۱۳۹۸ بهمن ۲, چهارشنبه

عافیت‌طلبی «نخبگان» و دوران گذار


مقدمه

وقایع چند ماه گذشته، از نارضایتی‌های آبان ۹۸ تا فاجعه‌ی ساقط کردن پرواز ۷۵۲ اوکراین، برای اغلب آن‌ها که دغدغه‌ی «وطن» داشته‌اند تکان‌دهنده بود. تمرکز من در این نوشته روی عکس‌العمل و مسئولیت آن دسته از وطن‌دوستانی‌ست که زندگی در خارج از ایران را تجربه کرده‌اند، به‌خصوص آن‌دسته که به‌واسطه‌ی موفقیت‌های علمی و تخصصی خود، از زندگی نسبتاً راحتی برخوردارند. همان گروهی که اصطلاح «نخبه» برای ایشان فراوان استفاده می‌شود، خصوصا بعد از ماجرای دل‌خراش پرواز اوکراین. من در ادامه‌ی این نوشته، برای پرهیز از آثار منفی اصطلاح «نخبه»، از عبارت «متخصصین آگاه» استفاده می‌کنم. برای جلوگیری از سوءتفاهم، لازم است تاکید کنم، منظور ابداً این نیست که «متخصص» شدن نیاز به زندگی در خارج از ایران دارد. این قید صرفا برای تسهیل بیان انتظاراتی از مخاطبین اصلی ذکر شده که در ادامه به آن پرداخته‌ام. به‌خصوص این‌که معنی حکومت مردمی، آزادی بیان، و استنتاق از عمل‌کرد مسئولین دولتی را از نزدیک لمس کرده‌اند و حتی اگر به ایران بازگشته‌اند، به‌راحتی با تبلیغات یک‌طرفه‌ی جمهوری اسلامی فریب نمی‌خورند. صفت «آگاه» هم صرفا به‌همین موضوع اشاره دارد. مشخصه‌ی اصلی این گروه، تحصیل در ایران و استفاده از امکانات آن سرا، درکنار ترکیبی از استعداد، پشتکار، و بخت بالا بوده که آن‌ها را در مسیر پذیرش از دانشگاه‌های برتر دنیا، تحصیل در دوره‌های تکمیلی، یا استخدام در شرکت‌های خارج از ایران قرار داده است.

اولاً روشن است که نویسنده، خود در این دسته متخصصین قرار می‌گیرد، بنابراین اگر تیغ نقد در این نوشته کمی تند است، در درجه‌ی اول مخاطب آن نقد، خودِ نویسنده است. ثانیاً پیش‌فرض این است که این گروه، به‌واسطه‌ی استفاده‌ای که از منابع آن سرزمین برده‌اند، به‌نوعی مسئولیت بیش‌تری نسبت به آن سرا دارند. در مورد خدمت به «وطن» در این نوشته‌ی چهار سال پیش مربوط به تجربیات تدریس در ایران توضیح داده‌ام. به‌طور خاص، این احساس مسئولیت از همان نوعی است که نسبت به خانواده‌ی نزدیک خود داریم، به‌واسطه‌ی حقی که خیلی از ایشان بر ما دارند. تفاوت این حس را با اصطلاح مزخرف «وطن‌پرستی» هم نوشته‌ام: «این به‌اصطلاح «وطن‌پرستی» بعضی از ما ایرانیان، تا حدی یک بیماری اجتماعی شده است که دست‌کمی از نژادپرستی خفیف ندارد.» من در ادامه‌ی نوشته، نگاه گذرایی دارم به وقایع این چند ماه، بیش‌تر با تمرکز بر بعضی از عکس‌العمل‌های این متخصصین. بعد از آن، بعضی از گزینه‌هایی که برای همراهی با حرکت اعتراضی داخل ایران به ذهنم می‌رسد را توضیح داده‌ام.

اعتراض‌های آبان ۹۸

قصد من مرور مفصل آن‌چه اتفاق افتاد نیست. می‌دانیم که تعداد قابل توجهی در واکنش به چند برابر شدن قیمت بنزین، در انتهای آبان‌ماه، به خیابان‌ها ریختند. درست است که نحوه‌ی رفتار بعضی از این معترضان تا حدودی نسبت به گذشته تغییر کرده بود و حداقل نوعی از خشونت نسبت به اماکن در آن وجود داشت ولی عکس‌العمل وحشیانه‌ی حکومت انصافا خیلی از ایرانیان، حتی طرفداران نظام فعلی، را شگفت‌زده کرد. بعد از گذشت بیش از دو ماه، حکومت هنوز آمار رسمی آسیب‌دیدگان و بازداشت‌شدگان را منتشر نکرده ولی به‌احتمال بسیار زیاد حداقل چند صد نفر در فاصله‌ی کم‌تر از یک هفته کشته شده‌اند. در مورد آمار، البته انتظار غیر از این هم از چنین حکومتی نیست اگر به موارد مشابه سال‌های قبل توجه کنیم. به‌هرحال، آمار تایید شده‌ی «عفو بین‌الملل» حداقل ۳۰۴ نفر است و گزارش‌های دیگر، از جمله این خبر رویترز، آمار ۱۵۰۰ نفر را (به نقل از منابع داخل حکومت)، اعلام کرده‌اند. می‌دانیم که خاستگاه اقتصادی خیلی از این معترضان، طبقات محروم جامعه بوده‌ و با وجود قطعی اینترنت، به‌اندازه‌ی کافی فیلم و روایت دست اول از خشونت عریان به‌کار رفته علیه ایشان وجود دارد. به‌عنوان نمونه تماشای قطعه فیلم زیر از تلویزیون فرانسه مفید است.
گزارش کانال «فرانسه ۲۴» از استفاده از سلاح گرم در ناآرامی‌های آبان ۱۳۹۸
اخطار: این فیلم، حاوی صحنه‌های ناراحت‌کننده است.


به‌گمان من،‌ یکی از دلایل چنین برخورد خشنی، همین محرومیت اقتصادی این معترضان بود. شواهدش هم در ادبیات سخیف مسئولان حکومتی کم‌کم بروز کرد. ولی سوالی که خوب است همه‌ی ما هم از خود بپرسیم این است که احساس ما نسبت به این ۳۰۴ یا ۱۵۰۰ نفر، آیا صرفا یک عدد تکان‌دهنده است یا آیا واقعا توانسته‌ایم با انسان‌هایی که پشت این آمارند رابطه برقرار کنیم؟ به‌عنوان مقیاس، احساس خودمان را مقایسه کنیم با کشته‌شدگان پرواز اوکراین. قصدم از بیان این تذکر این است که شاید امثال ما هم به‌دلایل مختلف، از جمله خاستگاه طبقاتی این آسیب‌دیدگان، نه توانسته‌ایم و نه شاید خواسته‌ایم که عمق این فاجعه را آن‌چنان که بوده و هست درک کنیم و نسبت به آن اطلاع‌رسانی کنیم. اگر امیدی به گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی داریم، لازم است که این شکاف طبقاتی را پر‌ کنیم. به این بحث گذار در ادامه بازمی‌گردم.


میان‌پرده‌ی سلیمانی

آن‌قدر در مورد ماجرای ترور قاسم سلیمانی در عراق صحبت شده که لزومی به بیان جزییات نیست. درست است که این ترور و عکس‌العمل حکومت ایران، کشور را تا مرز جنگ پیش برد ولی آن‌چه برای من در این‌جا حائز اهمیت است، بازیچه شدن تعداد قابل توجهی از «متخصصین آگاه» توسط دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی بود. همان دوستانی که به اشکال مختلف در مرگ سلیمانی مرثیه‌سرایی می‌کردند در حالی که:
  • کم‌تر از دو ماه قبل از آن و پس از عیان شدن ابعاد فاجعه‌ی آبان، هیچ عکس‌العمل برجسته‌ای نداشتند؛
  • اغراق‌های آن‌چنانی از نقش سلیمانی در برخورد با داعش داشتند درحالی‌که تا بحث به سوریه و دیگر جنایت‌هایی که دست سپاه قدس در آن آلوده است می‌رسید، خود را به نفهمی می‌زدند.
تصویر نوزادی که دو سال پیش، در غوطه‌ی شرقی، در زمان محاصره‌ ارتش سوریه، از گرسنگی تلف شد (برگرفته از این خبر گاردین ). برای گزارشی از روش‌های ایجاد قحطی به‌عنوان ابزار جنگی در سوریه نگاه کنید به این گزارش عفو بین‌الملل و مدخل محاصره‌ی غوطه‌ی شرقی در ویکی‌پدیا.
این ادعای بی‌اطلاعی، شاید برای کسی که همه‌ی منبع خبریش محدود به رسانه‌های حکومتی است قابل قبول باشد. همان‌طور که در مشاهدات چهار سال پیش رسانه‌ای از ایران نوشتم، در بحبوحه جنایت‌های دولت اسد در سوریه، در صدا و سیمای حکومتی، نه سخنی از بمب‌های بشکه‌ای بود، نه کودکانی که در حمله به مدرسه کشته شده بودند و نه غیرنظامیانی که با روش‌های قرون وسطایی حکومت، از گرسنگی تلف می‌شدند. دلیلش هم البته روشن بود،‌ چون «رزمندگان بدون مرز» ایران و در راس ایشان، قاسم سلیمانی، نقشی فعال در حمایت از نیروهای اسد داشتند. ولی «متخصصین آگاه» نمی‌توانند با این ادعای بی‌اطلاعی، تعاریف اغراق‌آمیز از کسی را توجیه کنند که شریک چنان جنایت‌هایی است. به‌گمان من، یک دلیل این بی‌تفاوتی نسبت به جنایت‌ها در کشورهای منطقه، همان ملی‌گرایی و وطن‌پرستی افراطی‌ست که در ابتدا به آن اشاره کردم. حرکت مردم سوریه تا ماه‌ها عمدتا مسالمت‌آمیز بود و خشونت وحشتناک دیکتاتوری خاندان اسد و همراهی حامیانش آن را سرکوب کرد. فروکاستن این خیزش آزادی‌خواهانه به فاز جنگ داخلی و برآمدن گروه‌های افراطی اسلام‌گرا، مغلطه‌ای بیش نیست. بترسیم از روزی که مزدوران غیر ایرانی، این «همراهی» را جبران کنند و سر تفنگشان را به‌روی تظاهرکنندگان ایرانی بگیرند. از آن دسته از «ملی‌گرایان» افراطی که وطن را حجابی بر احساسات نژادپرستانه‌ی خود کرده‌اند، انتظاری نمی‌رود که دغدغه‌ی زندگی مظلومانی را داشته باشند که در سوریه به‌هدر رفت. ولی از «متخصصین آگاه» می‌توان این انتظار را داشت. بیاییم در زندگی اصول داشته باشیم؛ نقد جنایت‌های سپاه در کشورهای مجاور، معنایش تایید سیاست‌های غلط و جنگ‌افروزی ایالات متحده نیست. در راه رسیدن به حکومتی مردمی و ملتزم به حقوق بشر بکوشیم و نه در دام این بیفتیم، نه آن.

نکته‌ی آخر در این قسمت هم توصیه‌ای است به آن دسته از «متخصصین آگاه» که اعلام عمومی انزجار از ترور سلیمانی را برای خود فریضه می‌دانستند، درحالی‌که کم‌تر از دو ماه قبل از آن، سکوت مطلقشان در مورد کشتار آبان و حتی توجیه آن جنایت زیر لفافه‌ی مبارزه با «اغتشاش» عجیب بود: با خودتان خلوت کنید و تاملی عمیق کنید در اصول اخلاقیتان! به‌خصوص به اعداد ۳۰۴ و ۱۵۰۰ فکر کنید و به‌یاد بیاورید که تک‌تک این اعداد، عزیزانی داشتند که به خاک سیاه غم نشسته‌اند، حتی اگر مانند امثال من و شما، خاطرات زندگی و هیاهوی سوگواری برای مرگشان، روی شبکه‌های مجازی پخش نشود.


«انتقام سخت»

شاید تیر خلاص وقایع این چند ماه برای خیلی از «متخصصین آگاه»، ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکراین توسط پدافند سپاه بود. اتفاقی که در پایان آن شب کذایی افتاد، بعد از آن‌که همگی چند ساعت چسبیده بودیم به نمایشگرهایمان و اخبار را لحظه‌به‌لحظه دنبال می‌کردیم. کم‌کم داشت خیالمان راحت می‌شد که «انتقام سخت» هیچ تلفات انسانی برای نیروهای ایالات متحده نداشته و ظاهرا واکنش سریع این نیروها فعلا منتفی است طبیعی‌ست که نمی‌دانستیم که ایران قبلا با واسطه، ایالات متحده را از این حمله آگاه کرده و این‌که هزینه‌ی انسانی «انتقام سخت» را فقط غیرنظامیان عمدتا ایرانی خواهند داد. هرچند همان شب هم به دوستی گفتم که احتمال دارد ایران مکان‌های پرت‌وپلایی را زده باشد تا به‌کسی آسیبی نرسد، زیرا اصل بنیادینی که در تمام طول این حکومت رعایت شده این است که «حفظ نظام، اوجب واجبات است». که خبر «سقوط هواپیما» همه را در بهت فرو برد.

حدس می‌زنم که خیلی از «متخصصین آگاه»، چند نفری از این عزیزانی که پر کشیدند را با حداکثر یک واسطه بشناسند. حتی اگر نشناسیم، احتمالا گوشه‌هایی از داستان زندگی آن‌ها، آن‌قدر به داستان خود ما شبیه بوده که در سوگ این عزیزان، اشکی ریخته باشیم. من هم بنا ندارم این داغ را تازه‌تر کنم ولی بیاییم این غم و این خشم را در مسیر سازنده‌ای هدایت کنیم. تجلی مدیریت ناکارآمد کشور را سال‌هاست که می‌توان در عرصه‌های مختلف دید. یکی از موارد برجسته‌ی آن همین موضوع آلودگی هواست که در همین دوران باز برجسته شد. دوستی که چند هفته‌ای در تعطیلات سال نو به ایران رفته بود، تعریف می‌کرد که شاید نزدیک به نیمی از این دوران، مدارس به‌خاطر آلودگی هوا تعطیل بود. چنین موضوعی مگر تازه است؟ چند دهه‌ی دیگر، عزیزان ما باید در چنین وضعیتی زندگی کنند؟ مدیریت ناکارآمد نتایجش در بلندمدت همین می‌شود. برای فنا کردن زندگی مردم کشور، راه‌های دیگری جز موشک پدافند خودی هم میسر است! شاید این اتفاق، تکانی به خیلی از ما داده باشد که این مدیریت ناکارآمد، می‌تواند خیلی ساده به قیمت جان عزیزان ما یا حتی خود ما تمام شود.



ما چه کنیم؟

بیاییم قضاوت کنیم ما که از منابع آن سرزمین استفاده کرده‌ایم، آیا وظیفه‌ای که در قبال آن داشته‌ایم را ادا کرده‌ایم؟ آیا می‌توان بار خودمان را بسته پنداریم و نسبت به آن‌چه در «وطن» می‌گذرد بی‌تفاوت باشیم؟ احتمالا پاسخ این سوال‌ها برای خیلی از ما منفی است. می‌دانم که از راه دور خیلی نمی‌توان نقش مستقیمی برای تغییر شرایط ایفا کرد. مدعی هم نیستم که همه باید به ایران برگردند، ولی شرایط کشور کم‌کم وارد مرحله‌ی جدیدی شده که اتفاقا شاید کمک ما بیش از پیش مفید باشد.

قبلا در همین‌ وب‌نوشت گفته‌ام که «وضعیت سیاسی کشور در بلندمدت نمی‌تواند به همین شکل فعلی بماند و تغییرات بزرگ ناگزیر است». تغییراتی که تلاش بیش از یک قرن گذشته را نهایتا به نتیجه برساند و رای و نظر مردم را تنها منبع مشروعیت حکومت کند، حکومتی که نه به «فره ایزدی» نیاز دارد نه به «جانشینی امام غایب». در عین‌حال همچون گذشته معتقدم که وظیفه‌ی ما همراهی و پشتیبانی از حرکت‌های داخلی و نه رهبری آن است. شرایط جدیدی که به آن اشاره کردم، در ارتباط با همین تغییر نگرش در داخل است. ندای درخواست گذار از جمهوری اسلامی، یکی دو سالی‌ست که کم‌کم به‌شکل علنی از داخل ایران شنیده می‌شود. حال که چنین است، بیاییم صدای این حرکت باشیم. می‌دانم که چنین همراهی هزینه‌های خود را دارد، لااقل برای آن‌ها که در ایران ساکن‌اند یا به ایران رفت‌وآمد می‌کنند؛ ولی اگر فکر می‌کنیم که بدون صرف هزینه می‌توان از این کابوسی که کشور را گرفتار کرده عبور کرد، خیلی خوش‌خیالیم. اگر هم قبول داریم که صرف هزینه لازم است، مرگ را فقط برای همسایه نخواهیم، از خودمان شروع کنیم و این ندای علنی برای گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی را به یک حرکت جمعی تبدیل کنیم. مطمئن باشیم که چنین حمایت‌هایی برای دوستان هم‌فکر داخل کشور دلگرم‌کننده است.

حمایت و پیروی از هم‌فکران داخل ایران، به‌گمان من ضروری است. بترسیم از تکرار تجربه‌ی انقلاب ۵۷ و مبارزانی که خارج از ایران رهبری بر ضد استبداد را برعهده گرفتند، ولی پس از بازگشت، در کم‌تر از دو سال همان استبداد را در شکلی دیگر بازتولید کردند. تجربه‌ی تونس و سودان پیش روی ماست، هرچند در مورد سودان هنوز برای قضاوت زود است. آن روز که نظام جمهوری اسلامی و در راس آن اصل «ولایت فقیه» به تاریخ سپرده شود، خوب است فعالان جامعه‌ی مدنی داخل ایران، عمده‌ی بار مسئولیت تغییر پایدار را به‌دوش بکشند نه آن‌ها که دهه‌ها از ایران دور بوده‌اند. معمولا هرچه ارتباط فعالان سیاسی با ایران کم‌تر باشد و مدت اقامتشان در خارج از ایران طولانی‌تر، نگاهشان به مسائل انتزاعی‌تر و راه‌حل‌هایشان غیر واقع‌بینانه‌تر می‌شود. حقیقتش نگرانی اصلی من آن روز است که این همه مدعیان خارج‌نشین به ایران برمی‌گردند. همین است که تاکید می‌کنم روی حمایت ما از هم‌فکران داخل، نه رهبری جنبش. آن دوستانی که ارتباطشان را با ایران حفظ کرده‌اند، خوب است این ارتباط‌ها را تقویت کنند. به‌ویژه از این ارتباط‌ها برای پرکردن شکاف طبقاتی در بیان مطالبات و روش‌های مبارزه استفاده کنیم. استفاده از خشونت، حتی در شکل آسیب‌زدن به اماکن، بهانه‌ای برای اعمال خشونت متقابل می‌شود و در این میان آن‌که وحشی‌تر است پیروز خواهد بود. التزام به عدم خشونت، باید در همه‌ی معترضان، از هر طبقه‌ی اجتماعی و اقتصادی، نهادینه شود. لازمه‌ی این، هم‌گرایی معترضان از طبقات مختلف است، چه در بیان درخواست‌ها و چه شیوه‌های مبارزه.

تغییر نظام فعلی بالاخره روزی اتفاق می‌افتد، اگر امیدواریم که این تغییر به‌شکل مسالمت‌آمیز باشد و به حرکت‌های خشن داخلی یا دخالت نظامی خارجی منتهی نشود، مایه تاسف است که گروهی از ایرانیان خارج‌نشین، از روی عافیت‌طلبی مفرط، امید بسته‌اند به این‌که نیروی نظامی ایالات متحده برای ایران دموکراسی به ارمغان بیاورد. خوب است اندکی به لحن و عملکرد کاسب‌کارانه‌ی رییس‌جمهور فعلی ایالات متحده نگاه کنیم. بعد از ادعای هدف گرفتن مکان‌های فرهنگی ایران، چه سکوت عجیبی این گروه پر سروصدا را فراگرفته بود! نیاز به برنامه‌ریزی و حمایت عمومی است. این مسئله، مشکل همه‌ی ماست و نمی‌توان با ادعای عدم آگاهی، مسئولیت را از خودمان سلب کنیم. آن همه استعداد و «نخبگی» که ادعایش گوش فلک را کر کرده برای همین روز مبادا اگر استفاده نشود، کجا قرار است به فریاد «وطن» برسد؟

اگر علاقمندید به مشارکت در چنین ایده‌های همگانی و من هم شما را می‌شناسم، لطفا برایم پیام خصوصی بفرستید.

بشیر سجاد، بهمن ۱۳۹۸، واترلو

پانوشت‌ها