درحال ایجاد نسخهی صوتی مجموعهی
«چرا شیعه نیستم»
ام و برای اینکار از قالب پادکست استفاده میکنم. این پست اول برای مقدمهی
پادکست است و مطمئن شدن از اینکه همهچیز بهدرستی کار میکند. فایل صدا را
میتوانید مستقیما از
اینجا روی گوگلدرایو
یا
اینجا روی گوگلکلاد
هم دریافت کنید.
این تصویر هم قاعدتا باید در نرمافزارهای پادکست بهعنوان نشان پادکست «پی
آواز حقیقت» نشان داده شود. تصویر با استفاده از ابزار
نستعلیق آنلاین
ایجاد شده است.
انتظار «منجی» و تاثیرات سیاسی اجتماعی آن در ایران معاصر
جوامع شیعی و حرکتهای موعودگرا در قرون سیزدهم تا هفدهم میلادی (هفتم تا
یازدهم هجری). تصویر برگرفته شده است از کتاب تاریخ مدرن ایران، نوشتهی
عباس امانت، صفحهی ۵۸، که قبلا با اجازهی نویسنده در
مجموعهی «چرا شیعه نیستم»
استفاده شد (برای مشاهدهی تصویر بزرگتر روی آن کلیک کنید).
فراوان شنیدهایم که در فرهنگ ایرانی، انتظار کشیدن برای ظهور قهرمانی که
مشکلات ما را حل خواهد کرد، جایگاه برجستهای دارد. اینکه ریشهی این رویکرد
از کجاست، فراتر از این نوشته است. برخی آن را حتی به فرهنگ پیش از اسلام هم
مرتبط میدانند، ولی قطعا تسلط مذهبی شیعهی دوازده امامی در چند قرن گذشته،
در تقویت این روحیه نقشی برجسته داشته است. واضح است که خیلی از ایرانیان
ازجمله صاحب این صفحه کلید، بهوجود این «منجی» معتقد نیست (همانطور که قبلا
مفصل در مورد آن
نوشتهام
) ولی بهباور من، این فرهنگ منتظر منجی بودن یک بعد برجستهی ایرانی و نه
لزوما اسلامی-شیعی هم دارد. به ایننکته در ادامه برمیگردم.
این باور ظهور منجی، تاثیرات عمیقی در تحولات سیاسی اجتماعی چند قرن گذشتهی
ایران داشته. مثلا مجموعهای از حرکتهای موعودگرایانه، نهایتا به تشکیل و
تثبیت سلسلهی صفوی انجامید. یا جنبش بابیه تاثیری شگرف از همین مفهوم گرفته
است. حرکتی که هرچند بیشتر بعد مذهبی و اعتقادی آن مورد توجه قرار گرفته ولی
قطعا یکی از جنبشهای مهم اجتماعی-سیاسی اعتراضی در دوره قاجار بوده است.
برای شرحی خلاصه از جنبش سیدعلیمحمد شیرازی یا همان باب، نگاه کنید به
کتاب تاریخ مدرن ایران، صفحهی ۲۷۴ تا ۲۹۲.
Amanat, Abbas, Iran; A Modern History, Yale University Press, New Haven
& London, 2017.
و نهایتا دو نفری که بیشترین تاثیرها را در تاریخ یک قرن گذشتهی ایران
داشتهاند، یعنی رضاشاه پهلوی و روحالله خمینی، هر دو بعد از یک دورهی رخوت
و درپایان انتظاری برای ظهور یک «مرد مقتدر» بهقدرت رسیدند. هردو هم در
ابتدا با استقبال قابل توجه بخش بزرگی از جامعه روبهرو بودند و البته
میدانیم که سرانجام آزادیهای سیاسی در دورهی این دو چه بود.
«استقلال» در جمهوری اسلامی و انتخابات آمریکا
از زمان بهقدرت رسیدن دونالد ترامپ و اتخاذ سیاست «فشار حداکثری»، وضعیت
اقتصادی در ایران سقوط چشمگیری کرده. هرچند تردیدی نیست که اوضاع اسفبار
اقتصادی کشور، در درجهی اول حاصل ضعف مدیریت است
منظور از ضعف مدیریت، صرفا بخش اقتصادی نیست. وقتی قسمت بزرگی از درآمدهای
کشور را صرف جنایت در سوریه کنید (جنایتی که ننگ آن تا چند نسل متاسفانه
برای ایرانیان و نه فقط جمهوری اسلامی، خواهد ماند)، یا بلافاصله بعد از
«نرمش قهرمانانه» نمایش هواکردن موشک برپا کنید و روی آن شعار مرگ برای
کشوری دیگر بنویسید، این روایت را در کشورهای دیگر تقویت میکنید که حکومت
ایران عادی نیست و تهدیدیست برای ملتهای دیگر. این رفتارها دست بالا را
به طرفداران «فشار حداکثری» در کشورهای دیگر میدهد و راه را برای اعمال
فشار مجدد هموار میکند، چنانکه حتی اگر رییسجمهور بعدی ایالات متحده، جو
بایدن باشد، راه توافق جدید سختتر از برجام خواهد بود.
ولی تاثیر تحریمهای ایالات متحده هم قطعا در تشدید این وضعیت در چند سال
گذشته موثر بوده است. رهبر جمهوری اسلامی که زمانی تحریمها را نعمت میدانست
و معتقد بود «باید از آمریکا از این بخش تشکر کنیم»، در دورهی قبلی تحریمها
مجبور بهاعتراف به تاثیر آن و سرانجام «نرمش قهرمانانه» شد که عملا
عقبنشینی در قبال فشار بود.
برای مجموعهای از اظهارنظرهای رهبر ایران در مورد تحریمهای اقتصادی و
سیر تحول آن،
این نوشتهی حسین باستانی
را ببینید.
سازوکار اعمال تحریم که در طول چندین سال در دورهی باراک اوباما شکل گرفته
بود، در دورهی رییس جمهور بعدی، بعد از «پاره کردن برجام» مجددا فعال شد.
رهبر جمهوری اسلامی که قرار بود برجام را آتش بزند، همچنان در آن باقی مانده
هرچند مذاکره با ایالات متحده را هم رد کرده است. بنابراین، گره اصلی سیاست
خارجی کشور وابسته شده است به قماری که روی انتخابات بعدی آمریکا دارد
میشود. این نامش هرچه باشد، «استقلال» نیست. بههرحال، نتیجهی انتخابات
هفتهی آینده هرچه باشد، جمهوری اسلامی دوباره به میز مذاکره بازخواهد گشت
حتی اگر طرف مذاکره ترامپ باشد و برجامی هم وجود نداشته باشد. از یاد نبریم
که در جمهوری اسلامی «حفظ نظام اوجب واجبات است» بنابراین در مقابل هر فشار
خارجی که «اصل نظام» را تهدید کند، «نرمش قهرمانانه» و حتی «نوشیدن جام زهر»
مباح است. مثالهای آن هم در این ۴۲ سال کم نیست.
«ما» و انتظارات غیرعادی از انتخابات آمریکا
ترامپ در دیدار با السیسی، بهار ۱۳۹۶: «... رییسجمهور السیسی، کسیست که
از همان ابتدای آشنایی با او خیلی به من نزدیک بودهاست ... میخواهم کاملا
روشن کنم که ما کاملا پشت رییسجمهور السیسی ایستادهایم، ایشان نمایشی
عالی در شرایطی بسیار دشوار داشته است ...». عکس و فیلم از
این خبر بیبیسی
است.
بخشی از گفتگوی مجازی اینروزهای آزادیخواهان ایرانی، حول همان استیصال و
قمار حکومت بر سر انتخابات ایالات متحده است که البته بحث درستی است. ولی بخش
دیگر و تامل برانگیز بحث، دعوای عجیبیست داخل این گروه، حول این بحث که آیا
ترامپ برای گذار ایران به حکومتی عادلانه بهتر است یا بایدن. بهخصوص گروه
خاصی، چنان اغراقی میکنند در وابستگی پایان جمهوری اسلامی به انتخاب مجدد
ترامپ که گاهی فکر میکنی ایشان چهل سال است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی و
ایالات متحده را اصلا رصد نکردهاند. اینطور اغراق کردنها و امید بستن به
رییسجمهور ایالات متحده برای طی مسیری که خودمان باید برویم، یاد همان
دیدگاه انتظار منجی را زنده میکند. چند نکتهی خلاصه در این مورد:
همانطور که اشاره شد، جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف نشان داده که وقتی
فشار خارجی اصل نظام را تهدید کند، انعطافپذیری شگرفی دارد. آتشبس در
جنگی که قرار بود تنها بهپیروزی ختم شود و راه قدس را صاف کند، در
شرایطی پذیرفته شد که حدود ۲۶۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران در اشغال بود.
توجه کنیم که بعد از فتح خرمشهر، عراق پیشنهاد بازگشت به مرزهای
بینالمللی را داد و از ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از ۵۰۰۰ کیلومتر مربعی که
هنوز در اشغال داشت، عقب نشست. برای گزارشی از زمینهای اشغال شده در
طی جنگ هشتساله نگاه کنید به
این نوشتهی مراد ویسی.
نوشیدن جام زهر نه تنها به گشایش سیاسی در داخل ختم نشد، بلکه بلافاصله
بعد از آن، یکی از بزرگترین جنایتها در تاریخ جمهوری اسلامی در تابستان
۱۳۶۷ اتفاق افتاد.
برخوردهای بهشدت خشن از سوی حکومت در طول چند سال گذشته و بهخصوص در
آبان ۹۸، نشانههایی از بیپروایی حکومت در سرکوب داخلیست. اگر روزی
قراردادی بین ترامپ و جمهوری اسلامی امضا شود، واکنش خارجی و بهخصوص شخص
ترامپ در قبال جنایتهایی مشابه آبان ۹۸ چیزی فراتر از قبل نخواهد بود.
بهیاد بیاوریم که در ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ نزدیک به هزار نفر از معترضان مصری،
بعد از چند هفته تحصن مسالمتآمیز، بهدست نیروهای عبدالفتاح السیسی،
قتلعام شدند. استقبال ترامپ از السیسی، کمتر از ۴ سال بعد از آن جنایت
و پشتیبانی تمامقد از او، جای تامل بسیار دارد برای گوشهای شنوا.
رییسجمهور ایالات متحده، در جریان جنگ اول خلیج در سال ۱۳۶۹، ملت عراق
را دعوت کرد به قیام علیه حکومت صدام، ایشان هم این ندا را اجابت کردند.
وقتی نیروهای ائتلاف به اهداف خود در جنگ رسیدند، کردها و بهخصوص شیعیان
عراق بهحال خود رها شدند تا توسط نیروهای صدام قصابی شوند. بعد هم
تحریمهای خردکننده «نفت در برابر غذا» در کنار مشت آهنین صدام در سیاست
داخلی، مخالفین را چنان تضعیف کرد که تا قبل از جنگ دوم خلیج چندان امیدی
به تغییر مسالمتآمیز از داخل عراق نبود.
من در سال ۱۳۷۹ بهعراق سفر کردم. آثار گلولههایی که داخل حرم حسین و
برادرش شلیک شده بود، هنوز روی دیوار بود. نتیجهی تحریمهای خردکننده
هم در خیابانهای عراق، بهخصوص شهرهای شیعهنشین، کاملا عیان بود.
درکنار اینها، احساس میکردی جو هراسی در جامعه حاکم است که هیچکس به
هیچکس اعتمادی ندارد. این را به عینه در بین همراهان عراقی گروه
زیارتی ما و البته تا حدی که میشد، در میان مردم هم، دیدم. بعدا جنگ
دوم خلیج و کشمکشهای بعد از آن هم این چرخه نابسامانی را تشدید کرد.
قصدم از بیان این مثالها این نیست که وضعیت فعلی ایران دقیقا عین این
مثالهاست؛ هیچکس نمیتواند آینده را پیشبینی کند. بلکه بیشتر میخواهم
توجه کنیم به اینکه در صدر اهداف حکومت کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده،
منافع ملی ایشان قرار دارد که لزوما با وضعیت آزادی و حقوقبشر در ایران یا
کشورهای دیگر مرتبط نیست.
برای جلوگیری از سوءتفاهم، تاکید این موضوع لازم است که این ادعا بهاین
معنی نیست که سیاست خارجی کشورها نسبت به وضعیت آزادیهای سیاسی و حقوقبشر
در جهان کاملا بیتفاوت است، ابدا. برای خیلی از کشورها از جمله ایالات
متحده، وزن این عامل صفر نیست، ولی در ردههای خیلی بالای لیست اولویتها
هم نیست. و البته برای خیلی کشورهای دیگر چون چین و روسیه، این ملاحظات
بهمراتب وزن کمتری در سیاست خارجیشان دارد.
بهعلاوه منظور من این هم نیست که باید نسبت به موضع کشورهای دیگر در قبال
جمهوری اسلامی بیتفاوت باشیم. برعکس، آن دسته از ما که در کشورهای آزاد
زندگی میکنیم، وظیفه داریم افکار عمومی کشورهای محل سکونتمان را نسبت به
جنایتهایی که داخل کشور اتفاق میافتد، آگاه کنیم. ولی این تمرکز باید حول
موضوع نقض حقوق بشر و بیشتر متوجه مردم عادی و رسانهها باشد تا حکومتها.
دغدغهی امثال ترامپ، دموکراسی در ایران یا خاورمیانه نیست. ایشان یک
بازاریاب خوب برای محصولات کشورش است و افتخار میکند به میلیاردها دلار
فروش سلاح آمریکایی بهکشورهای ناقض حقوقبشر در منطقه.
بهعلاوه تردید نکنیم که اگر لازم باشد، جمهوری اسلامی به خواستههای ایالات
متحده تن خواهد داد، بدون اینکه گشایشی در داخل ایجاد شود.
«منجی» ما کی از راه میرسد؟
ارائهی کوتاه اریکا چنووت (Erica Chenoweth) براساس پروژهی دکترا و کتاب
مفصلش باعنوان «چرا مقاومت مدنی کار میکند».
از قسمت تنظیمات میتوانید زیرنویس فارسی را هم برای این فیلم فعال کنید.
قصدم از بحث بالا، نقد روزمرگی خودمان است و اینکه بهجای انتظار کشیدن برای
تغییر رویکرد این کشور یا آن کشور در قبال جمهوری اسلامی، ببینیم وضعیت
خودمان بهعنوان کسانی که امید به تغییری بنیادین و خشونتپرهیز دارند چگونه
است. باور من این است که راه نجات ما در یک اتحاد فراگیر برای گذار از جمهوری
اسلامی و توافق روی چند اصل حداقلی برای دوران گذار و حکومت آینده است. این
مهم نیاز به صرف وقت و هزینه دارد. همانطور که
قبلا اینجا نوشتهام
اگر فکر میکنیم که بدون صرف هزینه میتوان از این کابوسی که کشور را
گرفتار کرده عبور کرد، خیلی خوشخیالیم.
تاکید روی روشهای خشونتپرهیز، فقط بهدلیل برتری اخلاقی آن نیست بلکه
بهخاطر نگاهی عملگرایانه و
احتمال بیشتر موفقیت این روشها در شکست استبداد،
کمهزینهتر بودن این روشها برای کشور،
و احتمال بیشتر برای رسیدن به حکومتی عادلانه و بهدور از خشونت بعد از
گذار
است.
بحث مفصل حول این موضوع فراتر از این نوشته است ولی فیلم ارائهای که از
اریکا چنووت (Erica Chenoweth) در بالا قرارداده شده، خلاصهای کوتاه از
کتاب و تز دکترای ایشان است که شامل بررسی آماری گسترده از صدها جنبش تغییر
حکومت یا استقلال در بیش از یک قرن گذشته است. کتاب شامل شواهد فراوانیست
که نشان میدهد احتمال موفقیت روشهای خشونتپرهیز خیلی بیشتر از حرکتهای
خشن است. بهویژه هیچ حرکت خشونتپرهیزی که بهآستانهی ۳.۵ درصدی مشارکت
فعال و مداوم افراد جامعه رسیده است، شکست نخورده است:
Chenoweth, Erica; Stephan, Maria J. (2011), Why Civil Resistance Works:
The Strategic Logic of Nonviolent Conflict, Columbia U. Pr., ISBN
978-0-231-15683-7.
برای ارائهای مفصلتر
این فیلم
را ببینید، هرچند هیچکدام از این ارائهها جای اطلاعات و مباحث غنی کتاب
را نمیگیرد. بدیهیست که بسیج کردن ۳.۵ درصد جامعهای ۸۰ میلیونی با چند
شعار در فضای مجازی ممکن نیست.
ولی لازمهی موفقیت چنین حرکتی، داشتن برنامهریزی و هماهنگی در مقیاسی بزرگ
است. نگرانی من این است که سرکوبهای حکومت، خطرپذیری ما را در مبارزه با
استبداد کمتر کرده؛ بهخصوص خیلی از افراد تاثیر گذار جامعهی ما به گوشهای
خزیدهاند و حداکثر به فعالیت فردی در فضای مجازی بسنده میکنند. با این
اوضاع، نه ترامپ، نه بایدن، نه هیچ رهبر کشور دیگری نمیتواند مسیر گذار ما
را برای ما طی کند. از یاد نبریم که مبارزهی خشونتپرهیز، فقط راهپیمایی در
خیابان نیست. ولی اگر درکنار هم برای اتحاد و هماهنگی در مقیاسی بزرگ همکاری
نکنیم، محکومیم بهمشاهدهی جنایتهای بعدی حکومت همچون «آبان سیاه»، وقتی
کاسهی صبر طبقهی محروم لبریز میشود و در حرکتی کور جوانان خود را قربانی
ماشین خشونت حاکمیت میکند. یکسال گذشته و ما هنوز حتی نمیدانیم چند صد نفر
کشته شدهاند، آمار مجروحین و اسیران که جای خود دارد.
حدود شش ماه پیش، یکی از کسانی که ظاهرا از دوران دبیرستان با من آشنایی
داشتهاند، ضمن تماس ایمیلی، پیشنهاد نوشتن نقدی بر مجموعهی «چرا شیعه
نیستم» را مطرح کردند که من هم استقبال کردم. نام ایشان «مجید لسانی» است و
حاصل تلاش ایشان حدود شش هفته پیش بهدست من رسید که طبق درخواست ایشان آن را
روی وبنوشت قرار میدهم:
دلیل تاخیر، مطالعهی آهستهی متن ایشان توسط من بهدلیل یادداشتبرداری و
نگاه بهبعضی از ارجاعهای ایشان و گرفتاریهای کاری و متفرقهی چند هفتهی
پیش بوده است.
متن نوشتهی ایشان بهشکل پیدیاف از
اینجا
قابل دسترسی است. آدرس ایمیل ایشان هم در ابتدای متن، نوشته شده است.
برای یادآوری دوستانی که نوشتهی اولیه را ندیدهاند، من تجربهی ترک
مذهب تشیع را سه سال پیش در سه فصل منتشر کردم:
ضمن تشکر از ایشان و عذرخواهی از اینکه متاسفانه در وضعیت فعلی، پاسخ به
موارد نقد ایشان بهشکل یکبهیک، خارج از بضاعت وقت آزاد من است، همهی
دوستانی که توجهی به نوشتهی اولیه کرده بودند را دعوت میکنم این نقد را نیز
ببینند. در ادامه به توضیح چند نکتهی کلی بسنده کردهام. امیددارم که روزی
مجموعهی اولیه را کمی منسجمتر کنم و بهبعضی از نقدهای مختلفی که درطول این
چند سال مطرح شده هم پاسخ دهم؛ چه موارد مکتوب، چه آنها که بهشکل شفاهی،
مطرح شده.
چند نکته
برای کسی که نوشتهی «چرا شیعه نیستم» (بهاختصار «نوشتهی اولیه») را خوانده
باشد، روشن است که مهمترین انگیزهی مکتوب کردن آن تجربه، وضعیت حال و آینده
ما در ایران است که موضوع فصل سوم آن مجموعه بود. در مورد موضوعهای تاریخی و
قرآنی، اینجا به دو ایراد عام در نوشتهی منتقد محترم اشاره میکنم و سپس
بهیک مثال خاص و مهم از دوران معاصر میپردازم.
اما دو ایراد عام برمیگردد به دو مفهوم «توهم تاریخی» و «تفسیر خارج از متن»
که در نوشتهی اولیه توضیح داده شده بود و اینجا تکرار میکنم. بهگمانم،
منتقد محترم، در اغلب موارد بههمان تفسیرهای خارج از متن و منطبق کردن
تاریخ با ایدئولوژی از پیش اتخاذ شده پرداخته که در نوشتهی اولیه، ایراد آن
برداشتها به تفصیل آمده است:
توهم تاریخی:
از نوشتهی اولیه:
منظور از «توهم تاریخی» خواندن تاریخ براساس یک جهانبینی و ایدئولوژی
خاص است، یعنی فهم تاریخ بهشکلی که با آن دیدگاه خاص سازگار باشد نه
لزوما به قصد درک و کشف حقایق تاریخی.
بهعنوان مثال، گروهی از شیعیان معتقدند، امامان ایشان همه عینا مانند هم
عمل میکردند و تنها چیزی که متفاوت بوده، وضعیت زمان و مکان بوده است.
حال شما هر مثال تاریخی بیاورید، مثلا قیام حسین را با سکوت جعفربنمحمد
مقایسه کنید و درکنارش فعالیت سیاسی فرزند او موسی، همهچیز با گزارهی
بدیهی و البته کمارزش «شرایط متفاوت بوده» توجیه میشود. سپس دربیان
جزییات، ادعاهایی مطرح میشود که ابدا مبنای تاریخی ندارد، مثلا حسین «یک
تیم قوی برای قیام داشت»
یادآوری کنیم که مردانی که در انتها در کنار حسین ماندند، احتمالا چیزی
کمی بیش از صد نفر بودهاند که اغلب از نزدیکان او بودند.
ولی امامان بعدی (که آنهمه «خمس ارباح مکاسب» برای ایشان جمعآوری
میشد) چنین موقعیتی نداشتند. یا در موارد ادعای «قیام حسین با علم
بهکشتهشدن» و «تاکید صریح پیامبر بر جانشینی علی» باز بههمین شکل.
تفسیر خارج از متن:
در نوشتهی اولیه، مثال آیه ۴۱ سوره انفال مطرح شد که در قسمتهای مختلف
آن، ماجرای جنگ بدر مطرح میشود و از جمله در بین آن به موضوع خمس غنیمت
اشاره میشود:
طبیعی است که کسی وقتی روایت مربوط به غنیمت در این ماجرا را بخواند،
برداشت خواهد کرد که بحث حول غنائم جنگی است. این تفسیر کاملا معقول و
با توجه به سیاق یا زمینهی متن (context) است. ولی کسی ممکن است این
یک جملهی مربوط به خمس غنائم را کاملا از متن بیرون بکشد، با روشهای
پیچیدهی لغوی، غنیمت را به معنای هر آنچه انسان بهدست میآورد
بگیرد، و بعد از «چنین و چنان» آیه نتیجه بگیرد که هرکس نیمی از خمس
منفعت کسبوکارش را باید به یکی از خویشاوندان ویژهی حاکم بپردازد!
این را «تفسیر خارج از متن» نامیدهام.
یا بهعنوان مثالی دیگر، به قسمتی از آیهی ۳۳ سورهی احزاب اشاره شد که
شیعیان از آن بهعنوان «آیهی تطهیر» یاد میکنند، هرچند آن قسمت مورد
علاقهی شیعیان، حتی یک آیهی کامل نیست و قسمتی از آیهایست که بقیهاش
بهصراحت در مورد زنان پیامبر است، همینطور آیات قبل و بعد آن. حال کسی
وقتی با روشهای عجیب و پیچیدهی تفسیری، مدعی میشود «آیهی تطهیر»
ارتباطی با زنان پیامبر ندارد و از یک موضوع بیربط صحبت میکند، آن هم
نمونهی دیگری از «تفسیر خارج از متن» است.
و اما مهمتر: ارتداد و جانهایی که بهواسطهی ابراز عقیده فنا شد
یک مزیت نوشتهی منتقد محترم، مستند کردن یک روایت شیعی است که در کشور ما
نسبتا غالب است. همانطور که قبلا اشاره شد، یکی از اهداف اصلی نوشتهی
اولیه، دغدغهای بود که نسبت به حال و آینده ایران وجود دارد و اینکه، طرز
تفکری که قوانین اجتماعی ۱۴ قرن پیش را لازمالاجرا میداند، طرفداران بسیاری
داخل کشور دارد.
از مثالهای متنوعی که در جای خود نیاز به بررسی بیشتر دارد فهرستوار
میگذرم ، مثلا:
جواز «تلذذ جنسی از دختر خردسال حتی شیرخواره»، که در نوشتهی اولیه، شرح
تاثیر آن روی قوانین مربوط به ازدواج دختران خردسال در ایران توضیح داده
شده بود، بهراحتی توجیه میشود با آفات بالا رفتن سن ازدواج. انگار فقط
دو حالت وجود دارد، یا عدم وجود هیچ قیدی برای حداقل سن ازدواج، یا
بالارفتن متوسط سن ازدواج به حدود نامطلوب.
عدم برابری زن و مرد در قوانین اجتماعی، حتی ایرادهای منطقی بعضی موارد
(آنقدر که صحابی جعفربنمحمد، یکی از این احکام را «شیطانی» خوانده
است)،
این قسمتی از پانوشت مربوط از نوشتهی اصلیست: در مورد این نابرابری
که نه فقط غیرعادلانه بلکه بهشکل عجیبی غیرمنطقی بهنظر میرسد،
میتوانید نگاه کنید به
این سوال و جواب در «مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی»
و بهطور خاص این حدیث از کتاب «من لایحضره الفقیه» نوشتهی شیخ صدوق
(یکی از مهمترین منابع فقهی شیعه):
«ابانبنتغلب میگوید: به امام صادق (علیهالسلام) گفتم: اگر مردی
انگشت زنی را قطع كند، دیه آن چقدر است؟ فرمودند: ده شتر. گفتم: اگر
دو انگشت را قطع كند، چطور؟ فرمودند: بیست شتر. گفتم: اگر سه انگشت
را قطع نماید، چطور؟ فرمودند: سی شتر. گفتم: اگر چهار انگشت را قطع
نماید چطور؟ فرمودند: بیست شتر. گفتم: سبحان الله! سه انگشت را قطع
میكند، سی شتر و چهار انگشت را قطع مى كند، بیست شتر؟! در عراق این
سخن را میشنیدیم، ولی از آن دوری میجستیم و میگفتیم حكمی شیطانی
است. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: ساكت شو ای ابان! این حكم
رسول خداست. دیه زن برابر با مرد است تا یك سوم و وقتى بدان پایه
رسید، دیهاش نصف میگردد. ای ابان، با من از روی قیاس سخن گفتی و
هرگاه سنت بر پایه قیاس شكل گیرد، دین از میان میرود.»
توسط منتقد محترم توجیه میشود با داستانهای درازی که فراوان شنیدهایم
در مورد نقش اقتصادی مرد و تفاوتش با زن.
بردهداری، با وجود توضیحات صریح در متن اولیه و اینکه بزرگان همین تشیع
(و البته اهل سنت) کنیز میخریدهاند از بازار بردهفروشان، توجیه میشود
با این ادعا که اگر ادارهی جامعه در دست امام بود، بردهداری به این شکل
در جامعهی اسلامی رواج نمییافت. یا این ادعا که بردهداری اروپاییان و
«استثمار سیاهان بیگناه آفریقا» با آنچه در اسلام است، متفاوت است.
یادآوری اینکه، روایت اجمالی بردهداری در ایران چند قرن گذشته و چگونگی
برافتادن آن با فشار «اروپاییان»، در کنار مخالفت روحانیت شیعه با توقف
تجارت بردههای آفریقایی از مرزهای جنوبی در دورهی قاجار، در متن اولیه
آمده است و منابع مفصلتر هم برای مطالعهی بیشتر در پانوشتها ذکر شده
است.
ولی از همهی این بحثها مهمتر برای من، موضوع ارتداد است و استدلال منتقد
محترم به اینکه گرفتن جان کسی که از دین خارج شود و آن را اعلام کند، کاملا
با نظام اخلاقی ایشان سازگار است. بهاین چند نمونه از متن ایشان توجه کنید:
«واضح است که خداوند میتواند آنچه که خود میخواهد بر همه انسانها حکم
کند، میتواند برای خروج از آن اندیشه که نمیخواهد یا بیان آنچه که
نمیپسندد سنگینترین مجازاتها را وضع کند» (ص۶۵)
«مجازات مرتد برای کسی نیست که تغییر دین میدهد بلکه مجازات مرتد برا ی
کسی [است] که به ابراز تغییر دین خود میپردازد، اسلام نمیخواهد که کسی از
روی اکراه دیندار شود ولی جلوی این را میگیرد که کسی با ابراز ارتداد خود
باعث گمراهی دیگران شود.» (ص۶۶)
«در مورد اعدامهای سال ۶۷ باید توجه داشت که مساله آن زندانیان صرفاً
مساله عقیده یا مساله سیاسی نبوده است بلکه آنها عضو سازمان منافقینی بودند
که دست به قیام مسلحانه زدند» (ص۶۷)
«امّا حرف امام خمینی اگرچه راجع به ولایت فقیه نیست، بلکه مربوط به اصل
اسلام و اجرای قوانین اسلام و سکولاریسم است و امام خمینی بیان میکند که
کسی که معتقد به سکولاریسم است، اگر به لوازم حرف خود متوجّه باشند مرتد
(=کافر) هستند (ولی اصولا چنین کسانی متوجّه لوازم حرف خود نیستند) به نظر
میرسد که بحث امام خمینی اصلا ناظر به بحث فقهی نیست بلکه بحث ارتداد را
از منظر اعتقادی و درونی مطرح میکنند.» (ص۶۷)
خیلی نیاز به توضیح بیشتر نیست ولی باز برای روشن بودن کامل مواضع:
همانطور که در نوشتهی اولیه صراحتا اشاره شده، اعدامهای ۱۳۶۷ محدود به
اعضای مجاهدین خلق نبود و تخمینهای چند صدنفری از زندانیان چپ وجود دارد
که در موج دوم اعدامها بهقتل رسیدند. دلیل اصلی این کشتار هم با توجه
به روایت بازماندگان از سوالاتی که از ایشان شده (در آن محاکمههای چند
دقیقهای داخل زندان) بهدلیل ترک اسلام و ارتداد بوده است. این روند
البته محدود به این یک سال نبود. بنابراین منتقد محترم هم از این موضوع
باید مطلع باشند و اینکه تصمیم گرفتهاند آن جنایت را توجیه کنند، دلیلش
را باید در نگاه ایشان به شریعت و ولایت فقیه جستجو کرد. یادآوری اینکه،
حتی با قوانین مصوب همین جمهوری اسلامی، همهی آن دادگاهها (چه مجاهدین،
چه دیگران) غیرقانونی بود و تکتک اعدامها یک قتل عمد است.
همانطور که در نوشتهی اولیه اشاره شد، «امام» منتقد محترم، در چندین
بزنگاه تاریخی، با استناد به حکم ارتداد، مخالفین سیاسی خود را سرکوب
نمود.
از نوشتهی اولیه کاملا روشن است که من مخالف اجرای خیلی از قوانین
اجتماعی اسلام بوده و هستم. بعد از این همهسال فکر و تحقیق در این موارد
هم، کاملا «متوجه لوازم حرف خود» هستم. بنابراین طبق گفتهی «امام»
ایشان، تکلیف ارتداد امثال من روشن است.
منتقد محترم، کماکان معتقدند که این برداشت از دین و مجوز قتل کسی که
متفاوت از تفکر غالب دینی میاندیشد و بیان میکند (بهشکلی که توضیح
داده شد) منتهی به «استبداد سیاسی» یا «انحصار قرائت دینی» نمیشود.
قضاوت این موضوع باشد برای خوانندگان.
علاقهمندم این نوشته را با تکرار بخشی از نوشتهی اولیه بهپایان ببرم:
تصویری از
گورستان خاوران
تهران، برگرفته از
این مجموعهی بیبیسی.
«مادری دست در خاک گور بینشان فرزند تازه اعدام شده برده بود و پاسداری در
آن کنار، خطاب بهمادر، فرزند را به ارتداد متهم میکرد. جرم اصلی فرزند،
چاپ نشریه بود و البته اعتقاد به مشی غیرمسلحانه در مبارزه سیاسی. آن مادر
از دنیا رفت و حسرت داشتن حتی یک قبر مشخص برای فرزند را بهگور برد.»
بهباور من، برای گذار به حکومتی عادلانه، تمرکز باید روی مبانی سیاسی
اجتماعی تشیع باشد، از جمله منشاء حقانیت حکومت و نقش احکام اجتماعی شریعت.
اگر صدها ساعت، در چند ماه گذشته، برای نوشتن این مجموعه صرف شد، تنها به
قصد کمک بهدوستانی نبود که در باورهای شخصی درگیر تناقضهای سالها پیش من
بودهاند؛ بلکه در کنار این هدف، تلاش من این بود که نشان دهم در عرصهی
اجتماعی، مادام که از مبانی تشیع فقاهتی عبور نکنیم، محکومیم بهتکرار
خطاهای گذشته. باور من این است که وضعیت سیاسی ایران در بلند مدت بههمین
شکل فعلی نخواهد ماند و تغییری بزرگ در راه است. حرکت بهسمت حکومت عادلانه
بعد از این تغییر، بدون گذار نظری در عدم پایبندی به مبانی اجتماعی سیاسی
تشیع ناممکن است. اگر این گذار نظری برای اکثریتی از جامعهی ایران اتفاق
نیفتد، حتی حکومت واقعی اکثریت در ایران، حکومتی عادلانه نخواهد شد. چنان
حکومتی شاید حتی از تجربهی فعلی هم ناعادلانهتر باشد. لختی بیاندیشیم که
اگر قتل دگراندیشان دینی، با قوانین مصوب اکثریت جامعه اتفاق بیفتد بهتر
است یا در شرایط فعلی که لااقل میتوان مدعی شد حکومت نمایندهی واقعی مردم
نیست؟
وقایع چند ماه گذشته، از نارضایتیهای آبان ۹۸ تا فاجعهی ساقط کردن پرواز ۷۵۲ اوکراین، برای اغلب آنها که دغدغهی «وطن» داشتهاند تکاندهنده بود.
تمرکز من در این نوشته روی عکسالعمل
و مسئولیت آن دسته از وطندوستانیست که زندگی در خارج از ایران را تجربه کردهاند، بهخصوص آندسته که بهواسطهی موفقیتهای علمی
و تخصصی خود، از زندگی نسبتاً راحتی برخوردارند. همان گروهی که اصطلاح «نخبه» برای ایشان فراوان
استفاده میشود، خصوصا بعد از ماجرای دلخراش پرواز اوکراین. من در ادامهی این نوشته، برای پرهیز از آثار منفی اصطلاح «نخبه»، از
عبارت «متخصصین آگاه» استفاده میکنم.
برای جلوگیری از سوءتفاهم، لازم است تاکید کنم، منظور ابداً این نیست که «متخصص» شدن نیاز به زندگی
در خارج از ایران دارد. این قید صرفا برای تسهیل بیان انتظاراتی از مخاطبین اصلی ذکر شده که در ادامه به آن پرداختهام.
بهخصوص اینکه معنی حکومت مردمی، آزادی بیان، و استنتاق از عملکرد مسئولین دولتی را از نزدیک لمس کردهاند و حتی
اگر به ایران بازگشتهاند، بهراحتی با تبلیغات یکطرفهی جمهوری اسلامی فریب نمیخورند.
صفت «آگاه» هم صرفا بههمین موضوع اشاره دارد.
مشخصهی اصلی این گروه، تحصیل در ایران و استفاده از امکانات آن سرا، درکنار ترکیبی از استعداد، پشتکار، و بخت بالا
بوده که آنها را در مسیر پذیرش از دانشگاههای برتر دنیا، تحصیل در دورههای تکمیلی، یا استخدام در شرکتهای خارج از ایران قرار داده است.
اولاً روشن است که نویسنده، خود در این دسته متخصصین قرار میگیرد، بنابراین اگر تیغ نقد در این نوشته کمی تند است، در درجهی اول مخاطب آن نقد، خودِ
نویسنده است. ثانیاً پیشفرض این است که این گروه، بهواسطهی استفادهای که از منابع آن سرزمین بردهاند، بهنوعی مسئولیت بیشتری نسبت
به آن سرا دارند.
در مورد خدمت به «وطن» در
این نوشتهی چهار سال پیش مربوط به تجربیات تدریس در ایران
توضیح دادهام. بهطور خاص، این احساس مسئولیت از همان نوعی است که نسبت به خانوادهی نزدیک خود
داریم، بهواسطهی حقی که خیلی از ایشان بر ما دارند. تفاوت این حس را با اصطلاح مزخرف «وطنپرستی» هم نوشتهام:
«این بهاصطلاح «وطنپرستی» بعضی از ما ایرانیان، تا حدی یک بیماری اجتماعی شده است که دستکمی از نژادپرستی خفیف ندارد.»
من در ادامهی نوشته، نگاه گذرایی دارم به وقایع این چند ماه، بیشتر با تمرکز بر بعضی از عکسالعملهای این متخصصین. بعد از آن،
بعضی از گزینههایی که برای همراهی با حرکت اعتراضی داخل ایران به ذهنم میرسد را توضیح دادهام.
اعتراضهای آبان ۹۸
قصد من مرور مفصل آنچه اتفاق افتاد نیست. میدانیم که تعداد قابل توجهی در واکنش به چند برابر شدن قیمت بنزین، در انتهای
آبانماه، به خیابانها ریختند. درست است که نحوهی رفتار بعضی از این معترضان تا حدودی نسبت به گذشته تغییر کرده بود و حداقل نوعی از خشونت نسبت به اماکن در آن
وجود داشت ولی عکسالعمل وحشیانهی حکومت انصافا خیلی از ایرانیان، حتی طرفداران نظام فعلی، را شگفتزده کرد.
بعد از گذشت بیش از دو ماه، حکومت هنوز آمار رسمی آسیبدیدگان و بازداشتشدگان را منتشر نکرده ولی بهاحتمال بسیار زیاد
حداقل چند صد نفر در فاصلهی کمتر از یک هفته کشته شدهاند.
در مورد آمار، البته انتظار غیر از این هم از چنین حکومتی نیست اگر به موارد مشابه سالهای قبل توجه کنیم. بههرحال،
آمار تایید شدهی «عفو بینالملل»
حداقل ۳۰۴ نفر است و گزارشهای دیگر، از جمله
این خبر رویترز،
آمار ۱۵۰۰ نفر را (به نقل از منابع داخل حکومت)، اعلام کردهاند.
میدانیم که خاستگاه اقتصادی خیلی از این معترضان، طبقات محروم جامعه بوده و با وجود قطعی اینترنت،
بهاندازهی کافی فیلم و روایت دست اول از خشونت عریان بهکار رفته علیه ایشان وجود دارد. بهعنوان نمونه تماشای قطعه فیلم زیر از
تلویزیون فرانسه مفید است.
گزارش کانال «فرانسه ۲۴» از استفاده از سلاح گرم در ناآرامیهای آبان ۱۳۹۸
اخطار:
این فیلم، حاوی صحنههای ناراحتکننده است.
بهگمان من، یکی از دلایل چنین برخورد خشنی، همین محرومیت اقتصادی این معترضان بود. شواهدش هم در ادبیات
سخیف مسئولان حکومتی کمکم بروز کرد. ولی سوالی که خوب است همهی ما هم از خود بپرسیم این است که احساس ما نسبت
به این ۳۰۴ یا ۱۵۰۰ نفر، آیا صرفا یک عدد تکاندهنده است یا آیا واقعا
توانستهایم با انسانهایی که پشت این آمارند رابطه برقرار کنیم؟ بهعنوان مقیاس، احساس خودمان را مقایسه کنیم
با کشتهشدگان پرواز اوکراین. قصدم از بیان این تذکر این است که شاید امثال ما هم بهدلایل مختلف، از جمله
خاستگاه طبقاتی این آسیبدیدگان، نه توانستهایم و نه شاید خواستهایم که عمق این فاجعه را آنچنان
که بوده و هست درک کنیم و نسبت به آن اطلاعرسانی کنیم. اگر امیدی به گذار مسالمتآمیز از جمهوری اسلامی داریم، لازم است
که این شکاف طبقاتی را پر کنیم. به این بحث گذار در ادامه بازمیگردم.
میانپردهی سلیمانی
آنقدر در مورد ماجرای ترور قاسم سلیمانی در عراق صحبت شده که لزومی به بیان جزییات نیست. درست است که این ترور و عکسالعمل
حکومت ایران، کشور را تا مرز جنگ پیش برد ولی آنچه برای من در اینجا حائز اهمیت است، بازیچه شدن تعداد قابل توجهی
از «متخصصین آگاه» توسط دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی بود. همان دوستانی که به اشکال مختلف در مرگ
سلیمانی مرثیهسرایی میکردند در حالی که:
کمتر از دو ماه قبل از آن و پس از عیان شدن ابعاد فاجعهی آبان، هیچ عکسالعمل برجستهای نداشتند؛
اغراقهای آنچنانی از نقش سلیمانی در برخورد با داعش داشتند درحالیکه تا بحث به سوریه و دیگر جنایتهایی که
دست سپاه قدس در آن آلوده است میرسید، خود را به نفهمی میزدند.
این ادعای بیاطلاعی، شاید برای کسی که همهی منبع خبریش محدود به رسانههای حکومتی است قابل قبول باشد. همانطور که در
مشاهدات چهار سال پیش رسانهای از ایران
نوشتم، در بحبوحه جنایتهای دولت اسد در سوریه، در صدا و سیمای حکومتی، نه سخنی از بمبهای بشکهای بود، نه کودکانی که
در حمله به مدرسه کشته شده بودند و نه غیرنظامیانی که با روشهای قرون وسطایی حکومت، از گرسنگی تلف میشدند.
دلیلش هم البته روشن بود، چون «رزمندگان بدون مرز» ایران و در راس ایشان، قاسم سلیمانی، نقشی فعال در
حمایت از نیروهای اسد داشتند. ولی «متخصصین آگاه» نمیتوانند با این ادعای بیاطلاعی، تعاریف اغراقآمیز از کسی را توجیه کنند که
شریک چنان جنایتهایی است. بهگمان من، یک دلیل این بیتفاوتی نسبت به جنایتها در کشورهای منطقه، همان ملیگرایی و وطنپرستی
افراطیست که در ابتدا به آن اشاره کردم.
حرکت مردم سوریه تا ماهها عمدتا مسالمتآمیز بود و خشونت وحشتناک دیکتاتوری خاندان اسد و همراهی حامیانش آن را سرکوب کرد. فروکاستن
این خیزش آزادیخواهانه به فاز جنگ داخلی و برآمدن گروههای افراطی اسلامگرا، مغلطهای بیش نیست. بترسیم
از روزی که مزدوران غیر ایرانی، این «همراهی» را جبران کنند و سر تفنگشان را بهروی تظاهرکنندگان ایرانی بگیرند.
از آن دسته از «ملیگرایان» افراطی که وطن را حجابی بر احساسات نژادپرستانهی خود کردهاند، انتظاری نمیرود که دغدغهی
زندگی مظلومانی را داشته باشند که در سوریه بههدر رفت. ولی از «متخصصین آگاه» میتوان این انتظار را داشت.
بیاییم در زندگی اصول داشته باشیم؛ نقد جنایتهای سپاه در کشورهای مجاور، معنایش تایید سیاستهای غلط و جنگافروزی ایالات متحده
نیست. در راه رسیدن به حکومتی مردمی و ملتزم به حقوق بشر بکوشیم و نه در دام این بیفتیم، نه آن.
نکتهی آخر در این قسمت هم توصیهای است به آن دسته از «متخصصین آگاه» که اعلام عمومی انزجار از ترور سلیمانی را برای خود فریضه
میدانستند، درحالیکه کمتر از دو ماه قبل از آن، سکوت مطلقشان در مورد کشتار آبان و حتی توجیه آن جنایت
زیر لفافهی مبارزه با «اغتشاش» عجیب بود: با خودتان خلوت کنید و تاملی عمیق کنید در اصول اخلاقیتان! بهخصوص
به اعداد ۳۰۴ و ۱۵۰۰ فکر کنید و بهیاد بیاورید که تکتک این اعداد، عزیزانی داشتند که به خاک سیاه غم نشستهاند، حتی اگر
مانند امثال من و شما، خاطرات زندگی و هیاهوی سوگواری برای مرگشان، روی شبکههای مجازی پخش نشود.
«انتقام سخت»
شاید تیر خلاص وقایع این چند ماه برای خیلی از «متخصصین آگاه»، ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکراین توسط پدافند سپاه بود.
اتفاقی که در پایان آن شب کذایی افتاد، بعد از آنکه همگی چند ساعت چسبیده بودیم به نمایشگرهایمان و اخبار را لحظهبهلحظه
دنبال میکردیم. کمکم داشت خیالمان راحت میشد که «انتقام سخت» هیچ تلفات انسانی برای نیروهای ایالات متحده نداشته
و ظاهرا واکنش سریع این نیروها فعلا منتفی است
طبیعیست که نمیدانستیم که
ایران قبلا با واسطه، ایالات متحده را از این حمله آگاه کرده
و اینکه هزینهی انسانی «انتقام سخت» را فقط غیرنظامیان عمدتا ایرانی خواهند داد.
هرچند همان شب هم به دوستی گفتم که احتمال دارد ایران مکانهای پرتوپلایی را زده باشد تا بهکسی
آسیبی نرسد، زیرا اصل بنیادینی که در تمام طول این حکومت رعایت شده این است که «حفظ نظام، اوجب واجبات است».
که خبر «سقوط هواپیما» همه را در بهت فرو برد.
حدس میزنم که خیلی از «متخصصین آگاه»، چند نفری از این عزیزانی که پر کشیدند را با حداکثر یک واسطه بشناسند. حتی
اگر نشناسیم، احتمالا گوشههایی از داستان زندگی آنها، آنقدر به داستان خود ما شبیه بوده که در سوگ این عزیزان، اشکی ریخته باشیم.
من هم بنا ندارم این داغ را تازهتر کنم ولی بیاییم این غم و این خشم را در مسیر سازندهای هدایت کنیم.
تجلی مدیریت ناکارآمد کشور را سالهاست که میتوان در عرصههای مختلف دید.
یکی از موارد برجستهی آن همین موضوع آلودگی هواست که در همین دوران باز برجسته شد. دوستی که چند هفتهای در تعطیلات سال نو
به ایران رفته بود، تعریف میکرد که شاید نزدیک به نیمی از این دوران، مدارس بهخاطر آلودگی هوا تعطیل بود.
چنین موضوعی مگر تازه است؟ چند دههی دیگر، عزیزان ما باید در چنین وضعیتی زندگی کنند؟ مدیریت ناکارآمد نتایجش در بلندمدت همین میشود.
برای فنا کردن زندگی مردم کشور، راههای دیگری جز موشک پدافند خودی هم میسر است!
شاید این اتفاق، تکانی به خیلی از ما داده باشد که این مدیریت ناکارآمد، میتواند خیلی ساده به قیمت جان
عزیزان ما یا حتی خود ما تمام شود.
ما چه کنیم؟
بیاییم قضاوت کنیم ما که از منابع آن سرزمین استفاده کردهایم، آیا وظیفهای که در قبال آن داشتهایم را ادا کردهایم؟ آیا میتوان
بار خودمان را بسته پنداریم و نسبت به آنچه در «وطن» میگذرد بیتفاوت باشیم؟ احتمالا پاسخ این سوالها برای خیلی از
ما منفی است. میدانم که از راه دور خیلی نمیتوان نقش مستقیمی برای تغییر شرایط ایفا کرد. مدعی هم نیستم که همه باید به ایران
برگردند، ولی شرایط کشور کمکم وارد مرحلهی جدیدی شده که اتفاقا شاید کمک ما بیش از پیش مفید باشد.
قبلا
در همین وبنوشت گفتهام
که «وضعیت سیاسی کشور در بلندمدت نمیتواند به همین شکل فعلی بماند و تغییرات بزرگ ناگزیر است». تغییراتی
که تلاش بیش از یک قرن گذشته را نهایتا به نتیجه برساند و رای و نظر مردم را تنها منبع مشروعیت حکومت کند،
حکومتی که نه به «فره ایزدی» نیاز دارد نه به «جانشینی امام غایب». در عینحال
همچون گذشته معتقدم
که وظیفهی ما همراهی و پشتیبانی از حرکتهای داخلی و نه رهبری آن است. شرایط جدیدی که به آن اشاره کردم،
در ارتباط با همین تغییر نگرش در داخل است. ندای درخواست گذار از جمهوری اسلامی، یکی دو سالیست که کمکم بهشکل
علنی از داخل ایران شنیده میشود. حال که چنین است، بیاییم صدای این حرکت باشیم. میدانم که
چنین همراهی هزینههای خود را دارد، لااقل برای آنها که در ایران ساکناند یا به ایران
رفتوآمد میکنند؛ ولی اگر فکر میکنیم که بدون صرف هزینه میتوان از این کابوسی که کشور را گرفتار
کرده عبور کرد، خیلی خوشخیالیم. اگر هم قبول داریم که صرف هزینه لازم است، مرگ را فقط برای همسایه نخواهیم، از خودمان
شروع کنیم و این ندای علنی برای گذار مسالمتآمیز از جمهوری اسلامی را به یک حرکت جمعی
تبدیل کنیم. مطمئن باشیم که چنین حمایتهایی برای دوستان همفکر داخل کشور دلگرمکننده است.
حمایت و پیروی از همفکران داخل ایران، بهگمان من ضروری است. بترسیم از تکرار تجربهی انقلاب ۵۷ و مبارزانی که خارج از ایران رهبری
بر ضد استبداد را برعهده گرفتند، ولی پس از بازگشت، در کمتر از دو سال همان استبداد را در شکلی دیگر بازتولید کردند.
تجربهی تونس و سودان پیش روی ماست، هرچند در مورد سودان هنوز برای قضاوت زود است. آن روز که نظام جمهوری اسلامی و در راس
آن اصل «ولایت فقیه» به تاریخ سپرده شود، خوب است فعالان جامعهی مدنی داخل ایران، عمدهی بار مسئولیت تغییر پایدار را بهدوش
بکشند نه آنها که دههها از ایران دور بودهاند. معمولا هرچه ارتباط فعالان سیاسی با ایران کمتر باشد و مدت اقامتشان در خارج از
ایران طولانیتر، نگاهشان به مسائل انتزاعیتر و راهحلهایشان غیر واقعبینانهتر میشود. حقیقتش نگرانی اصلی من
آن روز است که این همه مدعیان خارجنشین به ایران برمیگردند. همین است که تاکید میکنم روی حمایت ما از همفکران داخل، نه رهبری جنبش.
آن دوستانی که ارتباطشان را با ایران حفظ کردهاند، خوب است این ارتباطها را تقویت کنند. بهویژه از این ارتباطها برای
پرکردن شکاف طبقاتی در بیان مطالبات و روشهای مبارزه استفاده کنیم. استفاده از خشونت، حتی در شکل
آسیبزدن به اماکن، بهانهای برای اعمال خشونت متقابل میشود و در این میان آنکه وحشیتر است پیروز خواهد بود.
التزام به عدم خشونت، باید در همهی معترضان، از هر طبقهی اجتماعی و اقتصادی، نهادینه شود.
لازمهی این، همگرایی معترضان از طبقات مختلف است، چه در بیان درخواستها و چه شیوههای مبارزه.
تغییر نظام فعلی بالاخره روزی اتفاق میافتد، اگر امیدواریم که این تغییر بهشکل مسالمتآمیز باشد و
به حرکتهای خشن داخلی یا دخالت نظامی خارجی منتهی نشود،
مایه تاسف است که گروهی از ایرانیان خارجنشین، از روی عافیتطلبی مفرط، امید بستهاند به اینکه نیروی نظامی
ایالات متحده برای ایران دموکراسی به ارمغان بیاورد. خوب است اندکی به لحن و عملکرد
کاسبکارانهی رییسجمهور فعلی ایالات متحده نگاه کنیم. بعد از
ادعای هدف گرفتن مکانهای فرهنگی ایران،
چه سکوت عجیبی این گروه پر سروصدا را فراگرفته بود!
نیاز به برنامهریزی و حمایت عمومی است.
این مسئله، مشکل همهی ماست و نمیتوان با ادعای عدم آگاهی، مسئولیت را از خودمان سلب کنیم. آن همه استعداد
و «نخبگی» که ادعایش گوش فلک را کر کرده برای همین روز مبادا اگر استفاده نشود، کجا قرار است
به فریاد «وطن» برسد؟
اگر علاقمندید به مشارکت در چنین ایدههای همگانی و من هم شما را میشناسم، لطفا برایم پیام خصوصی بفرستید.