۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

شعارهای انقلابی ما و آلودگی هوای آن‌ها


زمینه

تعطیلات آخر سال میلادی فرصتی شد برای سفر به ایران. برای خیلی از ما که با وجود سال‌ها زندگی در خارج از ایران، مسائل و اخبار کشور را دنبال می‌کنیم و هنوز دغدغه‌ی کمک و تاثیرگذاری در جریان حوادث داریم، مسافرت به ایران و دیدن و لمس مشکلات از نزدیک، تجربه‌ی ارزشمندیست. از بزرگ‌ترین مزایای این سفرها، جلوگیری از انتزاعی شدن دیدگاهمان به مسائل و تخیلی شدن تحلیل‌هایمان است. نوشته‌ی حاضر به بعضی از این ملاحظات پرداخته است.

اولویت‌ها

در همین ابتدا خوب است این را روشن کنم که تغییر فضای سیاسی حاکم بر کشور، به نظرم از جمله‌ی مهم‌ترین اولویت‌هابرای ساخت ایرانی آباد و آزاد است. برجسته‌ترین شاخص تغییر فضا هم آزادی انتقاد است. به‌نظرم خیلی مهم نیست که صاحبان اصلی قدرت عمامه داشته باشند یا کراوات، مادام که بتوان آزادانه و به شکل عمومی اعمالشان را مورد نقد قرار داد، می‌توان به آغاز حل مشکلات فراوانی امید داشت. قطعا وضعیت کشور چنین نیست و از مرداد ۱۳۳۲ هم احتمالا به جز چند ماهی پس از انقلاب، هیچ وقت چنین نبوده. این را خیلی از ما امیدواران به تغییر، چه در داخل و چه در خارج می‌دانیم و کشف جدیدی نیست. ولی مشکل اینجاست که بعد از چند سال زندگی در رفاه جوامع صنعتی، فقط همین مشکلات در خاطرمان می‌ماند و دغدغه‌های روزمره‌ی یک ایرانی را، که اغلبشان به شکل ساختاری در جوامع صنعتی حل شده، فراموش می‌کنیم. به علاوه چون آزادی نسبتا کاملی هم در این‌جا داریم، در اتخاذ مواضع انقلابی از یکدیگر پیشی می‌گیریم. احیانا شب‌ها قبل از خواب، چند اظهار نظر انقلابی هم بر روی شبکه‌های اجتماعی می‌کنیم و حتی تا آن‌جا پیش می‌رویم که دوستانمان در داخل که موضعی عمل‌گرایانه‌تر دارند را به فراموشی یا ساده‌نگری متهم می‌کنیم. البته مواظبیم که خوابمان دیر نشود چون فردا صبح باید سر کار برویم و ۸ ساعت کاری کنیم که هیچ ربطی به اقتصاد کشور ندارد و هیچ گره‌ای از مشکلات مردمی که سنگشان را به سینه می‌زنیم هم باز نخواهد کرد.


عکسی از آلودگی هوای تهران برگرفته از این خبر ایسنا
در طول سفر، یکی از مسائلی که شاید بزرگ‌ترین دغدغه‌ی کوتاه مدت خیلی از دوستان بود، آلودگی خیلی زیاد هوا بود. کاملا هم طبیعی است، هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوی، به کوه‌هایی که می‌دانی خیلی دور نیست نگاه می‌کنی و هیچ نمی‌بینی. اغلب آدم‌ها هم می‌دانند که این آلودگی تاثیر مستقیم روی شیوع بیماری‌های خطرناک و حتی افزایش مرگ انسان‌ها دارد، توجه کنیم که این افزایش چیزی بیش از ۴ درصد مرگ‌ومیر تهران تخمین زده می‌شود، یعنی بیش از ۲۰۰۰ نفر در سال. روش این مقاله بر اساس نرم‌افزاریست که سازمان بهداشت جهانی تهیه کرده و به عدد ۲۱۹۴ مرگ در سال رسیده است. همچنین چندی پیش مدیر کل حفاظت محیط زیست تهران این عدد را ۲۷۰۰ نفر اعلام کرد. تازه تاثیرهای روانی این سیاهی که همه‌جا را گرفته، بماند.

حالا بیایید من و شمایی که از رفاه زندگی خارج از ایران برخورداریم، انصافا فکر کنیم که چقدر مسائلی از این جنس در تحلیل‌هایمان از اوضاع ایران موثر است. برای مردم خیلی فرقی نمی‌کند که مشکل آلودگی هوا از طریق روشی دموکراتیک حل شود یا با زور اسلحه‌ی یک دیکتاتور. خواهید گفت دیکتاتوری و اختناق در همین مشکل آلودگی هم تاثیر دارد، من هم مخالفتی ندارم ولی انصاف بدهیم که توسعه‌ی سیاسی لازمه‌ی حل مشکلات از این دست نیست. مشکل آلودگی هم صرفا یک مثال است، مشکلات بزرگ دیگری از این جنس باز هم هست، مثل ترافیک، تورم و غیره.

همراهی نه رهبری


عکس معروف همراهان خمینی در هواپیما برگرفته از صفحه‌ی حسن لاهوتی در ویکی‌پدیا. همراهان پشت سر خمینی و پسرش احمد، به ترتیب از سمت راست: ابوالحسن بنی‌صدر، صادق طباطبایی، حسن لاهوتی، صادق قطب‌زاده، مرتضی مطهری، ؟، محمد منتظری
منظورم از توجه به این نکات این نیست که خارج نشینان نباید در مورد مسائل ایران اظهارنظر کنند و یا لزوما تحلیل‌هایشان غلط است. ابدا، اگر چنین بود نفس وجود این وبلاگ نتاقضی آشکار بود. منظورم بیش‌تر این است که سعی کنیم در تحلیل‌ها و ارائه‌ی راه‌کار از دوستان داخل کشورمان جلو نزنیم. حتی اگر معتقدیم با چیزی کم‌تر از یک انقلاب در ساختار سیاسی، نمی‌توان وضعیت را به‌طور بنیادی اصلاح کرد، صبر کنیم تا داخل‌نشینانی که باید هزینه‌ی گزاف چنین تغییری را بپردازند خود به این نتیجه برسند و البته آمادگی پرداخت هزینه‌اش را هم پیدا کنند. کاری که به نظرم ما باید بکنیم، همراهی با حرکت‌های داخلی است یا اگر جایی به‌نظرمان مواضع هیچ‌یک از صداهای موثر داخلی به اندازه‌ی کافی رادیکال نیست، حداکثر سکوت پیشه کنیم. خردادماه گذشته که بحث‌های انتخاباتی داغ بود، خودم هم در چنین موضعی سرگردان شدم. بررسی عملکرد دولت جدید خارج از حوصله‌ی این نوشته است و به‌نظرم هم نکات مثبت فراوان داشته و هم منفی. ولی آن موقع به این نتیجه رسیدم که چرایی عدم شرکت در انتخابات را نباید تا پس از انتخابات منتشر کرد چون خیلی از دوستان داخلی که کاملا معتقد به تغییر اند، در تکاپو برای شرکت حداکثری تحول‌طلبان بودند.

در همین مورد شاید مرور تجربه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ و رهبری خارج‌نشین آن بد نباشد. آن‌ها که سال‌ها خارج از ایران بودند و اتخاذ انقلابی‌ترین مواضع برایشان هزینه‌ی زیادی نداشت، به راحتی می‌گفتند «شاه باید برود». شعار خیلی ساده بود و دل‌ربا. شاید خیلی از رهبران تاثیرگذار داخلی در انقلاب هم چنین عقیده‌ای داشتند ولی خوب هزینه‌ی چنین شعارهایی در داخل خیلی زیاد بود. طبیعتا وقتی سیل انقلاب هم به راه افتاد، رهبری به دست آن‌ها افتاد که از همه «انقلابی‌تر» بودند و خوب، خارج‌نشین. نتیجه هم همان شد که به قول یکی از رهبران میانه‌روی داخلی در جامعه‌ای که به باران نیاز داشت سیل آمد. هیچ انسانی بدون خطا نیست ولی شاید خط مشی و تلاش‌های مهدی بازرگان در میان رهبران مخالف نظام سابق، یکی از قابل دفاع‌ترین‌ها باشد. این نوشته‌ی تقی رحمانی به‌نظرم خلاصه‌ی معقولی از نگاه و مواضع بازرگان قبل و بعد از انقلاب است، هرچند چندان به کاستی‌ها و اشتباهاتش نمی‌پردازد. شاید خیلی عجیب نباشد که همین انقلابیون، پس از پیروزی، در تعامل با همدیگر و مخالفانشان هم کاملا «انقلابی» رفتار کردند. تاملی در سرنوشت همراهان خمینی در عکس روبه‌رو خود گواهی بر این مدعاست. و البته مواضع خودش چند ماه پس از پیروزی که افسوس می‌خورد که کاش «انقلابی» عمل کرده بودیم، «قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم»، «حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم» («تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم»)، و «چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم». جملات داخل گیومه عینا از سخن‌رانی ۲۶ مرداد ۱۳۵۸، از «صحیفه‌ی امام خمینی» جلد ۹، صفحات ۲۸۰ تا ۲۸۴ نقل شده. همچنین ببینید همان سخن‌رانی را از «صحیفه‌ی نور» جلد ۸. در مورد تفاوت این دو کتاب هم می‌توانید این مطلب سایت جماران را ببینید. شاید اگر رهبری اصلی به دست نیروهای داخلی بود، نتیجه‌ی انقلاب می‌توانست خیلی متفاوت باشد، هرچند هیچ‌گاه نمی‌توان درستی این مدعا را اثبات کرد.

مشکلی که خودمان هستیم!

برگردیم به همان بحث مشکلات روزمره‌ی غیر سیاسی. علاقمندم این مطلب را با این اشاره ختم کنم که متاسفانه ریشه‌ی قسمت عمده‌ای از مشکلات، خود ما مردم هستیم، شاید به حکومت هم زیاد ربطی نداشته باشد. نمونه‌هایش هم فراوان است مثلا ترافیک و نحوه‌ی رانندگی. به‌خصوص عادی شدن ضایع کردن حق دیگران در جامعه، یک شاخص فرهنگی است که در نحوه‌ی رانندگی به شکل بارزی خودش را نشان می‌دهد. این احترام نگذاشتن به حق بقیه، تبعات فراوان دیگر هم دارد مثل عادی شدن رشوه، چه برای گیرنده و چه برای دهنده، یا حتی دروغ. دریغ که ادعاهای پوچ «فرهنگ بالای ایرانیان» و مانند آن گوش فلک را هم کر کرده. باز قبول دارم که فضای باز نقد و آزادی بیان در بهبود این مسائل هم می‌تواند تاثیر داشته باشد (به خصوص در مورد رشوه)، ولی باور کنید لااقل در مورد رانندگی، تلویزیون برنامه‌ها و تذکرات خوبی دارد.

من بعضی وقت‌ها از این حضیض اخلاق عمومی که گرفتارش شده‌ایم در تعجبم و نمی‌دانم هم که ریشه‌اش کجاست. یکی می‌گوید مذهب و حیل شرعیست که بعضی رزائل را توجیه کرده (نظرات مربوط به رشوه به قاضی اگر صاحب حق باشی، یا عدم حرمت مال کفار را لابد شنیده‌اید)، یکی می‌گوید از زمان حمله‌ی مغول این عادت‌ها در ایرانیان شایع شد، یکی می‌گوید معلول استبداد همیشگی‌ست، و ... به هرحال علت هرچه هست، معلول دارد پدر جامعه را در می‌آورد. به گمانم قسمت عمده‌ای از این مشکلات، که تاثیرات روانی عمومی هم دارد، ریشه‌اش خودمانیم و باز هم آن دسته از ما که در خارج از ایران زندگی می‌کنیم، به مرور زمان با این مشکلات بیگانه می‌شویم یا لااقل عمق و بزرگی آن را فراموش می‌کنیم.

پانوشت‌ها