خلاصهی کتاب
گروه فرهنگی پرتو، محلیست برای فعالیتهای دانشجویان ایرانی دانشگاه واترلو. از جملهی این فعالیتها برگزاری جلسات نقد کتاب است که بهنظرم بیش از ده سال از شروع آن میگذرد و
قبلا هم در این بلاگ در مورد آن نوشتهام.
بهتازگی کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» نوشتهی کاظم علمداری را در یکی از این جلسات ارائه کردم. فایل صوتی مربوط به ارائه و خلاصهی موضوع را
اینجا، بر روی گوگل درایو،
گذاشتهام (و از روی
ساندکلاد
هم در ادامه همین نوشته قابل دسترسی است). بحثهای بعد از ارائه و نکاتی که دوستان مطرح کردند هم جالب بود ولی متاسفانه کیفیت صدای بعضی از دوستان خیلی مناسب نیست. بههرحال فایل مربوط به قسمت بحث هم
اینجا بهشکل جداگانه
قابل دسترسی است.
بررسی دلایل عقبماندگی ایران، مستقیم یا غیرمستقیم، موضوع نوشتههای گوناگونی بوده است. این کتاب هم به ریشهیابی دلایل این عقبماندگی میپردازد و طبیعتا سرتاسر کتاب پر است از بررسی وقایع تاریخی برای رد یا تایید نظرات مختلف. نویسنده که دکترای جامعهشناسی را از دانشگاه ایلینویز گرفته، معتقد است که جبر جغرافیایی و بهطور خاص جمعی بودن عوامل تولید (مانند آب برای کشاورزی)، تا حد زیادی منجر به مرکزیت قدرت در ایران و سرزمینهای دوروبر آن شده. از نتایج این مرکزیت این است که طبقه فئودال به معنای اروپایی آن، هیچگاه در ایران شکل نگرفت و در ادامه طبقهی سرمایهدار (بورژوا) هم آنچنان قدرتمند نشد. بهویژه حکومتهایی که خود را نماینده و پشتیبان طبقه سرمایهدار بدانند، تشکیل نشد و در نتیجهی آن، خردگرایی و پیشتازی علم بدون محدودیت، در ایران هیچگاه بهشکل گسترده اتفاق نیفتاد. نویسنده در بخشهایی از کتاب به تاثیر یکی بودن نهاد دین و حکومت در ایران پیش و پس از اسلام میپردازد.
در توضیح چگونگی پیشرفت تمدن غرب در دوران معاصر، و چرایی عدم وقوع چنان توسعهای در ایران، نظرات نویسنده را میتوان به این شکل خلاصه کرد:
بررسی دلایل عقبماندگی ایران، مستقیم یا غیرمستقیم، موضوع نوشتههای گوناگونی بوده است. این کتاب هم به ریشهیابی دلایل این عقبماندگی میپردازد و طبیعتا سرتاسر کتاب پر است از بررسی وقایع تاریخی برای رد یا تایید نظرات مختلف. نویسنده که دکترای جامعهشناسی را از دانشگاه ایلینویز گرفته، معتقد است که جبر جغرافیایی و بهطور خاص جمعی بودن عوامل تولید (مانند آب برای کشاورزی)، تا حد زیادی منجر به مرکزیت قدرت در ایران و سرزمینهای دوروبر آن شده. از نتایج این مرکزیت این است که طبقه فئودال به معنای اروپایی آن، هیچگاه در ایران شکل نگرفت و در ادامه طبقهی سرمایهدار (بورژوا) هم آنچنان قدرتمند نشد. بهویژه حکومتهایی که خود را نماینده و پشتیبان طبقه سرمایهدار بدانند، تشکیل نشد و در نتیجهی آن، خردگرایی و پیشتازی علم بدون محدودیت، در ایران هیچگاه بهشکل گسترده اتفاق نیفتاد. نویسنده در بخشهایی از کتاب به تاثیر یکی بودن نهاد دین و حکومت در ایران پیش و پس از اسلام میپردازد.
در توضیح چگونگی پیشرفت تمدن غرب در دوران معاصر، و چرایی عدم وقوع چنان توسعهای در ایران، نظرات نویسنده را میتوان به این شکل خلاصه کرد:
- دلایل عقبماندگی یک قوم یا کشور، باید غیرنژادی باشد. بهعلاوه، وضعیت اقلیمی و محیطی خارج از کنترل انسان است و احتمالا در سرنوشت او موثر است.
- تهاجم اقوام مختلف مانند اعراب، ترکان یا مغولان، هرچند در کندی یا تندی توسعه موثر است، ولی نمیتواند دلیل اصلی عقبماندگی ایران باشد، چرا که مشابه چنین تهاجمهایی در اروپا هم سابقه داشته. بهعلاوه وضعیت اروپا و ایران، از نظر توسعهیافتگی، در اوایل قرن شانزدهم مشابه است.
- فئودالیسم اروپایی، نوعی از پراکندگی و عدم تمرکز قدرت را در اروپا موجب شد. چنین طبقهای، با این مشخصهی خاص، هیچگاه در ایران شکل نگرفت. یک دلیل اصلی این موضوع هم نیاز به قدرت مرکزی برای استفاده از لوازم تولید و بهطور خاص آب برای کشاورزی بود.
- در هر دو تمدن اسلامی و مسیحی (یا اروپایی) دین در کنار حاکمیت قرار گرفت ولی در مورد اسلام این همراهی از همان ابتدای شکلگیری دین وجود داشت، درحالیکه در مسیحیت بعد از چندین قرن چنین شد. در هر دو حالت هم وحدت دین و دولت، عاملی بازدارنده در مقابل نوگرایی بود. در غرب نهایتا جدایی این دو نهاد اتفاق افتاد ولی در ایران چنین اتفاقی هنوز نیافتاده است.
- ظهور سرمایهداری و طبقهی سرمایهدار، در بستر فئودالیسم اروپایی ممکن شد.
- پیشرفت علمی اروپا در چند قرن گذشته، عمدتا برای پاسخ به نیاز اقتصادی و عطش تولید بیشتر نظام سرمایهداری بوده است. این نوع پیشرفت علم با پیشرفت علوم قرنهای دوم تا پنجم هجری، در سرزمینهای اسلامی، تفاوت بنیادین دارد. بهطور خاص حرکت معتزله را حتی اگر بتوان حرکتی خردگرا دانست، حداکثرش در چارچوب دین و در پشتیبانی دین بود. خردگرایی بعد از رنسانس در اروپا، بهویژه در دوران انقلاب صنعتی به بعد، کاملا در خدمت تولید بود.
چند نکته از موارد نقد کتاب
بهنظرم کتاب از نظر پرهیز از پاسخهای کلیشهای به سوال چرایی عقبماندگی ایران، قابل ستایش است. نویسنده تلاش میکند وقایع مختلف را در چارچوب تئوری کلی کتاب توضیح دهد و در این راستا تا حدودی هم موفق است. البته نظریهی نویسنده تا حد زیادی تحت تاثیر تفکرات مارکس و انگلس است و نکاتی از این نظریه، بعضا بدون استدلال کافی، پذیرفته فرض میشود. مثلا این سوال ساده کاملا پاسخ داده نمیشود که اگر دلیل اصلی عدم شکلگیری فئودالیسم در ایران نیاز به قدرت مرکزی برای دسترسی به آب بود، چرا در خیلی از جاهای دیگر در شرق، که دسترسی به آب خیلی سادهتر بود، فئودالیسم و بعد از آن سرمایهداری شکل نگرفت؟
بهعلاوه، در توضیح رابطهی تحولات حوزهی دین و توسعهی اقتصادی و علمی، نویسنده تا حدودی معتقد است که تغییرات و توسعهی اقتصادی دلیل اصلی تحولات دینی و علمی بوده. حتی اگر بتوان ادعای مربوط به پیشرفت علم و تکنولوژی را با استدلال تاخر زمانی آن نسبت به توسعهی اقتصادی پذیرفت، در حوزهی دین حتی چنین تقدم و تاخری هم جای سوال دارد. این نظریهی رقیب که تحولات حوزهی دین، منجر به فردگرایی بیشتر، مرکزیت انسان و حق آزادی او، و در نتیجه رشد سرمایهداری و علوم شد، تا حد زیادی در کتاب بدون پاسخ میماند.
از نظر نوع نگارش هم، بعضی جاها استدلالها بیش از حد تکرار شده است و خواندن کتاب را ممکن است کسلکننده کند. بههرحال بهنظرم، کتاب برای هرکس که دغدغهی عنوان کتاب را داشته باشد، قطعا ارزش یکبار خواندن را دارد. ناگفته پیداست که صحبتهای من در این جلسهی کتاب، بهخصوص در بخش بحث آزاد بعد از ارائه، خالی از خطا نیست، بهویژه در ذکر جزییات بعضی از وقایع تاریخی.
ویرایش ۲۵ دسامبر: امکان گوش کردن به بخش بحث آزاد به شکل مستقیم از ساندکلاد اضافه شد، بهعلاوهی چند ویرایش جزیی.
بهعلاوه، در توضیح رابطهی تحولات حوزهی دین و توسعهی اقتصادی و علمی، نویسنده تا حدودی معتقد است که تغییرات و توسعهی اقتصادی دلیل اصلی تحولات دینی و علمی بوده. حتی اگر بتوان ادعای مربوط به پیشرفت علم و تکنولوژی را با استدلال تاخر زمانی آن نسبت به توسعهی اقتصادی پذیرفت، در حوزهی دین حتی چنین تقدم و تاخری هم جای سوال دارد. این نظریهی رقیب که تحولات حوزهی دین، منجر به فردگرایی بیشتر، مرکزیت انسان و حق آزادی او، و در نتیجه رشد سرمایهداری و علوم شد، تا حد زیادی در کتاب بدون پاسخ میماند.
از نظر نوع نگارش هم، بعضی جاها استدلالها بیش از حد تکرار شده است و خواندن کتاب را ممکن است کسلکننده کند. بههرحال بهنظرم، کتاب برای هرکس که دغدغهی عنوان کتاب را داشته باشد، قطعا ارزش یکبار خواندن را دارد. ناگفته پیداست که صحبتهای من در این جلسهی کتاب، بهخصوص در بخش بحث آزاد بعد از ارائه، خالی از خطا نیست، بهویژه در ذکر جزییات بعضی از وقایع تاریخی.
ویرایش ۲۵ دسامبر: امکان گوش کردن به بخش بحث آزاد به شکل مستقیم از ساندکلاد اضافه شد، بهعلاوهی چند ویرایش جزیی.
۲ نظر:
مرسی از بهاشتراک گذاری ِ فایلِ صوتی ، از پرتو ، مرتضا و بشیر سپاسگذارم
در ابتدای ِ کلام ، بشیر از حملات به ایران سخن میگوید و به این صورت لیست میکند : اعراب ، مغول ، و ترکان آسیای صغیر ... آیا واقعا منظور آسیای ِ صغیر است (یعنی احیانا عثمانیان) یا اشتباه شده و مراد آسیای ِ میانه است ... این پرسش را از آن رو میپرسم که میخواهم بدانم آیا برایِ علمداری جنگهایِ صفوی و آقیونلوها و قراقویونلوها مهمتر از غلبهی ِ غزنویان و سلجوقیان و خوارزم شاهیان است؟
دو نکته:
الف) میدانم که در هر حالت تغییری در تحلیل ایجاد نمیشود به ویژه اینکه در نهایت این جنگها عواملِ فرعی ارزیابی میشوند.
ب) اگر چه حرف اصلی را مارکس زده است و آن هم «وجه تولیدِ آسیایی » است و هم علمداری و هم زیبا کلام تنها باز یابی و باز پروری ِ همان گفته ها را کتاب کردهاند اما خوب بود واستفاده کردم و باز هم ممنونم
ممنون مهران از دقت و نکتهسنجی شما. منظور دقیقا ترکان آسیای میانه و بهعنوان مثال غلبه سلجوقیان و غزنویان است. دوباره گوش کردم و همانطور که شما هم اشاره کردهای، اشتباه از من است که سهوا گفتهام آسیای صغیر.
ارسال یک نظر