۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

خلاصی چهل روزه: یادی از احمد قابل


ترکیب کم‌یاب فقاهت، آزادگی و شجاعت

احمد قابل در کنار استادش حسین‌علی منتظری، برگرفته از وب‌گاه شخصی احمد قابل
حدود چهل روز پیش و بعد از گذشت چند روز از خبر مرگ مغزی احمد قابل، این آزادمرد نواندیش هم نهایتا مسافر آن آخرین سفر شد. آشنایی من با اندیشه‌های احمد قابل قطعا بعد از خروجم از ایران و احتمالا مربوط به حدود شش یا هفت سال پیش و از طریق وبلاگ شریعت عقلانی باشد، البته این وبلاگ ابتدا بر روی پرشین‌بلاگ منتشر می‌شد و بعد از «توفیق» سانسور شدن به بلاگر نقل مکان کرد. به گمانم الان هم این وبلاگ‌ در ایران فیلتر باشد. در آن روزهایی که تناقض در تفکرات دینی به خصوص ناسازگاری‌های عقلی شریعت برایم دغدغه شده بود. هرچند به گمانم رویکرد امثال احمد قابل پاسخ کاملی برای آن تناقض‌ها نیست ولی از همان روزها، آزادگی، صراحت و تلاش این مرد برایم ستودنی بود. تردیدی ندارم که ایمان استوار او یکی از دلایل اصلی این آزادگی و تلاش بود، اتفاقا همین میوه‌های شیرین به نظرم بهترین محصولات درخت ایمانند. در یکی از اندک سخنرانی‌هایش که فیلمش موجود است، به درستی، نداشتن شجاعت را در میان «بیم‌»های دین‌داری و دین‌داران مطرح می‌کند. آن قسمت از صحبت‌هایش را از دقیقه‌ی ۸ فیلمی که اینجا گذاشته‌ام، می‌توان شنید. کل آن سخنرانی هم به نظرم شنیدنی است و اتفاقا با این روزها هم مناسبت دارد (به این مناسبت در ادامه باز خواهم گشت).

قسمتی از سخنرانی احمد قابل، محرم (بهمن) ۱۳۸۵


هرچند تلاش‌ها و شجاعت فقهی قابل، به خصوص جهد ویژه‌اش برای آشتی شریعت با دنیای جدید، قطعا ستودنی‌ست ولی ویژگی دیگری که به همان اندازه قابل تقدیر بود، شجاعت و آزادگی او در میدان سیاست و حساسیت‌های اجتماعی بود. تجلی ویژه‌ی این شجاعت در انتخاب هوشمندانه‌ی او بر نقد صریح رهبر «نظام» به عنوان مسئول اصلی خیلی از مشکلات کشور بود، انتخابی که خیلی از هم‌فکران سیاسی قابل حتی الان هم از آن گریزانند، یعنی هرچند به احتمال زیاد با محتوای انتقادها کاملا همراهند ولی از بیان صریحش گریزان! در یکی از نوشته‌هایی که بعد از فوتش دیگران یادش را گرامی داشتند، خبرنگاری گفته بود که قابل آگاهانه رودررو شدن با رهبری را انتخاب کرده بود و انتظار مصیبت‌های چنین مواجهه‌ای را هم از همان سال ۱۳۸۰ داشت. نوشته‌ی سیاوش اردلان در وبگاه بی‌بی‌سی فارسی. گوشه‌ای از آن انتقادها چنین است:
«من هیچگونه ابایی ندارم از اینکه عرض کنم خود مقام رهبری هم در اینگونه حملات به مجلس و اصلاح طلبان، نقش اصلی را بازی کردند. یعنی ما که نمی‌توانیم تا ابد مسایل را به این و آن حواله کنیم. در اینکه خودمقام رهبری در جسارتی که دیگران الان پیدا کرده‌اند، نسبت به مجلس و نسبت به قوه مجریه و خصوصا قوه قضاییه‌ای که دارد با این دوقوه برخورد می‌کند، در اینکه این جسارت را آن‌ها پیدا کردند ناشی از موضعگیری‌های خود رهبری است، هیچ تردیدی نمی‌شود کرد. یعنی هم به لحاظ دینی و هم به لحاظ قانونی، ایشان موظف هستند که تابع رای اکثریت ملت باشند.»
البته زندان انفرادی ۱۲۵ روزه‌ی سال ۱۳۸۰ (بدون هیچ محاکمه‌ای) سومین بازداشت او بود و از آن تاریخ به بعد هم به‌طور متناوب در زندان، تبعید خودخواسته، و یا بیمارستان بود. برای شرحی از زندگی او نگاه کنید به این نوشته‌ی جرس. نامه‌ای که در سال ۱۳۸۴ مستقیما به رهبری نوشت به‌نظرم همین الان هم خواندنی و قابل تامل است. به‌خصوص آشنایی‌ بلند مدت او با رهبری و نزدیکانش، زوایای جالبی از زندگی رهبری را عیان می‌ساخت که انصافا جالب بود. خلاصه‌ی متن نامه را در این خبر وبگاه بی‌بی‌سی می‌توان دید و متن کامل نامه هم در این خبر وبگاه بی‌بی‌سی آمده است:
«نقش شما در این میان، چه در هنگامی که به مراجعان خود از پاسداران انقلاب در خراسان توصیه می‌کردید که «خان ستمگری از اهالی بجنورد را بدون ارجاع به دادگاه انقلاب و گرفتاری در پیچ و خم آن، اعدام کنند و از شرش راحت شوند» و چه در هنگامه‌ی «محاکمه و اعدام دوست و همراه و همفکر سابق شما، مرحوم شیخ حبیب‌‌الله آشوری، به اتهام ارتداد» که سکوت کردید و شاهد جان باختن فردی شدید که به جرم انتشار کتاب «توحید» و اصرار و شهادت آقایان شیخ ابوالقاسم خزعلی (عضو سابق شورای نگهبان) و شیخ محمد تقی مصباح یزدی، مبنی بر کفر آمیز بودن مطالب و مرتد بودن نویسنده‌ی آن کتاب، اعدام شد.

وجدان شما بهتر از هرکسی گواهی می‌دهد که در جلسات متعدد و تلاش‌‌های مکرر و نا موفق دوستان مشهدی و خراسانی برای آشتی دادن شما با مرحوم آشوری (پیش از پیروزی انقلاب)، سخن اصلی شما این بود که «مطالب کتاب توحید، از من است که این آقا به نام خودش چاپ کرده است». شگفت انگیز نیست که از دو نفر با یک دیدگاه، یکی اعدام شود و دیگری تکریم؟!! یکی شایسته‌ی «گور» باشد و دیگری شایسته‌ی « رهبری نظام اسلامی ».»


این شجاعت قابل وقتی به بیان نظرات فقهی و کلامی می‌رسید بعد مضاعفی هم پیدا می‌کرد و آن مواجهه با فرهنگ عامه‌ی مذهبی و باورهای هزارساله بود که در همین قطعه‌ای از سخنرانی او که ذکر شد به آن پرداخته است. آنجا که در مقابل همان توجیه قدیمی «نگفتن حقیقت به دلیل ایجاد شبهه در ایمان مومنین» سوال می‌کند این ایمان مبتنی بر باطل اصلا چه ارزشی دارد؟ قسمتی از صحبت‌های قابل در این مورد:
«آرامش مبتنی بر باطل [آیا] ماندگار است؟ و اگر ماندگار است [آیا] مطلوب است؟ من مطمئنم که سخنی که می‌گویم اضطراب ایجاد می‌کند در دل خیلی‌ها، عده‌ای را گمراه می‌کند، مطمئنم عده‌ای را گمراه می‌کند ولی مطئنم که دل‌هایی را هم تکان می‌دهد و عقل‌هایی را هم وادار به تحقیق می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید ما وقتی مثالی در قرآن می‌زنیم «یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا» عده‌ای گمراه می‌شوند ... اگر هدایت در کنار گمراهی بعضی باشد لا عیب فیه، چاره‌ای نداریم ...»
محافظه‌کاری بیش از حد خیلی از محققان، روشنفکران، و سیاست‌مداران در پرهیز از بیان حقیقت با توجیه «لحاظ کردن شرایط زمان و مکان» به نظرم دردیست که در خیلی از جنبه‌های زندگی اجتماعی ما رخنه کرده. احمد قابل حقیقتا استثنایی در این زمینه بود. آزاده‌ای که شجاعت بیان آن‌چه فکر می‌کرد حقیقت است را داشت، چه در نقد قدرت سیاسی، چه در اصلاح باورهای مذهبی.


روش قابل در فقه

همان‌طور که از عنوان وبلاگ فقهی قابل، یعنی «شریعت عقلانی»، برمی‌آید، نقش عقل در روش فقهی قابل خیلی برجسته‌تر از نگاه سنتی به فقه است. مدتی قبل که مشغول مطالعه برای نوشتن «احکام و تقلید» بودم، این نقل قول از وبلاگ او را به عنوان گزیده‌ی راه حل او برای مشکلات بنیادی دیدگاه سنتی انتخاب کرده بودم:
«اگر معلوم گردد که مصادیق بیان شده در شریعت، امروزه مورد پذیرش علم وتجربه‌ی عقلای بشر نیست و عادلانه شمرده نمی‌شود (هر چند در زمان نزول وحی وحضور پیامبر وبیان کنندگان دین باعلم ودانش آن‌روز مطابقت داشته و عادلانه بوده است)، می‌توان با دو ملاک «عقلانیت و عادلانه بودن» مصادیق جدیدی را (که منطبق بر احکام کلی «ان الله یامر بالعدل والاحسان» و «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» و...باشند) مشروع دانست وآن را مورد امضاء شارع شمرد.»
نقش بسیار ضعیف عقل در دیدگاه سنتی که تقریبا به «ابزاری» برای بررسی اقوال (از قرآن گرفته تا احادیث) خلاصه می‌شود، نتیجه‌اش تعریف حوزه‌ی خیلی محدودی به‌نام «منطقة الفراغ شرع» می‌شود که عقل به شکل مستقل فقط شاید در آن‌جا مطرح می‌شود. در دیدگاه قابل، این رابطه‌ی عقل و نقل برعکس می‌شود و اصولا این شرع است که فقط اجازه‌ی تعیین تکلیف در «منطقة الفراغ حکم عقل» دارد یعنی آن‌جا که عقل حکمی ندارد یا احکامش اجماعی نیست. به بیان قابل:
در تمامی اصول و فروع شریعت، محوریت و حجیت عقل، جاری و ساری است و شریعت، تنها در «منطقة الفراغ حکم عقل» حق تشریع و گزینش دارد . باتوجه به سکوت عقل درچندوچون مسائل عبادی، (یعنی عدم اظهار نظر قطعی عقل در نفی یا اثبات راهکارهای پیشنهادی شرع ) حضور مستقل و غیر قابل انکار شریعت را در این حوزه نمی توان انکار کرد. در حوزه ی مسائل غیر عبادی، رویکردهای شرعی با معیار های موردنظرعقلای زمان نزول وحی یازمان حضور اولیاءخدا، هماهنگی داشته ومبتنی بر «مدارا با عقلانیت بشر در هر زمان» بوده که اصلی اساسی در حوزه‌ی تشریع است. اگر این نسبت بین راهکارهای شرعی رایج با راهکارهای عقلانی بشر امروز باقی مانده باشد، التزام به آن کاملا عقلانی است و اگر با رویکردهای برخی از عقلا ی بشر سازگار و با برخی ناسازگار است، باید حق گزینش شرع مبتنی بر دلائل قانع کننده را برسمیت شناخت. اما اگر با عقلانیت مشترک بشر امروز سازگار نباشد و برخلاف رویکرد آنان ارزیابی شود و قدرت استدلال کافی برای قانع کردن عقلاء رانداشته باشد، لزوما باید تغییر کند.دراین صورت، معلوم می شود که حکم شریعت محمدی در آن موارد، ثابت نبوده و موارد مورد نظر، ازاحکام متغیر شریعت بوده است. در این صورت، اقدام و اصرار بر رویکردهای سابق که ازنظر عقلای بشرامروز، کاری خلاف عقلانیت ارزیابی می شود، کاری نامعقول ونامشروع خواهد بود.
قابل با این رویکرد، در تلاش برای استخراج احکام فقهی سازگارتر با زمانه بود. خلاصه‌ای از این نتایج را هم در پایان مقاله‌ی «شرع و عقل» وبلاگش می‌توان مشاهده کرد. مثلا:
  • عدم نجاست ذاتی انسان (با هرعقیده ومرام) ولزوم احترام به همه ی آحاد بشر.
  • آزادی بشر در انتخاب یا وانهادن عقیده به صورت مستمر، مبتنی براستدلال درحد توان هر فرد. منتفی شدن حکم «ارتداد» به عنوان یک حکم سیاسی ومصداقی برای مقابله به مثل ...
  • جواز بهره گرفتن از حیوانات حلال گوشتی که غیر مسلمان آن را برای عرضه به بازار محصولات خوراکی، ذبح کرده است.
  • وجوب انفاق ، تعمیم زکات وارتباط وجایگزینی پرداخت مالیات های دولتی با ادای زکات و لزوم محاسبه ی آنها در ارتباط با یکدیگر وتحلیل خمس.
  • امکان تغییر نسبت ارث زن ومرد، درصورت تغییر عمومی کلیه ی مناسبات اقتصادی خانواده.
  • عدم وجوب پوشش سر وگردن برای زنان ولزوم یا اولویت رعایت عرف در این مورد.
  • عدم وجود حق ویژه برای فقیهان درمورد حکومت ومدیریت جامعه و حرمت تصدی مناصب تخصصی اجتماعی از سوی کسانی که دانش لازم برای تصدی را ندارند.
  • کراهت شدیده ی ترویج حزن واندوه واستحباب مؤکد ترویج شادی ونشاط...
  • حرمت لعن مؤمنین واز جمله خلفای راشدین .
البته وبلاگ او پر است از بررسی‌های مفصل برای بعضی از این احکامی که به‌طور خلاصه مطرح شد، از جمله در مورد ارتداد و حجاب . نقد دیدگاه قابل و یا نتایج او، خارج از حوصله‌ی این نوشته است. به‌طور خیلی خلاصه، به نظرم لااقل در مواردی استدلال کاملا سازگاری نداشت، به‌خصوص استفاده و شاید تاکیدی که گاهی بر روی روایات و احادیث داشت، با نگرش عقلی‌اش به نظر متناقض می‌آمد. البته اگر تناقض‌های عمیق نتایج دیدگاه سنتی با عقل و عدالت نوین در نظر گرفته شود، در مورد این تناقض‌ها به تفصیل در قسمت دوم «احکام و تقلید» نوشته‌ام. باید اذعان کرد روش و استدلال‌های قابل، تلاشی تحسین برانگیز در راه درازیست که اصلاح شریعت اسلام در دنیای نوین در پیش دارد. به علاوه شاید یکی از اهداف قابل در این تاکید بر روی منابع نقلی اثبات این ادعا بود که حتی با چارچوب‌های سنتی و بدون اجتهاد در اصول می‌توان احکامی را نتیجه گرفت که با دنیای جدید خیلی سازگارتر است.


قابل و مراسم عزاداری

در میان نظرات قابل، دیدگاهش در مورد مراسم عزاداری با این روزهای محرم مناسبت دارد. قابل، همان‌طور که ذکر شد، معتقد بود ترویج حزن و اندوه «کراهت شدیده» دارد. این دیدگاه را در مقاله‌ی «نگاهی اجمالی به « شادی و غم » در متون شریعت» شرح داده است. جالب است که این دیدگاه را با دیدگاه رایج در جوامع شیعه‌ی امامی امروز مقایسه کنیم که بر عزاداری و گریه و ثواب آن تاکید فراوان می‌کنند. مثلا ادعا می‌کنند «حتی اگر گریه‌ات نمی‌آید خود را به تباکی (گریه‌ی غیر واقعی) بیانداز تا آتش جهنم بر تو حرام شود» و البته شاهد روایی هم برای چنین ادعاهایی مطرح می‌کنند مانند:
... فقال سبحانه: يا موسى كتبت رحمة لتابعيه من عبادي، واعلم أنه من بكا عليه أو أبكا أو تباكى حرمت جسده على النار.
که در آن خدا بعد از ذکر مصائب حسین برای موسی، وعده می‌دهد که هر کس برای حسین «گریه کند، یا به گریه بیاندازد، یا تباکی کند، جسدش بر آتش حرام می‌شود.» (بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه‌ی ۳۰۸، قابل دسترسی در سایت الشیعه در اینجا که متن بالا هم از همان‌جا گرفته شده.)
در این نوشته ابتدا مجموعه‌ای از آیات و روایات را در مورد ترجیح شادی بر غم شرح داده است. ولی قسمتی که به‌نظرم جالب‌تر است، اشاره‌ی تاریخی او به عنوان مثال به علی‌بن‌ابی‌طالب و مرگ پیامبر است. قابل می‌پرسد:
به سیره ی امیر مؤمنان علی (ع) مراجعه کنیم و سرتاسر تاریخ معتبر را سراغ گیریم و بپرسیم که «چرا در تمام مدت پس از پیامبر خدا (ص) و خصوصا در چهار سال و اندی حکومت ظاهری خویش، نسبت به تشکیل مجلس عزاداری برای رسول خدا (که در مورد تعظیم و احترام ایشان هیچ اختلافی بین مسلمین نبوده و نیست) هیچ گونه اقدام خصوصی یا عمومی نکرد؟!!»
اصولا سوالی که من از خودم می‌پرسم همین است که شیعه‌ای که این‌قدر مدعی دوری از «بدعت» است و این ادعایش ابزار رایج مناظرات کلامی‌اش با مذاهب دیگر است، رسوم عزاداری برای امامانش را چطور به‌عنوان شعائر دینی مطرح می‌کند؟ اگر واقعا قرار بر این بود، آیا پیامبر نمی‌توانست مثلا به یاد مرگ بعضی از پیامبران پیشین یا شهدای جنگ‌ها چنین رسمی برپا کند؟ یا همان‌طور که قابل استدلال کرده است، چرا علی‌بن ابی‌طالب برای پیامبر چنین نکرد؟ به علاوه این هم خود جای توجه دارد که لعن مسلمانان دیگر با استناد به اصل و نسبشان، یا حتی لعن خلفای راشدین، توصیه موکد در خیلی از این گردهمایی‌های اصطلاحا مذهبی است و این به نظرم خود دلیل مضاعفی برای پرهیز از حتی حضور در چنین مراسمی است.


شادی او و اندوه ما

عنوان نوشته را «خلاصی چهل روزه» گذاشتم چون معتقدم زندگی با سبک و اهداف قابل در دنیای امروز خیلی مشکل است. مثال‌های ظاهری این سختی هم زندان رفتن و با زنجیر به بیمارستان رفتن است، ولی باور دارم که چنین کسانی بار رنجی درونی را به دوش می‌کشند که احتمالا خیلی از سختی‌های ظاهری دشوار‌تر باشد. زیستن به این شکل آسان نیست و آنان که آگاهانه چنین راهی را برمی‌گزینند انصافا نعمتی برای جامعه‌ی خوداند. به همین دلیل به خودم حق می‌دهم که در سوگ رحلتش هم‌چنان اندوهگین باشم. شبی که خبر مرگ مغزی‌ قابل را شنیدم، شب پردردی بود و عزیزی که این خبر را داد از آثار همین اندوه و کم‌حوصلگی در امان نماند! معترفم که نمی‌توانم درک کنم که چرا قابل در پنجاه و پنج سالگی باید برود و دیگرانی با آن کوله‌بار ظلم، هشتاد یا نود سال عمر می‌کنند!


به جای مرثیه، به یاد احمد قابل
احمد قابل آزاده بود و تجلی این آزادگی تلاش برای عمل به مسئولیتی بود که اخلاقا خود را موظف به آن می‌دانست. خواه این وظیفه شرکت در دفاع از کشور و تحمل درد ترکش تا اواخر عمر بود، خواه کنار گذاشتن لباس روحانیت آن‌گاه که آن را خلاف شریعت یافت، خواه افشاگری در مورد اعدام بی‌رویه‌ی زندانیان جرائم مواد مخدر، بی‌بی‌سی فارسی، احمد قابل؛ مجتهد بی‌پروا. همچنین برای شرح مختصری از زندگی او نگاه کنید به این فیلم بی‌بی‌سی فارسی و این نوشته‌ی جرس. و خواه تلاش در مبارزه‌ی سیاسی و اصلاح فقهی که شرح آن رفت. به چنین کارنامه‌ای اگر نگاه کنیم انصافا باید گفت که «احمد آقای ما مرثیه نمی‌خواهد» (به قول این نماهنگ روبه‌رو).


پانوشت‌ها

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بشیر جان
خیلی دقیق و با منبع و استدلال این متن ها رو می نویسی. خوشم اومد پسر خوب. دوست دارم بعد از مدتها با هم یک کم حرف بزینم.

محمدرضا ص.

ناشناس گفت...

مصیبت شهادت امام حسین علیه السلام از رحلت پیامبر کمتر نیست بلکه جنبه هایی دارد که در تاریخ بی نظیر است. زنده نگه داشتن این مطلب فوایدی دارد که حتی از زنده نگه داشتن سوگ رحلت پیامبر مهم تر است.
ضمنا در مورد اینکه چرا حضرت امیر علیه السلام برای پیامبر مجلس نگرفت: اولا بعد از رحلت پیامبر که ایشان مجال کار عمومی در این زمینه را نداشت و در دوره خلافت هم که مدام در حال جنگ بود. در مورد حالات خصوصی ایشان و اهل بیت هم که همه گزارشها به ما نرسیده است. علی ای حال، عدم داشتن دلیل قطعی برای مراسم گرفتن برای حضرت رسول توسط امیرالمومنین، ربطی به اینکه پس نباید برای امام حسین مراسم گرفت ندارد. از نظر شیعه راه پیامبر و راه امام حسین "دقیقا" یکی بوده است. اهمیت کشته شدن در این "راه" مطرح است.

ضمنا هر چیز جدید بدعت نیست. ممکن است سنت حسنه باشد. این جور درک ایستا و جامد از شریعت داشتن، خیلی مشکل زا و نواختن شیپور از دهان گشاد آنست (گویی قوانین و فرمالیزم ها ذاتا ارزشمندند. قانون حتی اگر ابدی هم باشد برای تامین مصلحتی هست که آن مصلحت ذاتا ارزشمند است نه جسم بی روح قانون یا شریعت).

bash گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
bash گفت...

جناب «ناشناس» با سلام و تشکر از نکته‌ی شما.
به نظرم شما به‌تر است اول کمی دقیق‌تر مطلب این پست و پست‌های قبلی این وبلاگ در مورد احکام و شریعت را بخوانید، بعد به دیگران اتهام «درک ایستا و جامد از شریعت» بزنید. هم از این نوشته‌ها و هم از نظرات مرحوم قابل (که خلاصه‌ی آن اینجا مطرح شده) به وضوح روشن است که اتفاقا درک ایستا و متعصب در ظواهر از نظر این‌جناب (و مرحوم قابل) مذموم است. نوشته‌ام «شیعه‌ای که این‌قدر مدعی دوری از «بدعت» است و این ادعایش ابزار رایج مناظرات کلامی‌اش با مذاهب دیگر است». اگر منظورم روشن نبوده، صرفا به عنوان قطره‌ای از دریای بزرگ سوءاستفاده‌ی شیعه از این «ابزار» بدعت به مثال به جماعت خواندن نوافل اشاره می‌کنم. اگر اندکی با این مناظرات «فرقه‌ای» آشنا باشید مطمئنا شنیده‌اید (اگر نه، تراویح و بدعت را گوگل کنید و جستجوی‌تان را تنها به سایتی شیعی، مثلا حوزه دات نت، محدود کنید). اگر بحث «سنت حسنه» است که هم خواندن نوافل مستحب است هم به جماعت خواندن نماز و شما خوب است تببین بفرمایید که چطور چنین ترکیبی «بدعت» می‌شود (و سلاح تفرقه افکنی فرقه‌ای)، آن وقت زدن به سر و صورت، عزاداری، و کارناوال راه انداختن هرساله «سنت حسنه»!

به علاوه بحث زنده نگه‌داشتن اصلا مطرح نبود، کاملا روشن است که موضوع مورد نقد، «عزاداری» و اصرار برروی گریستن و حتی ادای گریه درآوردن (تباکی) است. بد نیست جناب‌عالی روشن کنید که آیا روش عقلا، اصرار بر روی غم، گریستن، و حتی به زجر انداختن خود برای قطره‌ای اشک است، یا برعکس آن یعنی توصیه به شاد زیستن؟ نوشته‌ی مرحوم قابل را هم در این مورد بخوانید (چون احتمالا نخوانده‌اید) برای دلایل بیش‌تر در مورد رجحان شادی بر غم. حال اگر کسی مدعی است این سنت غیرعقلی گریه و عزای هرساله وظیفه‌ی دینی است، یا حتی استحبابی دارد، لازم است برای ادعای خود لااقل دلیلی از سنت بیاورد و اشاره به سنت پیامبر و رویه‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب صرفا دلیل مضاعف بر رد این ادعاست. درد ما این است که آن حرکت جاودانه‌ی آن آزادمرد تاریخ، به‌جای این‌که به‌ترین سرمشق آزادگی و مبارزه با ظلم بشود، تبدیل شده است به ابزار نوحه و بر سروسینه زدن. همه‌ی آن قسمت‌های سیاسی و فدا کردن همه چیز در راه شرف و آزادی هم تبدیل شده است به «دستوری غیبی که مستقیما به حسین‌بن‌علی داده شد و دیگر برای ما مصداق ندارد، وظیفه‌ی ما همین گریه و عزاداری است (من کشته‌ی اشک چشمم) و البته توجه کافی و وافی به تقیه».

من کاملا موافقم که همه‌ی اتفاقات بزرگ تاریخی را خوب است انسان زنده نگه دارد تا چراغ راه آینده‌اش باشد. تلاش نگارنده هم سال‌ها در مورد همین واقعه‌ی کربلا همین بوده و احتمالا خواهد بود. اما زنده نگه‌داشتن، اولین قدمش، خواندن بدون غرض «تاریخ» این واقعه است، بدون پیش‌داوری کلامی. اگر منظور شما از زنده نگه‌داشتن، تقلیل این حرکت به چند قطره‌ای اشک و کنار گذاشتن همه‌ی الگوهای «انسانی» آن واقعه و جایگزین کردنشان با مشتی لعن و نفرین نزدیکان پیامبر (و تاکید و توصیه بر این کار) است که بی‌تعارف چنین زنده نگه داشتنی یکی از به‌ترین راه‌های نابود کردن آثار آن حرکت عظیم است. به‌عنوان کسی که سال‌ها در چنین مراسمی حضور داشته عرض می‌کنم که تاکید برروی خواندن تاریخ کامل واقعه، از اولویت‌های بسیار پایین اغلب این جمع‌هاست وگرنه که خواندن روایت «ابومخنف» از این واقعه، که یکی از منابع اصلی همه‌ی تاریخ‌های بعدی (از جمله ارشاد مفید) است، به راحتی در چند شب سخن‌رانی قابل انجام است، ولی خوب نه تنها خیلی از ادعاهای رایج تفکر امامی از آن درنمی‌آید بلکه احتمالا خیلی از آن ادعاها را هم نقش بر آب می‌کند و از این رو، دوری از آن تعجبی ندارد.

bash گفت...

این دقیقا همان یادداشت بعدی است که دو غلط املایی آن اصلاح شد (تغییر دو حرف).