.


تصویر بخشی از زیارت «جامعه کبیره» برگرفته از کتاب «مفاتیح‌الجنان». این زیارت که از امام دهم شیعیان، علی‌بن‌محمد، نقل شده شامل فرازهای عجیبی است از جمله همین قسمت که ادعا می‌کند خدا «باران را به‌وسیله (یا به‌خاطر) امام می‌فرستد» و «به‌وسیله (یا به‌خاطر) امام آسمان را نگاه می‌دارد که بر زمین نیفتد». متن کامل این زیارت و ترجمه‌اش را می‌توانید در این مطلب وب‌گاه باشگاه خبرنگاران جوان ببینید.
ماجرای امامت این دو کودک، در تحول دیدگاه کلامی تشیع کلیدی است. به‌گمان من عجز در مقابل پاسخ‌گویی به سوالات مشابه بالاست که قرائت غلوآمیز از نقش و سرشت امامان را تبدیل به قرائت غالب در دنیای تشیع نمود. همان قرائتی که هرکه در ایران بزرگ شده باشد با اصول آن آشناست، قرائتی که گوشه‌هایی از آن عبارت است از:
  • امام صاحب «علم غیب»‌است؛ به‌طور مشخص‌تر، امام هرگاه بخواهد چیزی را بداند، به‌وی اعلام شود، ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۸۲، کتاب الحجه، «باب ائمه علیه‌السلام هر گاه خواهند بدانند، بدانند». صاحب «علم گذشته و آینده تا روز قیامت» است، و ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۴۴، کتاب الحجه، «باب بیان صحیفه، جفر، جامعه، و مصحف فاطمه علیهاالسلام». آن‌چه واقع‌شده و در آینده می‌شود می‌داند. ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۸۸، کتاب الحجه، «باب ائمه علیهم السلام آنچه واقع شده و می‌شود می‌دانند و چیزی از ایشان نهان نیست».
  • ولایت امام از نوع «ولایت تکوینی» است، یعنی امام حق تصرف در عالم را دارد و ولایتش از همان جنس ولایت خداست که هروقت چیزی را اراده کند، به او می‌گوید «باش و می‌شود» (کن فیکون)، البته به‌جز چند حوزه استثناء مانند خلقت که فقط مخصوص خداست. مثلا اگر امام بخواهد کسی هدایت شود، دست در دلش می‌اندازد و به‌راه هدایت می‌کشدش. بدیهی است که چنین اعتباراتی برای یک انسان، پهلو به پهلوی شرک است، بنابراین همیشه یک «به اذن خدا» هم در کنار آن ذکر می‌شود. برای خلاصه‌ای از این اعتقاد، نگاه کنید به این نوشته در وب‌گاه سید محسن حجت. نظریه‌ی ولایت تکوینی، به‌شکل منسجم آن ظاهرا یک اعتقاد متاخر شیعی است، یعنی مثلا از قرن هشتم به بعد (مکتب در فرآیند تکامل، ص ۱۰۶)، ولی برای مجموعه‌ای از شواهد و روایات از کتب دست اول‌تر شیعه (از جمله اصول‌کافی) که این نظریه را پشتیبانی می‌کند، نگاه کنید به این نوشته از وب‌گاه امامت.
  • اراده‌ی تکوینی خدا بر این قرار گرفته که امامان از معصیت (و حتی خطا) مصون‌اند. به‌بیان دیگر ایشان نمی‌توانند گناه (یا خطا) کنند. معمولا شاهد قرآنی که برای این ادعا ذکر می‌شود، آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی احزاب است. سید محمدحسین طباطبایی، در تفسیر المیزان جلد ۱۶، به این آیه پرداخته و استدلال شیعی فهم از آیه را بیان کرده است. قسمت مربوط به این آیه در این مطلب وب‌گاه تبیان قابل مشاهده است. البته ایشان در مورد عصمت از خطا چیزی نگفته و آن قسمت از بحث عصمت میان شیعیان اختلافی است. نگاه کنید به عصمت امامان در ویکی‌شیعه. نکته: در تفسیر شیعه از آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی احزاب، دقت کنید به سوءاستفاده‌ی مجدد از ابزار «تفسیر خارج از متن» که بالاتر توضیح داده شد. به‌ویژه مراجعه کنید به آیات قبل و بعد از آیه‌ی ۳۳ که پر است از سخنان مربوط به زنان پیامبر (به‌طورخاص، آیات ۲۷ تا ۳۴)؛ حتی نیمی از همین آیه‌ی ۳۳ به‌وضوح در مورد زنان پیامبر است و احدی نمی‌تواند در آن تشکیک کند. حال جالب است که در تفسیر شیعی، نیمی از یک آیه، به‌موضوعی کاملا بی‌ارتباط به زنان پیامبر تفسیر می‌شود.
  • امام سخن فرشته‌ی وحی را می‌شنود هرچند او را نمی‌بیند. ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۲۴۸، کتاب الحجه، «باب فرق میان رسول و نبی و محدث».
  • امام «واسطه‌ی فیض الهی» است، از برکت وجود او «درختان بارور گردند، میوه‌ها برسند، نهرها جاری شوند» و همین‌طور از برکت وجود او «باران از آسمان ببارد و گیاه از زمین بروید». ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۱۹۶، کتاب التوحید، «باب نوادر». برای مثالی از یک توضیح مفصل‌تر از مفهوم «واسطه‌ی فیض الهی» از دیدگاه تشیع، نگاه کنید به این مقاله‌ی وب‌گاه تبیان.
  • امام صاحب طوماری است که «تمام حلال و حرام و همه احتیاجات دینی مردم» در آن نوشته شده است، حتی جریمه‌ی یک خراش یا نیشگون در آن مشخص است. ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۴۴، کتاب الحجه، «باب بیان صحیفه، جفر، جامعه و مصحف فاطمه علیها السلام». خوب است اندکی در این ادعا تأمل کنیم و این‌که چطور هر دوره‌ای مسائل جدید و مخصوص به خودش را دارد. لابد «حلال و حرام» همه‌ی این مسائل در این طومار امام نوشته شده، مثلا مسائل غامض حقوقی-اخلاقی امروزی مانند ایجاد تغییر ژنتیکی در جنین یا جرائم مربوط به اتومبیل بدون راننده!
  • امام به اختیار خود می‌میرد و زمان مرگش را می‌داند، او می‌داند که «چه بر سرش می‌آید و به‌سوی چه می‌رود». ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۸۳، کتاب الحجه، «باب ائمه علیه‌السلام به‌اختیار خود می‌میرند و زمانش را می‌دانند».
  • از جمله چیزهایی که از پیامبران به امام به ارث رسیده پیراهن آدم، الواح و عصای موسی، و انگشتر سلیمان است. ترجمه اصول کافی، ج۱، ص۳۳۵ تا ۳۴۱، کتاب الحجه، «باب آیاتی که از پیغمبران نزد ائمه علیه السلام است» و «باب اسلحه و متاعی که از پیغمبرص نزد ائمه است».
  • همه‌ی زمین‌ها متعلق به امام است و اگر کسی زمینی را آباد کند باید خراجش را به امام بپردازد. ترجمه اصول کافی، ج۲، ص۲۶۸، کتاب الحجه، «باب همه زمین متعلق بامام علیه‌السلام».
  • این امامان صاحب قرآنی هستند که با قرآن فعلی متفاوت است، مثلا نام هفتاد نفر از قریش با پدرانشان در آن ذکر شده، ترجمه اصول کافی، ج۴، ص۴۴۰. یا در آن «هفده هزار آیه بوده است». ترجمه اصول کافی، ج۴، ص۴۴۶: «قرآنی که جبرئیل برای محمد (ص) آورد هفده هزار آیه بوده است».
  • بدن امام، از همان زمان تولد، با بقیه‌ی انسان‌ها متفاوت است، از جمله، ختنه شده و با ناف بریده متولد می‌شود، دندان‌هایش هم در زمان تولد درآمده است، و «تا یک شبانه‌روز از دودستش نوری طلایی ساطع است». ترجمه اصول کافی، ج۲، ص۲۳۰ و ۲۳۱، کتاب الحجه، «باب کیفیت ولادت ائمه علیهم‌السلام».
  • ...
قصد من در این‌جا نقد و بررسی این ادعاها نیست، هرچند دلایل بطلان اغلب این ادعاها نسبتا روشن است (بعضی از این ادعاها در فصل‌های آینده بررسی خواهند شد). دلیل طرح این موارد در این‌جا، اشاره به همان نکته‌ی ابتدای این بخش بود که در روایت غالب شیعی، امام انسانی‌ست کاملا متفاوت با دیگران؛ حتی سرشت و بدن او با دیگران متفاوت است، چه رسد به علم و عملش از همان کودکی. با چنین اعتقادی‌ست که کسی می‌تواند به امامت کودکی ۸ ساله معتقد شود، نه با نظریه‌هایی مانند «علمای ابرار». لازم است امام «واسطه‌ی فیض الهی» باشد تا برای اعتقاد به زندگی و غیبت هزارساله‌ی امام، توجیهی ابداع شود. تاکید کنم که برای من روشن است که در اسناد روایی این گفته‌ها می‌توان اما و اگر وارد کرد و مدعی شد خیلی از این روایات ضعیف است. به‌عنوان مثال‌هایی از بررسی بعضی از این روایات، نگاه کنید به مقدمه‌ی کتاب غلو، نوشته صالحی نجف‌آبادی، ص۱۱ تا ۱۶. اصولا این کتاب حکایت مختصر ولی ارزنده‌ای است از این‌که حدیث‌های غالیان چطور به منابع اصلی شیعی راه پیدا کرد. همچنین، مقاله‌های محسن کدیور در تبیین نظریه‌ی «علمای ابرار» که قبلا به آن‌ها اشاره شد، فهرستی دارد از آمار روایات ضعیف در اصول کافی و به‌طور خاص کتاب‌الحجه. به‌گمان من تلاش این محققان بسیار قابل تقدیر است ولی متاسفانه همان‌طور که در متن اشاره شد، ایشان به‌خاطر این‌که تلاش دارند خود را کماکان در دایره‌ی شیعه‌ی دوازده امامی حفظ کنند، سوالات بنیادین در مورد چهار امام آخر که در متن به آن‌ها اشاره شد را بدون پاسخ می‌گذارند. ولی چه بپسندیم چه نپسندیم، همه می‌دانیم اغلب این ادعاها مطابق روایت غالب از تشیع است، چه در بین واعظانش و چه در بین پیروانش. دلیل آن هم عجیب نیست؛ علاوه بر ساده‌تر کردن توجیه امام شدن یک کودک، این روایات در کتب معتبر شیعی از همان قرون ابتدایی نقل شده و برای همین هم من در اغلب موارد بالا، مراجعات را محدود کرده‌ام به یکی از همین «کتب اربعه» شیعیان که در اعتبار آن‌ها ادعاها فراوان است. در اغلب موارد فوق، اگر جستجوی ساده‌ای برروی وب بکنید، نوشته‌های متعددی از وب‌گاه‌های شناخته‌شده‌ی تبلیغ تشیع می‌توانید بیابید در تایید این موارد.

بخش ششم: نتیجه‌ی قسمت اول

من در فصل اول این مجموعه، تلاش کردم تمرکز نوشته بر روی امامان آخر شیعه‌ی دوازده امامی باشد. به‌طورخاص کسی که خود را شیعه می‌داند، خوب است به این سوال فکر کند که وقتی کودکی ۸ ساله شد رهبر کل مسلمین، چطور می‌توان قرائت فرابشری از امامت نداشت؟ و چطور این قرائت با تصویر پیامبر در قرآن، بالاخص «انا بشرٌ مثلکم، یوحی الیّ» سازگار است؟ به‌علاوه، چطور تشیع از اواخر قرن دوم، تبدیل شد به یک دستگاه پرمنفعت اقتصادی، با توسل به حکم ابداعی خمس منفعت درآمد که نه سابقه‌ای در سیره‌ی پیامبر داشت، نه امامان قبلی؟

بیاییم تعارف با خودمان را کنار بگذاریم؛ امامی که «هرگاه بخواهد بداند، به‌وی اعلام می‌شود»، چرا این همه انحراف در بین وکلای منصوب خودش را ندانست؟ چرا با شروع سازوکار مالی تشیع، روند فرقه‌سازی در این مذهب سرعت گرفت، عمدتا به دلایل منافع اقتصادی وکلا و فرزندان امام؟ تا کی می‌خواهیم چشممان را بر روی تفاوت فاحش روش این امامان ببندیم؟ چه شاهد تاریخی برای این ادعای موهوم داریم که روش همه‌ی امامان (از آزادگی حسین‌بن‌علی گرفته تا جمع‌آوری خمس آن کودکان ۷-۸ ساله) دقیقا یکی‌ست و فقط شرایط زمانه متغیر بوده است؟ این همه شاهد تاریخی خلاف این ادعا را، تا کی می‌خواهیم توجیه کنیم؟ خلاصه‌ی کلام این‌که، اعتقاد به امامت این سه چهار امام آخر، به‌ویژه زندگی و غیبت خیالی فرزند حسن‌عسکری، چه تاثیر عملی در زندگی ما دارد؟ با خود خلوت کنیم و بیاندیشیم، اگر واقعا خدا را از رگ گردن به‌خود نزدیک‌تر می‌بینیم، اعتقاد به چنین واسطه‌هایی چه چیزی را عوض می‌کند؟ به‌گمان من یک اعتقاد دینی که هیچ تجلی عملی در زندگی ندارد، دور انداختنش به مراتب به‌تر از اتلاف وقت برای اثباتش است، به‌خصوص وقتی چنان اعتقادی ما را با دنیایی از تناقض‌ها رو‌به‌رو می‌کند.

اگر امیدی به کشف حقیقتی در حوزه‌ی دین هست، تنها با یاری حلاجی بدون پیش‌فرض اعتقاداتی است که بی‌دلیل از کودکی پذیرفته‌ایم. اگر همت این راه را دارید، بسم‌الله. اگر نه، لااقل تواضع داشته باشیم و صادقانه اذعان کنیم که اگر به چنین اعتقادات عجیبی معتقدیم، دلیل اصلی‌اش، خانواده و جامعه‌ای بوده که در آن بزرگ شده‌ایم، نه جهد و تلاش غیرجانبدارانه برای کشف حقیقت. بیایید توهماتمان را یقین برخاسته از «تحقیق در اصول دین» جا نزنیم؛ تکرار چنین ادعاهای کاذبی، گاهی امر را بر خود ما هم مشتبه می‌کند، چه برسد به دیگران.

اگر نوشته‌های من را مغرضانه می‌دانید، خودتان روایت‌های تاریخی را بررسی کنید و ببینید چه تاثیرگذاری قابل توجهی از این سه چهار امام آخری در آن‌ روایت‌ها می‌یابید؟ حتی کتب شیعی که امامت ایشان را اثبات می‌کنند را مطالعه کنید و ببینید زندگی این چند امام، به‌جز بخش فربه مالیش، چه نکته‌ی برجسته‌ای دارد؟ آیا استفاده‌ی امام از «علم غیب» برای توصیه به یکی از خویشاوندان به فروش سریع اسبی که امام فهمیده آن شب قرار است بمیرد، شما را سربلند می‌کند یا سرافکنده؟ ترجمه‌ی ارشاد مفید، ص۶۶۸ و ۶۶۹، در «فضائل و مناقب» حسن‌عسکری. ماجرا از این قرار است که یکی از خویشاوندان حسن‌عسکری، اسبی داشته که خیلی به آن علاقمند بوده. حسن روزی او را دیده و به او توصیه می‌کند که اسب را سریع بفروشد و «تا شب نشده این معامله را به پایان برسان»؛ کسی در این‌جا وارد می‌شود و سخن حسن قطع می‌شود. صاحب اسب، دودل بوده و نهایتا اسب را نمی‌فروشد تا این که همان شب آن اسب می‌میرد! این ماجرا را من نساخته‌ام، پیروان حسن‌عسکری به‌عنوان فضائل او ذکر می‌کنند. شبیه چنین «فضائلی» در کتب ایشان فراوان است.

اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ

بخش هفتم: کتاب‌نامه و روش بررسی منابع

این بخش فهرست منابعی است که در پانوشت‌ها به آن‌ها اشاره شده. ترتیب منابع به‌ترتیب الفبایی نام مختصری است که در متن از آن استفاده شده، مانند «تاریخ ابن‌اثیر» یا «ارشاد مفید». اگر به یک کتاب و ترجمه‌اش، هر دو مراجعه شده، اطلاعات آن دو کتاب در کنار هم قرار گرفته. در مواردی که نسخه‌ی آنلاین کتاب را یافته‌ام و گمان کرده‌ام که ارجاع به آن، ناقض حقوق نویسنده و ناشر نیست، لینک دسترسی به آن هم قرار داده شده است. البته این احتمال وجود دارد که در مواردی نسخه‌ی آنلاین با نسخه کاغذی که من از آن استفاده کرده‌ام، اندکی متفاوت باشد.

قبل از آن، خوب است اشاره‌ی مختصری بکنم به روشی که به این منابع مراجعه کرده‌ام: برای من شواهد تاریخی یکی از کارآمدترین روش‌های محک اعتقادات است. به‌خصوص هرچه کتاب تاریخی‌ که به آن مراجعه می‌کنم، روایتی‌تر باشد تا تحلیلی. یعنی تا آن‌جا که ممکن است، نویسنده کم‌تر اعتقادات شخصیش را در روایت‌ها وارد کرده باشد و به‌جای آن سعی کرده باشد، هر آن‌چه حداقلی از وثاقت را در آن دیده، روایت کند. حتی روایت‌های متناقض را درکنار هم گذاشته باشد. به عنوان نمونه «تاریخ طبری» تا حدودی این ویژگی را دارد. بدیهی است که این ویژگی غیرجانبدارانه بودن، هیچ‌گاه صددرصدی نیست و ما با یک طیف روبه‌روییم. اصولا تاریخ به‌طورعام و تاریخ چند قرن ابتدایی به‌طورخاص، خیلی غیردقیق‌تر از آن چیزی است که عموما تصور می‌شود. به‌عنوان مثال، سیره‌ی پیامبر که این‌همه از آن نقل می‌شود و به آن ارجاع داده می‌شود، تا شاید یک قرن بعد از پیامبر مدون نشده بود. قدیمی‌ترین سیره‌ای که آن هم نه مستقیم بلکه از طریق کتاب‌های دیگر مانند تاریخ طبری به دست ما رسیده است، توسط ابن‌اسحاق احتمالا در ابتدای قرن دوم نوشته شده است. حتی اگر از تعصبات مذهبی بگذریم، روشن است که با وضعیت سواد و نشر در آن دوران، چقدر چنین تاخیر صد ساله‌ای ممکن است شرح حوادث را دست‌خوش تغییر کرده باشد. توجه به این ظنی بودن در مطالعه‌ی تاریخ ضروری است.

در مورد کتاب‌هایی که به‌وضوح جانبدارانه‌اند، مثل «ارشاد مفید» که هدفش اثبات حقانیت تشیع دوازده امامی‌ست، مراجعه‌ی من معمولا به شکلی است که موارد تاریخی‌ای که روایت شده، با هدف آشکار نویسنده در تناقض باشد یا لااقل به‌وضوح در تایید نقشه‌ی کلی او نباشد. مثلا، وقتی مفید روایت می‌کند که بعد از مرگ جعفربن‌محمد، پیروانش سردرگم بودند و در مدینه گرد فرزندش عبدالله جمع شده بودند (نه موسی)، من این روایت را می‌پذیرم و آن را هم در استنتاجم وارد کرده‌ام.

اگر قصد نقد مراجعات این نوشته را دارید، به‌جای صرف وقت روی یک ماجرای خاص و مثلا اثبات غیرموثق بودنش (که نباید کار سختی باشد) تصویر کلی را بنگرید. مثلا اگر معتقدید، موسی‌بن‌جعفر یا فرزندانش داعیه‌ی به‌دست‌گرفتن قدرت نداشته‌اند، همه‌ی شواهدی که ارائه شده را با هم بنگرید. نهایتا این‌که این استدلال‌ها، خلاصه‌ی آن چیزی‌ست که برای من راه‌گشا بوده ولی برای کس دیگری ممکن است کافی نباشد. امیدواری حداقلی من این است که بعد از خواندن این متن، خواننده‌ لااقل این دغدغه را پیدا کرده باشد که شاید این اعتقادات سفت و سخت شیعی من مبنای محکمی ندارد و این بهانه‌ای شود برای تحقیق بیش‌تر. اعتقاد بنیادین من این است که حوزه‌ی دین، ابدا یقینی نیست و همیشه راه برای تغییر عقیده باز است. به‌تجربه دیده‌ام که آن‌کس که در اعتقادات مذهبی‌اش، ادعای یقین بیش‌تری دارد، معمولا این یقین یا از روی عدم صداقت است یا نا‌آشنایی کم‌تر با نظرات مخالف عقیده‌اش.

و اما فهرست اطلاعات کتاب‌ها:
  • ارشاد مفید، «الارشاد»، «در شناسایی مقام چهارده معصوم علیهم‌السلام و زندگانی ایشان»، نوشته‌ی محمدبن‌محمدبن‌نعمان معروف به «شیخ مفید» (قرن چهارم)، ترجمه‌ی محمدباقر ساعدی خراسانی، با تصحیح محمد باقر بهبودی، نشر اسلامیه، تهران، ۱۳۷۶. این کتاب از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • اصول کافی، نوشته‌ی محمد‌بن‌یعقوب کلینی (قرن چهارم). همه‌ی جلد‌های نسخه‌ی عربی، از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • اصول کافی، نوشته‌ی محمد‌بن‌یعقوب کلینی، ترجمه‌ و شرح جواد مصطفوی، نشر ولی‌عصر، تهران ۱۳۷۵ شمسی. همه‌ی جلد‌های ترجمه‌ی فارسی، از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • تاریخ ابن‌اثیر، «الکامل فی التاریخ»، یا «تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران»، نوشته‌ی عزالدین علی‌بن‌الاثیر، ترجمه‌ی علی هاشمی، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران. همه‌ی جلدهای ترجمه‌ی فارسی، از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است. باید توجه داشت که ابن‌اثیر این کتاب را در قرن هفتم هجری نوشته و اتفاقات مربوط به سه قرن اول عمدتا برگرفته از تاریخ طبری است. یک نکته‌ی قابل توجه در ترجمه‌ی فارسی، ساده‌تر بودن دنبال کردن اسامی در مقایسه با ترجمه‌ی تاریخ طبری است؛ دلیل آن هم تکرار نسب افراد در متن است.
  • تاریخ تحلیلی اسلام، سید جعفر شهیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مرکز نشر دانشگاهی، تهران، چاپ سوم ۱۳۸۶ شمسی (چاپ اول ۱۳۸۳).
  • تاریخ طبری، «تاریخ الرسل و الملوک» نوشته‌ی محمدبن‌جریر طبری، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، نشر اساطیر، تهران، ۱۳۶۲ شمسی. همه‌ی جلدهای ترجمه‌ی فارسی از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • تهذیب‌الاحکام، «تهذیب‌الاحکام فی شرح المقنعه للشیخ المفید رضوان الله علیه»، محمدبن‌حسن طوسی (قرن چهارم)، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۴ شمسی. متن عربی همه‌ی جلدهای کتاب از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • رجال کشی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال‌الکشی)، محمدبن‌عمر الکشی (قرن چهارم)، نشر دانشکده الهیات دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ شمسی. متن عربی کتاب از طریق این لینک بازار کتاب قائمیه قابل دسترسی است.
  • جهاد در اسلام، نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی، نشر نی، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۶ شمسی (چاپ اول ۱۳۸۲).
  • غلو، نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی، نشر کویر، تهران، چاپ سوم ۱۳۸۵ شمسی (چاپ اول ۱۳۸۴).
  • فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشکور، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ چهارم ۱۳۸۴ شمسی.
  • نسخه‌ی اصلی کتاب مکتب در فرآیند تکامل:
    Crisis and Consolidation in the Formative Period of Shi'ite Islam, Hossein Modarressi, The Darwin Press Inc. Princeton, New Jersey, 1993.

    روی جلد نسخه‌ی انگلیسی کتاب حسین مدرسی که ترجمه‌ی آن در ایران با نام «مکتب در فرآیند تکامل» چاپ شده است.
    این کتاب شاید در دوره‌ی اوج تردید من نسبت به تشیع به دستم رسید و خواندن این کتاب یکی از شیرین‌ترین تجربیات زندگی من بوده‌است! کتاب یک تحقیق حرفه‌ای از تاریخ تشیع در قرون ابتدایی هجری است. ظاهرا هدف اصلی نویسنده، ترجمه و نشر نظرات یک متکلم شیعه در دوران غیبت صغری به نام ابن‌قبه بوده است و این تحقیق تاریخی حاشیه‌ای بوده است برای آن ترجمه ولی عملا حاشیه جای متن را گرفته است و تبدیل به بخش اصلی کتاب شده است. آن‌چنان‌که نویسنده در مقدمه‌ی فارسی توضیح می‌دهد، یکی از انگیزه‌های او از نوشتن کتاب، تبیین نگاهی عاقلانه‌تر از تشیع است در مقابل آن‌چه، به‌ادعای او، زشت‌نمایی از تشیع با برجسته کردن «افکار غالیانه و خرافی» است. زنده‌شدن نظریه‌ی «علمای ابرار» هم در دوران معاصر، به‌گمانم تا حدود زیادی مرهون همین کتاب است. اتفاقا به‌نظر من، آن فصل کتاب که بیش‌تر برای تایید این نظریه نوشته شده، یعنی فصل دوم (Moderation or Shortcoming که در ترجمه‌ی فارسی «غلو، تقصیر، و راه میانه» است) از ارزش کتاب کاسته چون تا حدودی به‌نظر می‌رسد تاثیر گرفته از تمایلات اعتقادی نویسنده است تا یک تحقیق تاریخی بی‌طرفانه.

    در خیلی از مواردی که از این کتاب چیزی نقل کرده‌ام، سعی کرده‌ام شواهد نویسنده از کتب دست اول‌تر را شخصا بررسی کنم. در مواردی که شواهد نویسنده ناقص بوده یا برداشت او به‌گمانم اشتباه بوده، یا آن را نقل نکرده‌ام یا اشتباه نویسنده را تذکر داده‌ام.

    کتاب مکتب در فرآیند تکامل را شش سال پیش در یک جلسه‌ی نقد کتاب در دانشگاه واترلو ارائه کردم. فایل صدای قسمت اصلی ارائه را در این‌جا قرار داده‌ام:
    فایل صدا مربوط به جلسه‌ی نقد کتاب «مکتب در فرآیند تکامل» در دانشگاه واترلو، تابستان ۱۳۹۰.
  • مکتب در فرآیند تکامل، نوشته‌ی سید حسین مدرسی طباطبایی، ترجمه‌ی هاشم ایزدپناه، نشر کویر، تهران، چاپ چهارم ۱۳۸۷ شمسی (چاپ اول ۱۳۸۶). این کتاب ترجمه‌ی کتاب بالاست ولی متاسفانه تفاوت‌های قابل توجهی با اصل انگلیسی کتاب دارد که از ارزش آن می‌کاهد. مهم‌ترین این تفاوت‌ها، تغییر لحن کتاب در ترجمه است که گاهی آن را به یک متن جدلی کلامی فرو می‌کاهد (البته شاید این تغییر لحن برای چاپ کتاب در ایران لازم بوده است). تفاوت دیگر، عدم ترجمه‌ی رساله‌های ابن‌قبه در آخر کتاب است که به متن عربی آن بسنده شده. در نسخه‌ی انگلیسی، این متون عربی به انگلیسی ترجمه شده و حاوی نکات ارزنده‌ای است؛ به‌ویژه این‌که ابن‌قبه، یک عالم شیعی (قبلا معتزلی) در عصر غیبت صغری است (که محدثان معروف شیعه، مانند شیخ صدوق از وی نقل کرده‌اند) و دیدگاه شیعی‌اش با نگاه غالب امروزی در دنیای تشیع تفاوت‌های برجسته‌ای دارد.

بشیر سجاد، خرداد ۱۳۹۶، رمضان ۱۴۳۸، واترلو
به‌روزرسانی، آذر ۱۳۹۹: چند اشتباه تایپی اصلاح شد و شماره‌ی بخش‌ها هم اضافه شد.

پانوشت‌ها

۱۷ نظر:

Unknown گفت...

سلام. منتظر خواندنِ همه ی نظرهای ات هستم تا نظرِ خودم را بنویسم. هنوز باید دلایل ات ادامه داشته باشند. سپاس از بررسی تحقیقی ای که کرده ای.
فرشاد

فرزاد ورادی گفت...

من هم دارم میخونم
گرچه به کلیت قضیه فرضیات درست و اشتباه زیاد دارد و ایرادات وارده پیگیری درستی نشده و مساله نتیجه درنظر گرفتع ه نشده ، درواقع مثل ریاضی محض باهاش برخورد شده

هادی گفت...

سلام، شما این نامه ها رو دیدید؟

http://article.tebyan.net/108995/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%AC-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D9%85%D9%81%DB%8C%D8%AF

هادی گفت...

ممنون میشم نظر اول من رو رد و نظر دوم رو قبول کنید

bash گفت...

سلام هادی، نظر اول را همان‌طور که خواسته بودید رد کردم، هرچند به‌نظرم مشکلی نداشت و ترجیح من انتشار همه‌ی نظرات است. دلیل وقفه‌ای هم که وجود دارد این است که از آن‌جا که آدم‌ها می‌توانند به صورت کاملا ناشناس این‌جا پیام بگذارند، احتمال کمی برای سوءاستفاده وجود دارد (مثلا توهین، تهدید و ...) که مایلم از آن جلوگیری کنم. به‌هرحال، در مورد کامنت اول شما چون درخواست کرده بودید که منتشر نشود من هم پیروی کردم.

امیرمسعود زارع بیدکی گفت...

فارغ از این که نتایجی که بهش رسیدید با عقاید فعلی من تعارض داره،
تنها راه هدایت شدن رو به دنبال حقیقت رفتن می‌دونم و ایمان قلبی دارم که خدا انسانی که خالصا دنبال حق باشه رو به راه حق هدایت می‌کنه ...
و لذا خواستم یه خسته نباشید عرض کنم خدمتتون که دغدغه داشتید و روی این متن طولانی کلی وقت گذاشتید و حداقل در این راستا تلاش می‌کنید... و امیدوارم پس از تحقیقات فراوان و بالا و پایین شدن‌های عقاید به حقیقت هستی و راه خدا پی ببرید و در «صراط مستقیم» به اون معنایی که خود خدا می‌دونه قدم بردارید :)
این متن هرچند که نتونست من رو از خیلی جهات قانع کنه و خیلی بحث سرش دارم ولی خب نشون دهنده‌ی دغدغه و تلاشتون برای دریافت حقایق جهان بود که قابل تحسین ه و من رو هم داره قلقلک می‌ده که برم در یه سری ازین زمینه‌ها تحقیق کنم ...

ارادت فراوان؛

--امیرمسعود

ناشناس گفت...

سلام
و بسیار ممنون از نوشته ی خوب شما.
اگر چه بعضی جاها (احتمالا به علت کوتاه کردن نوشته) اندکی از استدلال منطقی فاصله گرفته بود.

با توجه به این "انتها"، احتمالا منشا اصلی بسیاری از این نتیجه گیری ها، "خمس" است. سوال من این است که اگر "فرض" کنیم خمس اثبات شود، آیا تقریبا اکثر نتیجه گیری های شما زیر سوال میرود؟

ناشناس گفت...

َأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (۲۹) قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾
[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد گفتند چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است‏ سخن بگوييم. [كودك] گفت منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است (سوره مریم)
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ ﴿۱۴﴾
و به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد تا طوفان آنها را در حالى كه ستمكار بودند فرا گرفت (سوره عنکبوت)

hamidreza گفت...

Dear Bashir, salam:

https://www.youtube.com/watch?v=RD4_1E8QObA

Please see this. I think might be interesting and related.
Thanks
Hamidreza E Saffar

ناشناس گفت...

سلام. بسیار عالی بود.
منتظر روزی هستم که مقاله من دیگر مسلمان نیستم را از شما ببینم.
با توجه به سطح فکری شما آنروز دور نخواهد بود. فقط باید کمی چارچوبهای ذهنی را جابجا کرد.

Hamidreza E Saffar گفت...

سلام علیکم بشیرجان. تاملات جدیدی دارم که شاید برای فکرو تامل مفید باشد. امعان نظر کنید شاید سودمند افتد:

جدیدا بعد از دیدن روایات ذیل آیه کریمه و بخصوص یک یا دو روایت معتبر که ظاهرا سندا هم قابل قبول هستند )از امام هفتم صلوات الله علیه( بنده مایل شدم به اینکه شمول ارباح مکاسب )که محل اصلی نزاع است( را تشریع اولیه الهی یا نبوی )نبی مکرم اسلام هم شارع هستندبنظر ما بلکه نظر اجماعی مسلمین( بدانم و احیانا »عدم اخذ« توسط رسول خدا یا امیرالمومنین در ابتدای اسلام را ناشی از حکم حکومتی - ولایی بدانم. به هر حال یا از ابتدا شامل ارباح مکاسب میشده و رخصتی که رسول الله و امیرالمومنین و ایمه متقدم داده اند از باب ولایت و حکم ولایی و مبتنی بر مصالح تشخیص داده شده توسط آنها مثل مفاسد احتمالی مترتب یا عدم وجودزمینه در بین امت بوده )بنظر حق همین است( یا اصولا بعدا حکم ولایی شمول را از غنایم دارالحرب به ارباح مکاسب تعمیم داده . در هردوصورت شکی نیست که ولایت خودش بعنوان حکم شرعی که بربقیه احکام سلطه دارد عمل کرده است و البته این اساس فرق امامیه و شیعه با بقیه مسلمین است و ممیزه و البته بنظر من عامل افتخار و ما نودی بشی کما نودی بالولایه که گفته میشود منظور ولایت ظاهریه است که البته ریشه در علم و ولایت باطنیه و مقرب بودن و مطهر بودن و خلیفه الله بودن دارد. نکته آخر اینکه ظاهرا از سنت نبوی و اهل بیت بصورت قابل اعتمادی میتوان نشان داد که خمس و آیه آن در کلیتش برای بنی هاشم تشریع شده در برابر زکات که چرک اموال مسلمین است و برای عامه تشریع شده ادله اقتضا میکنند که اصولا همه مسلمین اجماع دارند در اینکه خمس تشریعش برای بزرگداشت بنی هاشم و فقیرنبودن و بلکه استغنای آنها بوده. لذا سنت قطعی و قراين نشان میدهند که کل آیه در باب بنی هاشم است و نه فقط ذی القربی. البته ظاهر ذی القربی و مفرد بودنش اینجا له نظریه شیعه است و نه علیه آن. به هر حال با در نظر گرفتن ۱( مسیله فوق العاده خطیر و مهم ولایت و ۲( حجت بودن سنت در کنار قرآن نظریه کانسیستنت و بی اشکالی بنظر میتوان ارایه داد فارغ از جزییات. اصل مطلب پذیرش ایندو رکن است وبقیه تابع ایندو هستند.

موفق باشید. باعرض سلام و دعای توفیق

سعید گفت...

سلام! باور کنین ما هرهفته میایم وبلاگو چک می‌کنیم ببینیم قسمت‌های بعدیش اومده یا نه! بنویسید دیگه!سعید

Amir Harandi گفت...

سلام بشیر جان. متن را به توصیه یکی از دوستانم در تورنتو خواندم. مدتی بود از فیسبوک خارج بودم و ارتباطم با شما قطع شده بود که به یمن یادآوری این دوست عزیز و لطف شما باز احیا شد.
از مقاله ات لذت فراوان بردم و پشتکارت رو که از سالهای سال پیشتر میشناسم تحسین کردم. معتقدم با همین دقت اگر در باره اصل اسلام از دوره پیش از محمد و مرام حنفا شروع کنی و به پیامبران هم عصر پیامبر اسلام و پس از ایشان بپردازی کمی ریشه ای تر به تصویری کلی دست پیدا میکنی. این تحقیق پله ای محکم است برای رسیدن به آن بام.

رضا گفت...

سلام بشیر جان. دونستن و خوندن دیدگاهت نسبت به تشیع خیلی جالبه برام. بیشتر ماها در فضایی اعتقادی بزرگ شدیم و شکل گرفتیم که همیشه فشار ارشادی و اخلاقی در مورد اعتقاد و به خصوص ایمان به دین و امامان روی ما وجود داشت. تناقضاتی که به اونها اشاره می‌کنی برای خیلی‌ها پیش اومده. ولی حتما خودت هم تجربه کردی که وقتی تشکیکی پیش میاد اشکال رو در خودشون و سستی ایمانشون می‌بینند و به خاطر عذاب وجدان اخلاقی جلوتر نمی‌رند.
در کنار نوشته‌ی دقیق و گیرات و دلایل متقن، موضوع دردناکی هست که طوری که محسن نامجو می‌خونه «آخرین کسی که اینو فهمیده اکبر گنجیه». مراد این که انگار همه از جمله خود پادشاه می‌دونند گه لباسی در کار نیست ولی تظاهر می‌کنند یا به ادبیات شیعی تنقیه می‌کنند.

موردی هم هست که برام سوال پیش اومده و این که نقطه نظرت در مورد اسلام چیه. آیا دنبال مذهب دیگه ای از اسلام هستی یا دین دیگه ای یا دین رو می‌گذاری کنار. من خودم سال‌های زیادیه که آگنوستیک ام.

Unknown گفت...

با سلام خدمت نویسنده محترم.
امیدوارم خوش و سلامت باشید.
راجع به زحمتی که درباره این متن کشیده اید، راستش وقتی ابتدای آن را خواندم که سخن از سالها جستجو و تحقیق داشت و البته در متن تان هم تا حد زیادی مشهود است، انتظار استدلالهای محکمتری داشتم.
شما البته به تفصیل و جداجدا، دلایل را برنشمرده و آنرا به زمانی دیگر و نگارشی تفصیلی تر، واگذار کرده اید. اما در حد همین توضیحات کلی، باید عرض کنم چند نکته وجود دارد.
یکی اینکه هرچند زحمات زیادی برای تتبع در منابع کشیده شده، اما همچنان شواهدی که موافق روایت نویسنده محترم نیست، نادیده گرفته شده است. مثلا اینکه دریافت خمس مازاد درآمدها، از زمان امام کاظم آغاز نشده و در زمان امام باقر و امام صادق هم جرقه آن زده شده است. مثل صحیحه ابابصیر از امام صادق که حکم به وجوب خمس در میوه های باغ شخص میدهد. (وسایل الشیعه، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، ج9، کتاب الخمس، ص504).
دوم اینکه تسری حکم خمس از غنایم جنگی به کنوز (گنجها) و معادن و طلا و نقره و...، در روایات متعدد از زمان امیرالمؤمنین و بلکه رسول خدا وجود داشته است. هرچند آیه قرآن، غنیمت را علی الظاهر درباره صرفا غنایم جنگی نقل میکند. اما تعمیم حکم از غنایم جنگی به سایر غنیمتها، از همان صدر اسلام بوده است و فکر میکنم خود شما هم که تتبع در تاریخ و روایات داشته اید، این نکته را براحتی تصدیق میکنید. بنابراین تمسک به ظاهر سیاق آیه (که صرفا درباره غنایم جنگی است)، نافی عمل رسول خدا و امیرالمؤمنین و امامان قبل از امام صادق هم هست.
نکته سوم اینکه اساسا زکات و خمس، ماهیتی اجتماعی_سیاسی داشته و فکر نمیکنم عمده علمای شیعه هم منکر آن باشند، بلکه مفصل در تبیین آن قلم زده و سخن رانده اند. من از سخنان شما در این باره_ با آنکه چندان مختصر و موجز هم نبود_ نتوانستم بفهمم چطور نتیجه میشود که امامان شیعه، انسانهایی منفعت طلب و قدرت پرست بوده اند. فکر میکنم خود شما هم از مطالعه تمامی کتب و منابع تاریخی درباره خلافت دستگاه اموی و عباسی، تصدیق میکنید که رفتاری ظالمانه داشته اند. این را نه از منابع شیعی، بلکه از منابع تاریخی مخالف شیعه و موافق طریقه عامه - مانند کتاب تاریخ طبری، اخبارالطوال دینوری، انساب الاشراف بلاذری، الکامل ابن اثیر و...) میتوان به روشنی و در موارد مکرر و مستمر مشاهده کرد. تصریح به جنایتها و فوق جنایتها علیه مردم و مخالفین، تبارگرایی و فساد اقتصادی گسترده، و... چیزهایی نیستند که بسختی بتوان آنها را در مورد حکومت امویان و عباسیان به اثبات رساند. خب در این شرایط، رهبران اقلیت معترض (شیعیان) ابتدا در صدد قیام مسلحانه (در زمان امام حسن و امام حسین) بودند و سپس، در صدد حفظ و تقویت جامعه شیعی. فکر میکنم پیچیده نباشد که تصور کنیم سازماندهی، حفظ، و تقویت چنین جامعه گسترده ای که در عین اقلیت، معترض بنیادین ساختار حاکم هم هست، نیاز به پشتوانه های تشکیلاتی و مالی دارد. اگر از دوره امام صادق - که ظلم و بیداد عباسیان نیز در پی استقرار و تثبیت قدرت، فزونی گرفته بود - منبع مالی جدید و بی رقیبی در این جامعه و برای این جامعه تعریف میشود، الزاما بمعنای سودجویی رهبران نیست؛ بلکه برعکس میتواند نشانه تعهد و هوشمندی رهبران این جامعه معترض و اقلیت گسترده در سرزمینهای اسلامی باشد.
ادامه در کامنت بعد

Unknown گفت...

نکته چهارم اینکه زکات، مالیاتی بود که حاکمان اموی و عباسی از همه مردم - و از جمله شیعیان - به زور دریافت میکردند. یعنی بنا به شواهد متعدد تاریخی و اذعان روات و مورخان اسلامی، مأمور مخصوص جمع آوری زکات، سراغشان میرفت و تحکماً، زکاتشان را برای خزانه حکومتی جمع آوری میکرد. روایاتی از امام صادق و امام باقر با این مضمون داریم که به شیعیان توصیه میکردند تا میتوانند زکاتشان را به حکومت ندهند، اما اگر مأموران حکومتی زکات را جمع آوری کردند، پرداخت مجدد زکات، برعهده شیعیان نیست. (وسایل الشیعه، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ج9، صص253و252). همچنین خمس غنایم جنگی و گنجها و معادن و طلا و نقره را.
این مالیاتها مستقیما و بالاجبار، به جیب دولت مستقر میرفت.برای تدارک منبع مالی مستقل جهت سازماندهی و تامین نیازهای جامعه شیعی و احیانا برخی تلاشهای سیاسی، نیاز به منبعی بود که حاکمان، ادعا و مطالبه ای درباره آن نداشته باشند. این منبع مستقل، همان خمس ارباح مکاسب بود که از اواخر زمان امام صادق و همزمان با استقرار و تثبیت حکومت عباسیان، مقرر گردید. اینکه از این زمان، خمس مازاد درآمدها هم توسط شبکه وکالت، جمع آوری و بدست امام میرسیده، فی نفسه اثباتگر هیچ معنای منفی ای نمیتواند باشد.
البته طبیعی است که در این ساختار مالی جدید، امکان سوءاستفاده برخی وکلای نواحی مختلف هم وجود داشته، اما در مجموع، منافع این اموال برای جامعه شیعی بسیار بوده است. گمان میکنم خود شما هم موارد مختلف آزادی زندانیان بیگناه شیعه، ادای قرضهای ایشان، حمایت از برخی جنبشهای سیاسی (که قاعدتا نیاز به سرمایه قابل توجه داشت)و... را مطالعه کرده باشید.
نکته پنجم اینکه ولایتعهدی امام رضا در برابر زندانی شدن امام کاظم، تا حد بسیار زیادی به تفاوت رویکرد هارون الرشید و مأمون، با بنی هاشم برمیگشت. ضمن اینکه برخلاف تحلیل شما، نوع قبول ولایتعهدی امام رضا که هیچ عزل و نصبی انجام نداده و هیچ فرمان حکومتی را صادر نکرده و... صرفا در حد مقامی تشریفاتی برای اداء مراسم مذهبی و جلسات مذاکره علمی با میهمانان ادیان دیگر و... بود، نشانگر قدرت طلبی ایشان نیست. بلکه خود ایشان، بسیاری اختیارات ولیعهد را نپذیرفته و مشروط به همین محدودیت اختیارات، ولایتعهدی را قبدل کرد. این نکته را علاوه بر روایات شیعی، تقریبا تمامی کتب تاریخی غیر شیعه هم ذکر کرده و اساسا موردی از دخالت امام رضا در عزل و نصبها و فرامین حکومتی و... گزارش نشده است. هرچند نوع تعامل ایشان و همچنین امام کاظم. همچنین امامان قبل و بعد، حاکی از نوع موضعگیری خاص سیاسی اهل بیت دربرابر دستگاه سیاسی حاکم و بیانگر حقانیت خودشان برای تصدی جانشینی پیامبر بود. این هم به نظر میرسد فی نفسه نمیتواند اثباتگر اهدافی دنیایی و مادی باشد.
ادامه در کانت بعد

Unknown گفت...

نکته ششم و به گمان بنده مهمترین نکته، تصمیمگیری درباره صداقت پیامبر و امیرالمؤمنین و... است. ما درباره مقام معنوی اهل بیت، دو مرحله از بحث داریم: اول) اطمینان به صداقت رسول خدا و اهل بیت، و دوم) اتکاء به روایات و زیارتنامه های فراوان ایشان درباره مقام معنوی خودشان. ممکن است کسی در چنین مقامات معنوی و تکوینی برای آنها خدشه کند، اما او باید تکلیف خود را با صداقت رسول خدا و امیرالمؤمنین و سایر امامان شیعه که این روایات و زیارتنامه ها را به تواتر و فوق تواتر بیان کرده اند، روشن سازد.
من البته متوجه هستم که بخشی از مطالب درباره مقامات معنوی و تکوینی فوق، توسط همگی ایشان نقل نشده و شاید حالت تواتر نداشته باشد. اما بخش بسیار مهمی از این بحث، فصل مشترک دعاوی رسول الله و امامان درباره خودشان است. آیا آنها در این باره، سخن به غیر صدق و بلکه به فریب گفته اند؟ در آن صورت چرا باید قرآنی که همین پیامبر آورده هم محل استدلال قرار گیرد؟ شما اشاره فرموده اید که در قرآن، شأن پیامبر اینست که "بشر مثلکم الا أن یوحی الیّ" است. بگذریم که همین "یوحی الیّ" چه ملزومات و اختصاصاتی را میطلبد، اما اشاره نکردید که همان قرآن، همان پیامبر را تا مقام "دنی فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی" بالا میبرد. اینها تعابیر بسیار گرانی هستند. آیا پیامبر در این موارد، به صدق و امانت، نقل آیات کرده یا نه؟ حدیث ثقلین ایشان درباره جایگاه اهل بیت در کنار قرآن، که توأمان مایه هدایت امت هستند، به طرق بسیار زیاد و در تمامی منابع روایی صحاح ستّه اهل سنت و کتب اربعه شیعه و بسیاری از منابع تاریخی صدر اسلام و... نقل شده و تاکنون هیچ کسی - حتی از مذهب مخالف اهل بیت- هم در اصل صدور این روایت از پیامبر در شأن اهل بیت خدشه نکرده است. حال چنین توصیف و جایگاه دادن، صادقانه بوده یا کاسبکارانه؟ اگر صادقانه باشد که ظاهرا بسیاری از تحلیلهای شما درباره منش امامان را زیر سؤال میبرد.
بحثها درباره سن امام جواد و امام زمان، چیز متفاوتی از سن حضرت عیسی ندارد که در گهواره، دعوی نبوت کرد. این را نه تنها قرآن، بلکه مسیحیان هم قایل اند. عمر طولانی امام زمان، در بسیاری جهات، چیزی متفاوت از عمر طولانی نوح ندارد که نه تنها قرآن، بلکه یهودیان و مسیحیان هم اصل آن را قبول دارند. بنظر میرسد نفی برخی جایگاههای معنوی و تکوینی برای اولیاء خدا، نه فقط تشیع، بلکه اسلام و بلکه - تا حدّی کمتر - ادیان ابراهیمی را نیز به چالش میکشد و مخصوص تشیع نیست.
سخن درباره این مقامات معنوی و فایده تکوینی آن بسیار است که شاید بهتر باشد کل بحث را به زمانی وانهاد که شما نیز، ادله مبسوط و تفصیلی خویش را یک به یک مطرح بفرمایید.
باز هم از زحمات شما متشکرم و بابت طولانی شدن متن هم جدا عذرخواهی میکنم.
در پناه حق